#شهید_رضا_شکری_پور
☀️در دوازدهم اسفند ماه ۱۳۳۵ در همدان متولد شد.
👈در سال ۱۳۵۶ به خدمت سربازی رفت.
🤺بعد از گذراندن آموزش نظامی در یكی از پادگانهای ارتش در استان آذربایجان غربی، خدمت نظام وظیفه را به پایان رساند.
👑⚔️او که از گذشته در مبارزه با حکومت خیانتکار شاه فعالیت داشت، در سال ۱۳۵۷ که منجر به پیروزی انقلاب اسلامی شد، در استان همدان برای پیشبرد اهداف انقلاب به مبارزاتش شدت بخشید.
📆سال ۱۳۵۸ به تهران رفت. در رشته فنی تحصیل کرده بود و به این كار نیز علاقه داشت، به كار نصب شوفاژ مشغول شد. مدتی بعد به همدان برگشت و در كار پخش روغن و همكاری با بنیاد مستضعفان مشغول فعالیت شد.
👌در این دوران با همکاری شهید "احسان تقی پور" اقدام به تشكیل پایگاه مقاومت بسیج ناحیه ۱۴ همدان در منطقه "چمن چوپانها" کرد.
🛡️جنگ تحمیلی شروع شده بود و او به دنبال این بود که در جبهه حضور یابد، حضور در شهر با روح بزرگ و افكار انقلابی او سازگار نبود.
👮♂️در مردادماه ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در همدان درآمد.
✅پس از به اسارت درآمدن فرمانده گردان ۱۵۴ حضرت علیاكبر(ع)، سردار "رضا مستجیری"، رضا شکری پور فرماندهی این گردان را عهدهدار شد و نیروهای گردان را آماده نبرد با دشمنان كرد. این گردان با فرماندهی رضا شکری پور در عملیات "والفجر ۸" افتخارات زیادی نصیب نیروهای مسلح و مردم ایران کرد، به جرأت میتوان گفت فرماندهی شهید شكری پور باعث شد نیروهای دشمن در جاده امالقصر زمینگیر شوند.
✳️بعد از این عملیات سردار "محسن رضائی"، فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران دفاع مقدس گفت: «گردان ۱۵۴ لشکر انصارالحسین(ع) گردنه احد را برای اسلام حفظ کرد. دلیلش این بود كه اگر عراق از این نقطه موفق به پیشروی میشد نیروهای ما در سایر محورها در محاصره میافتادند و در نهایت فاو سقوط میكرد.»
🛌او در این عملیات مجروح شد؛ با اصرار زیاد او را به پشت جبهه منتقل كردند؛ در موقع انتقالش به پشت خط میگفت: «روی صورت مرا بپوشانید تا روحیه نیروها با دیدن من ضعیف نشود.» بعد از عمل جراحی در آبادان حاج رضا را به تهران اعزام کردند.
🏥 او مدتی در بیمارستان نیروی دریایی بستری بود. دوستان و همرزمانش دسته دسته به عیادتش میآمدند. وقتی از او جویای وضع جسمیاش میشوند، میگوید: «خوب است. این دكترها چرا ما را مرخص نمیكنند. ما باعث زحمت و خرج برای جمهوری اسلامی هستیم. چون برای ما پول خرج میكنند، ما باید برای انجام وظیفه به جبهه برویم.»
🏠در ۲۸ اسفند ماه ۱۳۶۴ او را به همدان منتقل میكنند تا در منزل خود بستری شود. او سفارشات لازم را به نیروهای گردان میكرد كه مبادا قصور و كوتاهی در مورد جنگ روا بدارند.
💭🗨️در ایام فراغت با مادرش صحبت میكرد و او را به صبر و شكیبایی دعوت مینمود.
❎با بیحجابی و بیبند و باری جوانان سخت مخالف بود و از آن رنج میبرد، میگفت: «میترسم ما برویم و این مسائل منكرات و فساد حل نشود.»
📜در صحبتهایش تأكید داشت كه پیامها و رهنمودهای امام بزرگوار را باید اطاعت كنیم و به حضرت امام عشق و علاقه زیادی داشت.
☑️از دروغ و غیبت سخت بیزار بود و میگفت: «این دنیا محل آزمایش است، ما باید صبر كنیم از امتحان خوب بیرون بیایم.»
✅به دید و بازدید از فامیل و دوستان اهمیت بسیار میداد
🤝و هر نوبت كه میخواست به جبهه برود از همگان طلب حلالیت میکرد.
👨👦👦برادرش میگوید: «موقعی كه مجروح و در خانه بستری بود با بچهاش زیاد گرم نمیگرفت و وقتی به او میگفتیم چرا این كار را میكنی؟ میگفت: نمیخواهم به من عادت كند.»
🔫او در دفاع از جزایر مجنون به سختی مجروح میشود. فرمانده لشکر اصرار میكند او برگردد عقب اما حاج رضا قبول نمیكند و اظهار میدارد ما در جزیره هزاران شهید دادهایم و سزاوار نیست آنجا را از دست بدهیم.
🔶◻️🔸او در شب عملیات كه به قصد تصرف خاكریزهایی تصرف شده توسط دشمن در ۲۸ خرداد ۱۳۶۵ از ناحیه دست و پا مورد اصابت تركش قرار میگیرد اما به پشت جبهه برنمیگردد تا عملیات به نتیجه برسید و خاكریزهای مورد نظر پسگرفته شود.
💠او به وعدهاش عمل میکند و مواضع سقوط کرده را دوباره از دشمنان باز پس میگیرد،
👈🏻 اما در صبح روز عملیات در حالیكه از مواضع تصرف شده پدافند میكرد، از ناحیه سر مورد اصابت گلوله غناسه دشمن قرار میگیرد
و
🥀به درجه عظیم شهادت نائل میشود.
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا #صلواتـــــ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهدای_گمنام_فضای_مجازی
#روحمان_با_یادش_شاد
#شهدای_گمنام_مجازی
ــــــــــــــ🕊🌷ــــــــــــــــ
☀️تولد:۱۳۴۳/۳/۳-شیراز
🥀شهادت:۱۳۶۶/۱/۱۹-شلمچه, عملیات کربلای ۸
☝ #شهید_عبدالمطلب_اکبری کر و لال مادر زاد بود.
🛡️ اما از عملیات رمضان وارد جنگ شد, صفای عجیبی داشت…
🌷شهید نظام دانشور می گفت: اگر خدا بخواهد به خودش بنازه, همین یک نفر آدم بس است, اگه بخواد به دسته ما لطفی کند بخاطر همین یه نفره چون با تمام وجود بنده خداست نه اهل غیبت نه اهل دروغ و نه هزار گناه که توسط همین زبان وگوش می شه!
زمانی که نوبت خادمالحسینی اش باشه تمام چادر رو زیر ورو می کنه و تمام وسایل و پتو رو خانه تکانی می کنه سفره منظم و رسیدگی به بچه ها, مثل یه مادر انجام میده وقتی نوبت عبدالمطلب باشه همه لذت میبرن خدا حقشو گردن ما حلال کنه!
🌷 شب کربلای ۸ بود. با اينکه سابقه عمليات داشتم ولی آتش به اين سنگينی نديده بودم به خوبی گرمای تيرهايی که از جلوی صورتم رد می شد حس می کردم. با حاج محسن شجاعی خودمان را به بالای خاکريز و درون کانال ميثم جا داديم. درگيری شديدی بين بچه ها و عراقی ها بالا گرفته بود در اين حالت بودم که چشمم افتاد به عبدالمطلب. در حال شليک کردن آر پی جی بود. خيلی برايم عجيب بود خستگی برايش مفهومی نداشت و بدون هيچ واهمه ای در حال نبرد بود. يادم به عمليات کربلای۵ افتاد که تانک عراقی در حال سوختن بود و فرياد بچه ها بلند بود, عبدالمطلب تانک رو زد و من بين نخلستان او را در حال شليک می ديدم!
به تازگی عبدالمطلب صاحب فرذند دختری شده بود و قبل از عمليات در مقر نويد پدر شدنش را به بچه ها می داد. در آن عمليات چند پاتک شديد از طرف عراقی ها برای باز پس گرفتن منطقه انجام شد که در هر پاتک عبدالمطلب مردانه با رشادت تمام جلوی پاتک عراقی ها مقاومت می کرد. در پاتک سوم که نزديکی های عصر بود عراقی ها با نفرات بيشتری برای باز پس گرفتن منطقه آمدند خاکريز کوچکی در مسير آنها بود عبدالمطلب با چند گلوله آر پی جی به پشت آن خاکريز رفته بود و آماده نبرد بود و اين اخرين باری بود که او را ديدم و در همان درگيری به شهادت رسيد!
💠سر قبر پسرعموی شهیدش نشسته بود. با زبون کر و لالی خودش با ما حرف میزد، محلش نذاشتیم!
وقتی دید ما نمیفهمیم، بغل دست قبر این شهید با انگشتش یه دونه چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: شهید عبدالمطلب اکبری. بعد به ما نگاه کرد و گفت: نگاه کنید! خندید، ما هم خندیدیم.
دید همه ما داریم میخندیم، طفلک هیچی نگفت؛ یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد. سرش را پائین انداخت و آروم رفت…
فردایش هم رفت جبهه. ۱۰ روز بعد جنازه عبدالمطلب رو آوردند و دقیقاً توی همین جایی که با انگشت کشیده بود خاکش کردند.»
📜نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم ”
یک عمر هرچی گفتم به من میخندیدند، یک عمر هرچی میخواستم به مردم محبت کنم فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند، یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام حرف میزدم و آقا بهم گفت: “تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد. این را هم گفتم اما باور نکردید! ”
ـــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــ
🌹هـدیه نثـار ارواح طیبـه شـهدا و امـام شـهدا #صلواتـــــ
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#شهدای_گمنام_فضای_مجازی
#روحمان_با_یادش_شاد
#شهدای_گمنام_مجازی
ـــــــــــــــــــــــ🕊🌷ـــــــــــــــــــــ
#شهدا_عند_ربهم_یرزقونند
#شهید_عبدالمطلب_اکبری
#شهادت_رویا_نیست
#شهیدان_زنده_اند
#همراه_با_شهدا
#آرزوی_شهادت
#معرفی_شهید
#شهید_بمانید
#شهید_باشید
#شهدایی_ها
#شهیدانه
#شهیدان
#شهادت
#شهدا
#شهید
#یاصاحب_الزمان
@rahpoyane