«شهید سید مصطفی صدر زاده »
.
.
سخت ترین زمان ها همون روز هایی بود م آقا مصطفی سوریه بود
همش با خودم میگفتم اگه محمد علی بدنیا بیاد من تو بیمارستان تنها چیکار میتونم بکنم
وقتی تلفنی بهش از این نگرانیم میگفتم میگفت همه هستن که مادر پدرامون ، داداشا و ..
میگفتم فکر کن کل بیمارستان پر بشه از فامیل هامون اما شما نباشی انگار هیچکس نیست هیــچکــس !
تا اینکه اول #اردیبهشت آقا مصطفی پیام داد که حاج حسین #بادپا شهید شد ...
پیکرش هم جاموند 😔
من فکر میکردم الان آقا مصطفی روحیش خیلی خوب نیست و خیلی بهش نگم بیاد و ..
ولی کم کم متوجه شدم که آقا مصطفی هم #مجروح شده
از زمانی که متوجه مجروحیتش شدم تا بیارنش #ایران
همه ناراحت بودن فقط من خوشحال بودم 😉
میگفتم کاش دست یا پاش یا کلا #قطع_نخاع بشه که دیگه نتونه بره و بشینه خونه :)
و کلا خوشحال بودم مجروح شده و چند وقتی#خونه میمونه !
.
تو اون دوسال و نیم من سیستم بدنم بهم ریخته بود و قلبم اذیت میشد و عصبی شده بودم
آقا مصطفی ک میرفت سوریه #خونه_ما #تعطیل شده بود
و بیشتر خونه مادرم بودیم ، فقط زمانی که بهم فشار میومد#تنها میرفتم خونه و چله ها و #دعا هام رو انجام میدادم و بر میگشتم
آقا مصطفی هم اذیت شدنام رو میدید اذیت میشد
یکبار که رفته بود سوریه من #اعتکاف بودم
کل دعاهام همسرم بود
اعمال #ام_داوود که تموم شد زنگ زد گفت دارم میام😍
و من از#مسجد مستقیم رفتم #فرودگاه_امام
بهش میگفتم من از این#فرودگاه بدم میاد میگفتم ولی من دوستش دارم اینجا یه قطعه از #بهشت هست
اینجا #پرواز_تا_بهشت ِ..
.
{به روایت سمیه ابراهیم پور همسر_شهید }
@rahro313