eitaa logo
رهیافتگان (تازه مسلمانان) وابسته به انجمن شهید انیلی
3.7هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
4.6هزار ویدیو
97 فایل
وابسته به انجمن شهید ادواردو انیلی مدیر انجمن: @rahyaftegan ارتباط ایتا: @Solmaz_n 🌸🌺🌸🌺
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🍃🌼 🍃🌼✧✦•﷽‌ ✧✦• 🌼 📌 ✳️هنگامى که امام باقر(ع) همراه فرزند گرامى خود از قصر  خارج شدند، در انتهاى میدان مقابل قصر با جمعیت انبوهى روبرو گردید که همه نشسته بودند. امام از وضع آنان و علت اجتماعشان جویا شد. گفتند: اینها کشیشان و مسیحى هستند که در مجمع بزرگ سالیانه خود گردآمده اند و طبق برنامه همه ساله منتظر بزرگ مى باشند تا مشکلات علمى خود را از او بپرسند. امام(ع) به میان جمعیت تشریف برده و به طور ناشناس در ان مجمع بزرگ شرکت فرمود. ✳️این خبرفوراً به گزارش داده شد. هشام افرادى را مامور کرد تا در انجمن مزبور شرکت نموده از نزدیک ناظر جریان باشند.طولى نکشید بزرگ که فوق العاده پیر و سال خورده بود، وارد شد و با شکوه و احترام فراوان، در صدر مجلس قرار گرفت. آن گاه نگاهى به جمعیت انداخت، و چون سیماى امام باقر(ع) توجه وى را به خود جلب نمود، رو به امام کرد و پرسید: ◀️- از ما هستید یا از مسلمانان؟ 📍- از مسلمانان. ◀️- از دانشمندان آنان هستید یا افراد نادان؟ 📍- از افراد نادان نیستم! ◀️- اول من سوال کنم یا شما مى پرسید؟ 📍- اگر مایلید شما سوال کنید. ◀️- به چه دلیل شما مسلمانان ادعا مى کنید که اهل  غذا مى خورند و مى آشامند ولى مدفوعى ندارند؟ آیا براى این موضوع، نمونه و نظیر روشنى در این جهان وجود دارد؟ 📍- بلى، نمونه روشن آن در این جهان جنین است که در مادر تغذیه مى کند ولى مدفوعى ندارد! ◀️- عجب! پس شما گفتید از دانشمندان نیستید؟! 📍- من چنین نگفتم، بلکه گفتم از نادانان نیستم! ◀️- سوال دیگرى دارم. 📍- بفرمایید. ◀️- به چه دلیل دارید که میوه ها و نعمت هاى بهشتى کم نمى شود و هر چه از آنها مصرف شود، باز به حال خود باقى بوده کاهش پیدا نمى کنند؟ آیا نمونه روشنى از پدیده هاى این جهان را مى توان براى این موضوع ذکر کرد؟ 📍- آرى، نمونه روشن آن در عالم آتش است. شما اگر از شعله چراغى صدها چراغ روشن کنید، شعله چراغ اول به جاى خود باقى است و از آن به هیچ وجه کاسته نمى شود!... ✳️اسقف هر سوال و مشکلى به نظرش مى رسید، همه را پرسید و جواب قانع کننده شنید و چون خود را یافت، بشدت ناراحت و عصبانى شد و گفت: «مردم! دانشمند والا مقامى را که مراتب اطلاعات و معلومات مذهبى او از من بیشتر است، به اینجا آورده اید تا مرا رسوا سازد و بدانند پیشوایان آنان از ما برتر و بهترند؟! به خداسوگند دیگر با شما سخن نخواهم گفت و اگر تا سال دیگر زنده ماندم، مرا در میان خود نخواهید دید!» این را گفت و از جا برخاست و بیرون رفت! 🌈سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی.ص341 🌼 🍃🌼🌐 @rahyafte_com 🕊🍃🌼
🔸اسم من ” ابو هادی ” است. داستان شدن من از “لانگبیچ” کالیفرنیا چهار ساله که بودم، پدر و مادرم طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، پدرم به شهر دیگری رفت و من، برادر دو قلو و خواهر کوچک ترم را با مادرمان تنها گذاشت. مادرم سخت کار می کرد تا بتواند خرجی ما را بدهد، ولی دست تنها و بدون تحصیلات عالی و مهارت های شغلی از عهده کار بر نمی آمد و مجبور بود به دستمزدهای پایین قناعت کند. تا این که بالاخره دوام نیاورد و ما برای ادامه زندگی به خانه پدربزرگم رفتیم.... 🔹به عقب برگردیم. پانزده ساله که بودم، مادرم در یک دوره کلاس اسلام شناسی در دانشگاه شرکت کرد و پس از مدتی شد. دو-سه باری با من هم درباره اسلام صحبت کرد، ولی بیش از آن، رفتارش بعد از مسلمان شدن توجه مرا جلب کرد، چون بسیار خوش رفتار شده بود و در سخت ترین شرایط پای اش می ایستاد. این تغییر، بذری در دل من کاشت که آن موقع متوجه نمی شدم. مادرم در سال 1986 مسلمان شده بود و 3 سال بعد، گذاشت. او در یک بیمارستان بزرگ و معروف پرستار بود و باید واکنش همکارانش را تحمل می کرد. این شجاعت فوق العاده مادرم حتی امروز هم به من قوت قلب می دهد. . 🔸پرت نشویم. داشتم می گفتم که در اوج جوانی و لذت و موسیقی، درگیر افکار درونی شدم. نمی دانستم روحم دارد به سوی چه نقطه ای حرکت می کند... 👈ادامه این داستان در سایت و لینک زیر rahyafteha.ir/23055/23055/ 🌐 @rahyafte_com
🔸اسم من ” ابو هادی ” است. داستان شدن من از “لانگ‏بیچ” کالیفرنیا چهار ساله که بودم، پدر و مادرم طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، پدرم به شهر دیگری رفت و من، برادر دو قلو و خواهر کوچک ترم را با مادرمان تنها گذاشت. مادرم سخت کار می کرد تا بتواند خرجی ما را بدهد... 🔹به عقب برگردیم. پانزده ساله که بودم، مادرم در یک دوره کلاس اسلام شناسی در دانشگاه شرکت کرد و پس از مدتی شد. دو-سه باری با من هم درباره اسلام صحبت کرد، ولی بیش از آن، رفتارش بعد از مسلمان شدن توجه مرا جلب کرد، چون بسیار خوش رفتار شده بود و در سخت ترین شرایط پای اش می ایستاد. این تغییر، بذری در دل من کاشت که آن موقع متوجه نمی شدم. مادرم در سال 1986 مسلمان شده بود و 3 سال بعد، گذاشت. او در یک بیمارستان بزرگ و معروف پرستار بود و باید واکنش همکارانش را تحمل می کرد. این شجاعت فوق العاده مادرم حتی امروز هم به من قوت قلب می دهد. . 🔸داشتم می گفتم که در اوج جوانی و لذت و موسیقی، درگیر افکار درونی شدم. نمی دانستم روحم دارد به سوی چه نقطه ای حرکت می کند... 🔻ادامه این داستان در سایت و لینک زیر rahyafteha.ir/23055/23055/ 🌐 @rahyafte_com
🔸داستان شدن من از “لانگ‏بیچ” کالیفرنیا چهار ساله که بودم، پدر و مادرم طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، پدرم به شهر دیگری رفت و من، برادر دو قلو و خواهر کوچک ترم را با مادرمان تنها گذاشت. مادرم سخت کار می کرد تا بتواند خرجی ما را بدهد، ولی دست تنها و بدون تحصیلات عالی و مهارت های شغلی از عهده کار بر نمی آمد و مجبور بود به دستمزدهای پایین قناعت کند. تا این که بالاخره دوام نیاورد و ما برای ادامه زندگی به خانه پدربزرگم رفتیم.... 🔹به عقب برگردیم. پانزده ساله که بودم، مادرم در یک دوره کلاس اسلام شناسی در دانشگاه شرکت کرد و پس از مدتی شد. دو-سه باری با من هم درباره اسلام صحبت کرد، ولی بیش از آن، رفتارش بعد از مسلمان شدن توجه مرا جلب کرد، چون بسیار خوش رفتار شده بود و در سخت ترین شرایط پای اش می ایستاد. این تغییر، بذری در دل من کاشت که آن موقع متوجه نمی شدم. مادرم در سال 1986 مسلمان شده بود و 3 سال بعد، گذاشت... 🔸پرت نشویم. داشتم می گفتم که در اوج جوانی و لذت و موسیقی، درگیر افکار درونی شدم. نمی دانستم روحم دارد به سوی چه نقطه ای حرکت می کند... 🔻ادامه این داستان در سایت و لینک زیر rahyafteha.ir/23055/23055/ 🌐 @rahyafte_com
🔸اسم من ” ابو هادی ” است. داستان شدن من از “لانگ‏بیچ” کالیفرنیا چهار ساله که بودم، پدر و مادرم طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، پدرم به شهر دیگری رفت و من، برادر دو قلو و خواهر کوچک ترم را با مادرمان تنها گذاشت. مادرم سخت کار می کرد تا بتواند خرجی ما را بدهد، ولی دست تنها و بدون تحصیلات عالی و مهارت های شغلی از عهده کار بر نمی آمد و مجبور بود به دستمزدهای پایین قناعت کند. تا این که بالاخره دوام نیاورد و ما برای ادامه زندگی به خانه پدربزرگم رفتیم... 🔹به عقب برگردیم. پانزده ساله که بودم، مادرم در یک دوره کلاس اسلام شناسی در دانشگاه شرکت کرد و پس از مدتی شد. دو-سه باری با من هم درباره اسلام صحبت کرد، ولی بیش از آن، رفتارش بعد از مسلمان شدن توجه مرا جلب کرد، چون بسیار خوش رفتار شده بود و در سخت ترین شرایط پای اش می ایستاد. این تغییر، بذری در دل من کاشت که آن موقع متوجه نمی شدم. مادرم در سال 1986 مسلمان شده بود و 3 سال بعد، گذاشت. او در یک بیمارستان بزرگ و معروف پرستار بود و باید واکنش همکارانش را تحمل می کرد. این شجاعت فوق العاده مادرم حتی امروز هم به من قوت قلب می دهد. . 🔸پرت نشویم. داشتم می گفتم که در اوج جوانی و لذت و موسیقی، درگیر افکار درونی شدم... 🔻ادامه این داستان در سایت و لینک زیر rahyafteha.ir/23055/23055/ 🌐 @rahyafte_com
🔸اسم من ” ابو هادی ” است. داستان شدن من از “لانگ‏بیچ” کالیفرنیا چهار ساله که بودم، پدر و مادرم طلاق گرفتند و کمی بعد از آن، پدرم به شهر دیگری رفت و من، برادر دو قلو و خواهر کوچک ترم را با مادرمان تنها گذاشت. مادرم سخت کار می کرد تا بتواند خرجی ما را بدهد... 🔹به عقب برگردیم. پانزده ساله که بودم، مادرم در یک دوره کلاس اسلام شناسی در دانشگاه شرکت کرد و پس از مدتی شد. دو-سه باری با من هم درباره اسلام صحبت کرد، ولی بیش از آن، رفتارش بعد از مسلمان شدن توجه مرا جلب کرد، چون بسیار خوش رفتار شده بود و در سخت ترین شرایط پای اش می ایستاد. این تغییر، بذری در دل من کاشت که آن موقع متوجه نمی شدم. مادرم در سال 1986 مسلمان شده بود و 3 سال بعد، گذاشت. او در یک بیمارستان بزرگ و معروف پرستار بود و باید واکنش همکارانش را تحمل می کرد. این شجاعت فوق العاده مادرم حتی امروز هم به من قوت قلب می دهد. ... 🔻ادامه این داستان در سایت و لینک زیر rahyafteha.ir/23055/23055/ 🌐 @rahyafte_com