eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.5هزار دنبال‌کننده
306 عکس
918 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سـ🌸ـلام روزتون پراز خیر و برکت 💐 🗓 امروز  شنبه ☀️  ۱۸   فروردین   ۱۴۰۳   ه. ش   🌙 ۲۶   رمضان    ۱۴۴۵  ه.ق 🌲   ۶    آوریل   ۲۰۲۴    ميلادی 🔸اذان صبح       ۴/۱۷ 🔹اذان ظهر        ١٢/۰۷ 🔸اذان مغرب     ١٨/۴۹ ┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
🌹دختر باران🌹 -نخیر مریم خانم لج کرده هیچ جوره هم کوتاه بیا نیست من برم به کارهام برسم. از دفتر بیرون رفت در رو قفل کرد.داخل اتاق رفتم.لباس های بیرون رو در آوردم،کتاب رو برداشتم با تاپ و شلوارک روی تخت دراز کشیدم شروع به درس خوندن کردم. گرسنه شده بودم روی تخت نشستم به ساعت نگاه کردم با دیدن ساعت که یازده رو نشون می داد چشم هام گرد شد.باورم نمی شد محمدجواد من رو یادش رفته باشه با ناراحتی و عصبانیت گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم .طرز صحبت و هول شدنش نشون می داد حدسم درست هست. -سلام مریم جان ببخش الان میام... اجازه صحبت دیگه ای بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم لباس پوشیدم داخل کشوی میزش کارت آژانس برداشتم و ماشینی گرفتم با صدای باز شدن در کوله پشتی رو برداشتم. محمدجواد با دیدنم اول تعجب کرد می دونست از دستش ناراحتم. کلافه دستی توی موهاش کشید. -ببخش ... _چی و ببخشم؟ این که برای دومین بار من رو یادت رفته؟یا توی این اتاق زندانی شدنم رو؟ کدوم. می خواستم از اتاق بیرون برم دستم گرفت. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹دختر باران🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 -کجا؟ با صدایی که بغض و ناراحتی توش پیدا بود جواب دادم: این سوال برای اونی هست که زنش یادش نمیره ولی از اونجایی که من مثل تو نیستم بهت میگم دارم میرم خونه. محکم اما آروم گفت:تو هیچ جا نمیری. _من زندانی تو نیستم پسر دایی سیامک بگیره تیکه تیکه ام کنه بهتر اینه تو اتاقت زندانیم کنی بعد هم من رو یادت بره،تازه آژانس هم گرفتم. دستم رو گرفت داخل دفترش برد. -با اجازه کی اون وقت؟ دستم توی سینه اش گذاشتم تا کمی ازم فاصله بگیره اما به روی خودش نیاورد. _با اجازه خودم. -از کی تا حالا اجازت دسته خودته؟ با کنایه گفتم:شامتون خوشمزه بود جناب سرهنگ؟ انگار تازه یادش اومده باشه کمی عقب رفت. _نوش جونت ها من نخورده نیستم، ولی امروز رو محمدجواد بعد هزار سال تو گور هم بگذارن یادم نمیره. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷جز خـدا کیسـت 🌸ڪه ‌در سایـه ‌مهـرش ‌باشیـم 🌷رحمـت ‌اوسـت 🌸‌که ‌پیوسته ‌پنـاه ‌مـن ‌و توسـت 🌷با توکل به اسـم الله 🌸به استقبال بیست و ششمین افطارمیرویم 🌷 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌸الــهـــی بــه امــیــد تـــو ┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
🌹دختر باران🌹 خیلی دلم شکسته بود انگار کسی از پشت ایستاده بود دست هاش رو دور گردنم انداخته بود تا خفه ام کنه. علی و صبوری داشتند طرف دفتر محمدجواد می اومدن بدون نگاه کردن به هر دو پله ها رو پایین رفتم خوشبختانه ماشین همون لحظه رسید. سوار ماشین شدم طرف خونه حرکت کردم. عادت به نادیده گرفته شدن داشتم اما این متفاوت بود اون شوهر من بود نباید من رو یادش می رفت همون طور که من اون رو یادم نمیره. تا خونه آروم گریه کردم ماشین روبروی خونه نگهداشت کرایه رو حساب کردم در رو باز کردم و کفش هام رو در آوردم بدون اینکه داخل جا کفشی بگذارم در رو قفل کردم و داخل خونه رفتم. به تنهایی و تنها بودن عادت داشتم برای همین از تنها بودن نمی ترسیدم. لباس هامو در آوردم اصلا اشتها نداشتم تکه نونی رو لقمه کردم صلاح نبود داخل اتاق خواب بخوابم برای همین گوشی رو برداشتم طرف اتاق مهمان رفتم در رو قفل کردم روی تخت دراز کشیدم. صدای زنگ گوشیم بلند شد با دیدن شماره ی بابا سریع گوشی رو جواب دادم در حالی که نگرانی کاملا توی صدام معلوم بود شروع به صحبت کردم. _سلام بابا خوبی؟مامان خوبه ؟داداش خوبه؟چی شده؟ بابا آروم جواب داد: مریم جان بابا یواش چه خبره؟!همه خوبیم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷جز خـدا کیسـت 🌸ڪه ‌در سایـه ‌مهـرش ‌باشیـم 🌷رحمـت ‌اوسـت 🌸‌که ‌پیوسته ‌پنـاه ‌مـن ‌و توسـت 🌷با توکل به اسـم الله 🌸به استقبال بیست و ششمین افطارمیرویم 🌷 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم 🌸الــهـــی بــه امــیــد تـــو ┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
🌹دختر باران🌹 خیلی دلم شکسته بود انگار کسی از پشت ایستاده بود دست هاش رو دور گردنم انداخته بود تا خفه ام کنه. علی و صبوری داشتند طرف دفتر محمدجواد می اومدن بدون نگاه کردن به هر دو پله ها رو پایین رفتم خوشبختانه ماشین همون لحظه رسید. سوار ماشین شدم طرف خونه حرکت کردم. عادت به نادیده گرفته شدن داشتم اما این متفاوت بود اون شوهر من بود نباید من رو یادش می رفت همون طور که من اون رو یادم نمیره. تا خونه آروم گریه کردم ماشین روبروی خونه نگهداشت کرایه رو حساب کردم در رو باز کردم و کفش هام رو در آوردم بدون اینکه داخل جا کفشی بگذارم در رو قفل کردم و داخل خونه رفتم. به تنهایی و تنها بودن عادت داشتم برای همین از تنها بودن نمی ترسیدم. لباس هامو در آوردم اصلا اشتها نداشتم تکه نونی رو لقمه کردم صلاح نبود داخل اتاق خواب بخوابم برای همین گوشی رو برداشتم طرف اتاق مهمان رفتم در رو قفل کردم روی تخت دراز کشیدم. صدای زنگ گوشیم بلند شد با دیدن شماره ی بابا سریع گوشی رو جواب دادم در حالی که نگرانی کاملا توی صدام معلوم بود شروع به صحبت کردم. _سلام بابا خوبی؟مامان خوبه ؟داداش خوبه؟چی شده؟ بابا آروم جواب داد: مریم جان بابا یواش چه خبره؟!همه خوبیم. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ الهی... نصیرمان باش تا بصیر گردیم ؛ بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم؛ الهی! ای نام تو شیرین ؛ ای ذات تو دیرین ؛ خوشم که معبودم تویی؛ خرسندم که مقصودم تویی ؛ نه دوری که نخوانمت ؛ نه مجهولی که نشناسمت ؛ الهی! کینه را از سینه ام بزدای ؛ زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار؛ اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن؛ اگر به بلاافکندی ،صابرم کن؛ اگر آزمودی پیروزم کن... آمیــن 🤲😍 🌤أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج🌤 ┅✿❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ ازخداپرسیدم  چرا فاسدها جذاب ترن؟ چرا آدمای‌ الکی‌ با حال‌ترن؟ چرا اونایی‌ که‌ دیگران‌ رو مسخره‌ میکنن‌ بیشتر تو دل‌ مردم‌ میرن؟ چرا اونایی‌ که‌ خیانت‌ میکنن،‌تهمت‌ میزنن غیبت‌ میکنن،‌دروغ‌ میگن‌‌ و بدقول‌ هستن‌ موفق‌ترن؟ چرا همیشه‌ بدا بهترن؟ پرسید ؛ پیش‌من‌ یا مردم؟ دیگه‌ چیزی‌ نگفتم ┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ 🌸در این لحظات ملکوتی ✨افطار آخرین روزهای 🌸ماه مبارک رمضان ✨فرصت را غنیمت بشمار 🌸و پروانه آرزوها و دعاهایت را ✨به سمت خداوند روانه کن 🌸به امید اجابت و ✨با آرزوی برآورده شدن 🌸همه آرزوها و دعاهاتون ... التماس دعـا 🌸 ┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
رمان اول چند روز دیگه پاک میشه! الان رایگانه از دست ندید👀 رمان دومی هم جدیده تازه شروع شده🫀