#پارت826 🌹دختر باران🌹
ماشینی با سرعت از کنارمون رد شد.
_چی شد؟
-داشتن تعقیبمون می کردن،لعنتی ها اسلحه داشتن.
برام دیگه مردن مهم نبود الان فقط میخواستم زندگی کنم.
بدون هیچ حرفی حرکت کرد
تا ستاد نه من صحبت کردم نه محمدجواد.
ماشین داخل پارکینگ پارک کرد
از ماشین پیاده شدم و به ستون تکیه کردم.
محمد جواد کنارم ایستاد،دستم گرفت.
-می دونم داری اذیت می شی ولی تحمل کن این هم تموم میشه.
آروم دستم از دستش بیرون کشیدم.
_این هم تموم بشه باز یه چیز جدید برای ترسیدن پیدا می کنی.
کنارش راه افتادم.علی و صبوری داخل سالن
ایستاده بودن و با هم صحبت می کردند
با دیدن محمدجواد علی احترام نظامی گذاشت.
_چه نونی به هم قرض میدن
محمدجواد من میرم توی اتاقت شما هم برای هم پا بکوبید
تو از این طرف پا بکوب اون ها از اونور پا بکوبه
یعنی تا این حد حوصله سر بر و حرص درارین.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de