🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#پارت870 🌹دختر باران🌹
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
_نگران نباش من خوبم و می تونم از خودم مراقبت کنم.فردا هم برو دنبال مامان بیارش نگذار خودش بیاد.
-نمی تونم نگرانت نباشم
_اونها کاری به من ندارن دنبال چیزی میگردن که دست من حالا چی؟خودم هم نمی دونم چون من کیارش رو توی دوره ی بچگی دیده بودم مثلا چی دست من داره که الان دنبالش بگرده؟
محمدجواد آهسته دستی توی ریش هاش می بره و مرتبشون می کنه.
-فکر کنم حق با تو باشه،دیگه کم مونده دور تا دور خونه رو مین گذاری کنم.
طرف اتاق خواب میره و لباس فرم تمیزی تنش می کنه.
-شرمنده مریم یک بار تمیز کرده بودی مجبور شدی دوباره تمیز کنی.
_فدای سرت فقط داروهات رو هم با خودت ببر
لبخندی میزنه دستم رو توی دستش میگیره.
-ممنون که هستی.
با خجالت سرم رو پایین میندازم
_من که جز دردسر برای تو چیزی نداشتم.
-این طوری باشه منم جز دردسر چیزی نداشتم بی خیال مریم قبل از این هم زندگی من آرامش نداشته.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری حرام است.
خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است
با عرض پوزش در روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
https://eitaa.com/joinchat/4280418492Cbbfd4ffa14