#پارت10 🌹دختر باران🌹
مامان با ناراحتی گفت:
معلوم نیست چه مرگش هست که درس
نمی خونه؟!
با ناراحتی به اتاقم رفتم
در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم.
چی میگفتم؟
غم دلم رو کی می فهمید؟
اصلا این راز کودکی رو به کی می گفتم؟
خدایا مگه من چند سالم بود؟فقط ۵ سال
دلم می خواد سر مامان لیلا داد بزنم چرا
مواظبم نبودی اما نمی شد.
با این فکر و خیال ها چشم هامو روی
هم گذاشتم و دنیای بی خبری خواب من
رو با خودش برد.
با صدای لیلا جان چی شده ی بابا از
خواب بیدار شدم .
نگاه به ساعت کردم که پنج رو نشان می داد بلند شدم و گفتم:
مامان مامان چی شده؟
در رو باز کردم و طرف دستشویی دویدم
نشسته بود و بابا کمرش رو ماساژ می داد.
نگران پرسیدم :
بابا چی شده؟
بابا نگاهی به من کرد و با محبت گفت:
بابا از این به بعد بیشتر مواظب مامانت باش
اشک توی چشم هام حلقه زد
_بابا مامان سرطان گرفته؟
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
##پارت11 🌹دختر باران🌹
بابا با صدای بلند شروع کرد خندیدن
*نه بابا جان صبح عمه ات برای مامانت وقت
دکتر گرفته بود مامانت بارداره.
منگ به پدر نگاه می کردم ،شوکه شده
بودم،مغزم قوه ی تحلیلش رو از دست
داده بود
_بابا مامان حامله ی؟ یعنی چی ؟
*یعنی مامانت می خواد برات هوو بیاره
من که تازه فهمیدم چی شده شروع کردم بلند خندیدن
مامان تازه حالش جا اومده بود نگاهی بهم کرد و گفت:
آره بخند یک منگلی مثل تو می خوام به دنیا
اضافه کنم
هر دو شروع کردند به خندیدن.
_الهی فدات بشم مامان انگار حالت بهتر
شد.
*آره عزیزم بهترم
ناباور با تعجب به مامان نگاه کردم که به
من عزیزم گفته بود
* ببند دهنت رو مگس میره توش بیا برو دیگه فهمیدی چی شده.
_مامان اگه بگذارید می خوام برم
دستشویی
مامان و بابا بالاخره رفتند و من به این فکر
می کردم که خدا کنه بچه پسر باشه
از بچگی آرزو داشتم یک برادر داشته باشم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت12 🌹دختر باران🌹
صدای کار کردن مامان از توی آشپزخانه
می اومد سریع رفتم سبدی که دستش بود رو گرفتم
_مامان خب کاری داری بگو من انجام
میدم
با محبت نگاهی به صورتم کرد
*مریم از دست من ناراحت نشو دلم میخواد
دستت توی جیب خودت باشه زیر بار
منت شوهرت نباشی.
صورت مامان رو بوسیدم
_مامان جان شما خودت رو اذیت نکن من از
دست شما ناراحت نمی شم، الان بگو چی
دوست داری من درست کنم.
مامان که دوباره به حالت شوخ خودش
برگشته بود گفت:
من هوس کباب تابه ای کردم،گوشتش رو
بیرون گذاشتم وجدانا بلدی؟غذا رو نزنی
خراب کنی گرسنه بمونم.
کتاب آشپزی رو برداشتم و از روی اون شروع
کردم کباب تابه ای درست کردن.
نمازم رو خوندم و سفره رو آماده کردم
داخل آشپزخونه رفتم با صدای بلند گفتم:
_سرورانم غذا حاضر شده
بابا و مامان با هم اومدن و کنار هم نشستند
چه دل زیبایی پدر و مادر من داشتند که
اشتباهاتم رو زود فراموش می کردند
بابا و مامان حسابی از کباب تابه ای خوششون
اومد و کلی تعریف کردند.
بعد از غذا شروع کردم ظرف ها رو شستن
مامان می خواست کمک کنه که نگذاشتم.
_مامان جقله چند ماهش هست؟
*۶ماه
با تعجب به مامان نگاه کردم که چطور متوجه تغییر خودش نشده.
-این طوری نگاهم نکن فکر کردم چاق شدم بعد هم این آروم هست.
_مامان نپرسیدید دختر یا پسر؟
* پرسیدم ولی بابات گفت به تو نگیم
_وا چرا؟!
*چون می خواد موقع به دنیا اومدنش خوشحال بشی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت13 🌹دختر باران 🌹
به طرف مامان رفتم صورتم رو به شکمش چسبوندم و آروم گفتم:
اوی جقله من خواهر بزرگترتم
بچه ی خوبی باش امیدوارم پسر باشی.
بوسه ای روی شکم مادرم زدم که همون موقع جقله تکان خورد.
مامان سرم رو نوازش کرد و آرام گفت:
این اولین بار بود که این طوری واکنش نشون داد.
صاف ایستادم اشک توی چشم هام حلقه زد
_مامان خدا کنه پسر باشه ،اگه پسر اذیت
نکن بگو
مامان با شیطنت لبخندی زد
*نمی گم
رفت کنار پدر نشست با دهان باز به رفتنش نگاه کردم
وضو گرفتم نماز خواندم و از خدا به خاطر این
نعمت جدید تشکر کردم بعد از پانزده سال
بالاخره داشتم یک همدم پیدا می کردم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت14 🌹دختر باران🌹
خواب هام همیشه عجیب و پر از ترس هست
با اینکه توی خواب پنج ساله هستم
نگاهش ترس عجیبی رو به دلم می اندازه.
صورتم داغ می شه ،سرم رو به عروسک
توی دستم گرم می کنم.
سیامک سحر رو صدا می زنه،صداش برام
در خواب کابوسم مثل صدای ناقوس مرگه
*سحر پاشو برو فائزه کارت داشت گفت بری دم در خونشون.
* الان دارم با مریم بازی می کنم بعدا
می رم ببینم چی می گه.
چقدر دلم می خواست از این کابوس و
خاطره ی تلخ بیدار بشم اما این کابوس
مثل بختک به من چسبیده بود و من رو
رها نمی کرد.
در خواب به مریم پنج ساله گفتم :
_ پاشو برو پیش مامانت،تنها نباش
اما دخترک صدای من رو نمی شنید
آه مریم کوچک و بی پناه.
سیامک با چهره ای شبیه شیطان به طرف مریم رفت
با دستان کثیفش دست کوچک مریم رو گرفت و گفت:
*بیا تو اتاقم مداد رنگی بهت بدم
و من اون گوشه ایستاده بودم و فریاد
می زدم نرو .
باز هم تکرار کابوسم و گریه های بی صدای
مریم پنج ساله، بی رحمی سیامک و مریمی که
فقط خدا رو در قلب کوچکش صدا می زد.
*برو دست و صورتت رو بشور یادت باشه به
بابا و مامانت چیزی نگی وگرنه خودم سرت رو
می برم و آبروی بابا و مامانت میره.
مریم کوچک با بدنی که می لرزید به
دستشویی میره حالش از بوی ادرار سیامک
بهم خورد و شروع کرد استفراغ کردن
و من همچنان اشک می ریختم برای مریم .
با صدای بابا که می گفت:
مریم جان کجا می ری بابا با من بیا
در تاریکی فرو رفتم.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت15 🌹دختر باران🌹
با صدای اذان گوشی بیدار شدم سرم خیلی درد می کرد
تا حفره ی پشت چشم هام ناله می کرد.
بلند شدم وضو گرفتم و نماز خوندم
بعد از نماز سر به سجده گذاشتم
_خدایا کمکم کن فراموش کنم
خدایا پس کی انتقام من مظلوم رو
می گیری؟
اون داره هر روز پیشرفت می کنه
من در اون روزها مردم،خدایا کمکم کن.
بعد از نماز دیگه خوابم نرفت دو روز دیگه سال
تحویل می شد.
من مثل هر سال ماتم می گرفتم که به مهمانی ها نرم.
بلند شدم و صبحانه درست کردم
سفره انداختم و از فریزر نان ها رو توی فر
گذاشتم تا گرم بشه
بوی نان داغ تمام خونه رو پر کرد
مامان لیلا با اومی که می گفت اومد توی آشپزخونه
از دیدنش در اون حالت خندم گرفت
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت16 🌹دختر باران🌹
موهای ژولیده و چشمان پف کرده بلند بلند
شروع به خندیدن کردم
مامان لیلا از خنده ی من خنده اش گرفت و گفت:
سلام و صبح بخیر به کنیز خودم
با این حرف مامان خنده ام بیشتر شد.
سنگینی نگاه بابا صادق رو روی خودم
احساس کردم با غم خاصی نگاهم می کرد.
_سلام بابایی صبح بخیر
بابا صادق که تازه به خودش اومده بود
لبخندی زد و گفت:
*سلام دختر بابا، مریم جان می خوام بعد از
صبحانه باهات صحبت کنم .
_باشه بابایی ولی به خدا من خوندم بابا
نمی دونم چرا نمره ام اینجوری شد.
بابا خنده ی آرومی کرد
*درباره ی نمره ات نیست عزیزم می خوایم
برای عید بریم وسایل هفت سین بخریم
می خوام ببینم امسال چه طرحی داری.
با تردید آب دهانم رو قورت دادم
_چشم
صبحانه در سکوت خورده شد.
ظرف های صبحانه رو جمع کردم و رفتم
روی تختم نشستم
بابا با نگاه پر محبتی صندلی رو جلو کشید و نشست.
*خب مریم گلی امسال چه طرحی داری؟
فقط فکر جیب بابا رو هم بکن.
_بابا امسال هفت تا از این جعبه های توی
انباری لطفاً بیارید، تور اکلیلی هم بگیریم
کنار سنبل امسال از این شمع های روی آب
هم بگذاریم.
بابا به نشانه ی باشه سرش رو تکان داد
*مریم جان امسال هم می خوای خونه بمونی؟
در دلم آهی کشیدم،لبخندی به بابا زدم
_اگه شما اجازه بدید بله.
*مریم جان میدونی که من و مامانت
تمام دنیامون تویی، اگر حرفی داری بابا جان به من یا مادرت بگو.
من چطور از غم خودم می گفتم وقتی علت
سکوتم آرامش عزیزانم بود.
لبخندی به چهره ی بابا زدم
_خیالتون راحت من چیزی باشه حتماً به
شما یا مامان میگم.
و چقدر غافل بودم از بازی که روزگار
برای من رقم زده بود.
با بابا و مامان برای خرید وسایل سفره
هفت سین رفتیم و امسال یک ماهی
کوچک به تنگ ماهی اضافه شد.
شام مهمان بابا بودیم و داخل حرم
امامزاده صالح نماز خونودیم و خسته به خونه برگشتیم.
مامان با ناله گفت:
وای تا دیروز نمی دونستم حامله ام اصلا
هیچیم نبود، حالا دو روز که می دونم چقدر
داره سخت می گذره.
بابا با نگاهی پر از محبت به مامان گفت:
خسته شدی.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه🌹
#پارت17 🌹دختر باران🌹
مامان با ناز جواب داد:
خیلی من که رفتم بخوابم شب بخیر.
به اتاقم رفتم برای خواب آماده شدم
روی تخت دراز کشیدم و خیره به سقفی
نگاه کردم که این سال ها ،غم نگاه من رو تحمل کرده بود.
آروم چشم هام روی هم رفت و باز دنیای
کابوس، دست های پر از مو و سیاهی که
روی تنم حرکت می کرد و من فقط حس
ترس داشتم و تاریکی مطلق خواب
باز صدای پدر که گفت:
مریم بابا کجا میری بیا عزیزم
و منی که در تاریکی نمی دونم کجا هستم و باز دنیای بی خبری.
با صدای تشهد بابا از خواب بیدار شدم
سر درد عجیبی سراغم اومده بود وضو
گرفتم و نماز خوندم و چقدر خودم رو تنها
حس می کردم.
در اتاقم رو بستم
موهای خرمایی که حالا تا زیر زانوم رسیده
بود شونه زدم پوستی گندمگون و چشمانی
عسلی، مژه ها و ابروی پر و پیوندی.
از نظر خودم تنها اشکال صورتم بینیم بود
و من رو یاد بادکنک های شانسی
می انداخت کوچک بودند و شبیه لامپ
به رسم ادب صورتم دست نخورده که
بیشتر شبیه صورت پسران تازه به بلوغ رسیده بود.
به قول مادرم هلوی با کرک بودم ولی
بیشتر ریش و سبیل بود تا کرک.
از نگاه کردن به خودم دست کشیدم
طرف کتابخونه ی گوشه ی اتاقم رفتم
تخته شاسی و مداد طراحی رو برداشتم و
طرحی از کابوسم کشیدم.
وقتی طراحیم تموم شد به ساعت نگاه کردم
ساعت شش صبح بود
من یک ساعتی مشغول طراحی بودم
چقدر دلم می خواست هنرستان برم اما
بابا و مامان مخالفت کردند.
آخر مجبور شدم رشته ی انسانی برم و
جالب اینکه هر چه بیشتر میخوندم سعی
می کردم که نمره ی بالایی بیارم نمی شد..
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت19 🌹دختر باران🌹
به قول مامان عهد بسته بودم سالی پنج
تجدیدی بیارم.
تخته شاسی رو روی میز گذاشتم
رفتم تا صبحانه حاضر کنم،نگاهی به در بسته
اتاق پدر و مادرم کردم
متوجه صدای گریه مامان و حرف های پر بغض بابا شدم
*لیلا جان نگران نباش
بعد از عید پیش روانشناسی که دوستم
معرفی کرده میریم .
چشم هام رو تنگ کردم
لب هام رو جلو دادم و بینیم رو به طرف بالا فرستادم
_ چرا می خوان برن روانشناس؟
شانه ام رو بالا انداختم و صبحانه حاضر کردم.
ساعت هفت مامان و بابا از اتاق بیرون اومدن
بهشون سلام کردم،صورت بابا پکر و صورت
مامان و چشم های درشتش از گریه قرمز شده بود،جواب سلامم رو دادند.
_مامان گریه کردی؟
مامان بینیش رو بالا کشید
*نه
_الکی نگو گریه کردی.
مامان نگاهی پر از محبت بهم انداخت
*مریم جان توی بارداری این چیزها طبیعی هست
خواستم بگم شش ماهت شده تازه متوجه
شدی باردار هستی ،حالا این حالت ها طبیعی
شده؟
مادر لقمه ای داخل دهانش گذاشت.
بابا دستی روی سرم کشید
*مریم جان امسال تو هم با ما میای عید
دیدنی.
چایی شیرین توی گلوم پرید،شروع به سرفه کردم
مامان محکم پشت کمرم زد
بخاطر حرکت مامان چشم هام رو با تعجب درشت کردم.
_مامان مغزم اومد تو دهنم.
*دنبالت مگه کردن؟ آرومتر بخور.
نگاهم به بابا افتاد که با چشم هایی که ریز
کرده بود به من نگاه می کرد.
_بابا شما که دیروز گفتی اشکال نداره من
مثل هر سال خونه بمونم.
بابا سرش رو تکون داد و گفت:
اون مال دیروز بود،امشب هم برای سال تحویل همه خونه ی آقاجون هستند
انگار خون توی قلبم از این حرف بابا داغ شد
سیامک حتماً امشب موقع سال تحویل اونجا بود.
به بابا چی می گفتم؟آب دهانم رو به زور
قورت دادم به چشم های بابا نگاه کردم،
با کمی مکث گفتم:
بابا من،نمیام
*چرا اونوقت؟
_م...
تا اومدم بقیه ی حرفم رو بزنم بابا وسط
حرفم پرید و گفت:
باشه امسال بمون ولی برای بعد عید با من
میای پیش روانشناس.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت19 🌹دختر باران🌹
به مامان نگاه کردم
بدون اینکه به من نگاه کنه بلند شد و
طرف پذیرایی رفت
با صدای تلویزیون فهمیدم، قرار نیست به
من کمک کنه
سرم رو پایین انداختم و نفسم رو سعی کردم
بدون جلب توجه بابا بیرون بدم،شونه ای
بالا انداختم
_باشه بعد عید میام پیش روانشناس ولی
من چیزیم نیست،مثل کلاس زبان پولتون زیادی
کرده،اونموقع هم بهتون گفتم نمی خوام
کلاس زبان برم گوش نکردید.
بابا با حرصی که کنترلش می کرد نفسش رو
بیرون داد؛ جرأت نداشتم به صورتش نگاه
کنم،دیر عصبانی می شد اما وقتی عصبانی
می شد خیلی ترسناک بود.
بابا با لحن و تن صدایی که داشت
کنترلش می کرد گفت:
مریم من رو ببین
سرم رو بلند کردم و به بابا نگاه کردم،
صورتش قرمز شده بود و ابروهای
پهن، که مردانه ی ابروهای من بود و وسط
پیشونیش گره خورده بود؛ انگشت اشاره
رو به سمتم گرفت، همون طور که
تکونش می داد گفت:
خوب گوش کن اون از کلاس زبانت،این
از درس خوندنت،فکر نکن حواسم نیست
یا فراموش کردم،تو دختر بی استعدادی
نیستی و باهوشی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت20 🌹دختر باران🌹
با ناراحتی دستم رو گرفت
*حرفی داری که به ما نمی زنی؟
بالاخره یکی باید پیدا بشه تو باهاش حرف بزنی
با همون حالت عصبانی از سر سفره بلند
شد و به پذیرایی رفت
لپم رو از داخل دهانم جمع کردم و بغضم رو قورت دادم
با خودم گفتم خدا لعنتت کنه سیامک که
من رو به این حال و روز انداختی، خدا
لعنت کنه من رو که جز عذاب برای بابا و مامانم چیزی ندارم.
بلند شدم و سفره رو جمع کردم ظرف ها
رو شستم.
توی اتاقم رفتم،جرأت اینکه در رو ببندم
نداشتم چون می دونستم بابا الان
عصبانی هست و ممکن هست دوباره به من گیر بده.
گوشیم رو برداشتم و شروع کردم فیلم
دیدن
یک سری فیلم ها هزار بار هم ببینی از
هیجانش کم نمیشه
مثل احضار همه رو دیدم ولی باز وقتی
می بینم از دیدنش لذت میبرم.
مامان پشت سر هم من رو صدام کرد
*مریم،مریم
_بله،بله
شروع به خندیدن کردم
مامان توی اتاقم اومد
*بله و بلا، بگو جونم مامان
بهخاطر حرف مامان خندم بلندتر شد
_جانم مامان جان،بفرمایید ملکه عزیز
مامان پشت چشمی برام نازک کرد و گفت:
ببین ما از الان می خوایم بریم خونه
آقابزرگ پس نهار فقط خودتی
خودت هم گرسنه نمونی
مریم،در رو روی هیچ کس باز نمی کنی ها
در رو قفل می کنم چون شب می خوایم
اونجا بخوابیم.
سرم رو با علامت باشه تکون دادم،مامان
ادامه داد:
خودت کلید داری نه تلفن جواب بده
نه آیفون
باز به علامت باشه سرم رو تکون دادم
مامان دستش رو به کمر زد و گفت:
همه اش عین گوسفند سر تکون بده
چون داشتم فیلم می دیدم و حواسم نبود
باز سرم رو به علامت باشه تکون دادم
مامان شروع کرد بلند خندیدن و من تازه
فهمیدم مامان چی بهم گفته
*وا مامان
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه
#پارت21 🌹دختر باران🌹
*کوفت سرت توی گوشی الکی سر تکون
می دی
_مامان آخه من حرف های شما رو حفظم
عزیزم برید نگران نباشید،خوش بگذره.
*مریم کاش می اومدی،سحر سفارش
کرد تو هم بیای،الان بریم همه سراغت
رو می گیرند به خدا خجالت می کشیم.
_مامان اذیت نکن من حوصله ندارم، شرط
هم گذاشتید قبول کردم،من حوصله ی
کسی رو ندارم.
*مریم بابات شب میادها اومد نترسی.
با خودم گفتم،کاش این همه که الان
سفارش می کنید موقعی که کوچک بودم
ازم محافظت می کردید؛ الان که خودم از
پس خودم بر میام
اما مثل همیشه بر خلاف فکرم عمل کردم
بلند شدم مامان رو بوسیدم
*مامان جان خیالت راحت
باشه ای گفت و رفت تا آماده بشه
بابا سوییچ رو برداشت و به مامان گفت:
لیلا کیفت رو بردم مواظب باش زمین
نخوری بارون اومده زمین لیز هستش
بابا بهم پول داد خداحافظی کردم و رفت
مامان هم بعد از اینکه باز کلی سفارش کرد رفت.
نفسم رو بیرون دادم و سراغ وسایل هفت
سین و جعبه هایی که بابا آورده بود رفتم
شب سال تحویل بود و مثل هر سال من
تنها بودم ولی خب خودم که آدم بودم،دل
داشتم
پایین پنجره پذیرایی جعبه های بزرگ و
هم اندازه رو عقب به صورت افقی کنار
هم و جعبه های کوچکتر رو به صورت
پلکانی گذاشتم
پارچه ساتن زردی که گرفته بودیم به طور
نامنظم روی جعبه ها انداختم
پارچه ی تور اکلیلی صورتی رنگی که گرفته
بودیم روی اون انداختم.همیشه از لوسی
رنگی که زرد و صورتی کنار هم داشتند خوشم می اومد.
آینه و شمعدون رو گذاشتم، سفره ی
هفت سین که کامل شد قرآن و کاسه ی
آبی برداشتم و سیبی داخلش گذاشتم
تنگ ماهی و سبزه رو در وسط و جای خالی
بین جعبه ها روی زمین قرار دادم
معده ام که ضعف رفت تازه یادم افتاد
چیزی برای ناهار درست نکردم.
لبخندی زدم و بلند شدم به ساعت نگاه
کردم ساعت دوازده و نیم بود.
طرف یخچال رفتم نون لواش ،پنیر،خیار و
گوجه ای برداشتم
طرف کابینت رفتم،خیار رو نگاه کردم.
_عزیزم حال ندارم پوستت رو بکنم.
خیار رو بدون اینکه پوست بکنم و نصفش
کنم روی نون گذاشتم.
_گوجه جان تو چرا مثل خیار قلمی
نیستی؟ اینجوری باید نصفت کنم ووی چه
کار سختی
پیازی برداشتم و روی خیار و گوجه
گذاشتم و ساندویچ خیار و گوجه کامل شد.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
لينك كانال زاپاس دختر باران
https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
هرگونه کپی برداری و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥
با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه🌹