eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.6هزار دنبال‌کننده
320 عکس
952 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 دنیا دریایی ژرف است ✨ڪه بسیاری ازجهانیان 🌸درآن غـرق میشوند 🌸ڪشتی تو دراین دریا، ✨باید تقـوای الهی باشد 🌸سوخت آن ایمان ✨بادبانش توڪل 🌸ناخدایش عقـل ✨راهنمایش علـم 🌸و لنگرش صبر باشد. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🤔z zarey:نویسنده با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . سری تکان می دهد. _راه بیفت که امروز کارت توی پارک لاله شروع میشه. سوار ماشین شدند از در حیاط بیرون رفتند. سرعت ماشین کم بود دختری سراسیمه خودش را جلوی ماشین انداخت با جیغ و گریه گفت: نیکان عزیزم کجایی چرا دیگه پیشم نمیای؟ حاج عماد با چشمانی ریز شده اول به نیکان نگاه کرد و بعد نگاهی به دخترک انداخت که شکم کوچک اما گردش در چشم بود. حاج عماد از بین دندان های چفت شده غرید: وای به حالت اگر کار تو باشه. نیکان با حرص بلند شروع به خندیدن کرد. حاج عماد به پسرش که دیوانه وار می خندید با تعجب نگاه کرد. صدای خنده ی نیکان قطع و چهره اش برافروخته شد با عصبانیت از ماشین پایین رفت حاج عماد مانده بود با این افتضاح جدید چه کند؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سعیدیسم ✅
🚨از سقوط هلیکوپتر حامل رئیس جمهور چه می‌دانیم؟ 🔹ساعتی هلی‌کوپتر در رادار نبوده است. 🔹سقوط ابتدا تکذیب و سپس تایید می‌شود. 🔹از محل و چگونگی سقوط خبری نیست. 🔹با توجه به تماس های نصفه نیمه برقرار شده، زخمی بودن بعضی از همراهان قطعی است اما از اینکه آیا کسی شهید شده است یا خیر اطلاعی در دسترس نیست. 🔹برخی منابع غیر رسمی از شهادت برخی همراهان رئیس جمهور خبر می دهند، اما منابع رسمی تاکنون هیچ اظهار نظر مشخصی در این مورد نداشته اند و چنین اخباری تا ساعت ١۶:۵٠ دقیقه تایید نمی‌شود. ✅ با : @saeedism
اَمَّن یُّجیبُ المُضطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ یَکشِفُ السُّوءَ
«دل نوشته» خدایا ما نالایقی خود را در شهید رجائی و باهنر و هفتاد و دو تن از بهترین هایت نشان دادیم زمانی فهمیدیم چه کسانی را از دست دادیم که رفتند. شهید بهشتی را زمانی شناختیم که از ما گرفته شد. پروردگارا تنبیه شدیم،شناختیم بدان و خوبانت را خوبانت را بر ما ببخش بدانت را اگر هدایت شدنی هستند هدایت کن. ما و فرزندان ما را به بدان گرفتار مگردان ما را به آن دچار کن که دوستانت می طلبند و گرفتار کن بر آنچه دشمنانت نمی خواهند ای مهربان ترین مهربانان. ✍️زینب زارعی أَنْتَ وَلِيُّنا فَاغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغافِرِينَ «تو ولي مائي، ما را بيامرز و بر ما رحم كن و تو بهترين آمرزندگاني.» اعراف/سوره۷، آیه۱۵۵.
برادرم سید ابراهیم خدا قوت خسته نباشی چه کردی شیر مرد که جگرم می سوزد برای خستگیت. سلام خدا بر تو، امیر عبداللهیان و همراهنت خوشا به حالت که به مقصد و مقصود رسیدی. سلام صبح بخیر بهشت زینب زارعی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
6.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خداحافظ ای تاریخ ساز اگر عده ای ایرانی فراموش کنند دنیا شما و امیر عبداللهیان را فراموش نمی کنند که چطور آبروی رفته ی ایران و ایرانی را برگرداندی «خداحافظ» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
«بنویسید بر تاریخ» بنویسید بر بدنه ی تاریخ ایران عده ای از بی وفایی کوفیان گفتند اما خودشان از کوفیان پست تر بودند . افتخار کردند بر ایرانی بودنشان اما کدام ایرانی با اصالت نادیده را دیده کرد؟ با کدامین چوبِ دیگری آن یکی را کوبید. فریاد، فریاد ،فریاد، بنویسید که تاریخ کشورم از کوفی بدتر دارد از کدام حسین بگویم؟! بگویم از سر به دارانی که کوفی صفتان سرانشان را بالای دار برد؟! از امیر کبیر بگویم که کوفی به حمام فین برد؟! یا از مدرسی بگویم که کوفیان شهیدش کردند؟! از میرزا کوچک بگویم که کوفیان تنهایش گذاشتند؟! چه بگویم ؟!از رجائی که می گفتند دزد است و ناسزا می دادند؟! بنویسید به تاریخ روزی رئیس جمهوری آمد حسینی دیدند خدمت می کند اما گفتند پنج کلاس سواد دارد! خداونداچه صبوری که نمی بُّری نان مایی که با ریشخند و تهمت و افترا زندگی می کنیم! خدایا کور باد چشمانی که دید و ناسزا گفت زایل شود عقلی که فکر نکرد و تهمت زد لال باد زبانی که به ناسزا برایش باز شد و ببر صدای خنده ای را که به او با تمسخر خندید. بر دل تاریخ بنویسید آنان که خندیدند دردشان نان نبود درد نان بهانه ی برهنگیشان بود. خدایا کجایند زینبان این وطن که مویه کنان از حسینی بگویند که نامش ابراهیم بود؟ تا به کوفیان بگوید الهی تا قیامت یک چشمتان اشک باشد و آن دیگری خون. وای از مدعیان وطن دوست که خود را ایرانی می دانند اما کوفی صفتانند این ناکسان و نا اهلان. زینبان وطن سر بلند کنید و از ابراهیم بگویید ابراهیمی که حسین زمان خود بود و برادران ابراهیم، فریاد وا غربتای ابراهیم را سر دهید. برادرم سید ابراهیم سلام مرا به حاج قاسم برسان و دعا کن ما اسیران دنیا را. «إنا لله و إنا علیه راجعون» «زینب زارعی » ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅✿❀🍃🌷🍃❀❀🍃🌷🍃❀✿┅ فوروارد حلال https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli
🌹دختر باران🌹 مامان و محمدجواد از اتاق بیرون اومدن مامان کنار سفره نشست و من سنگینی نگاه محمدجوادُ روی خودم احساس می کردم. سرم رو بالا آوردم به حالت سوالی توی صورتش نگاه کردم.آروم لب زد:شرمنده ام . آروم پلک زدم،مامان فاطمه با غذاش بازی می کرد. _مامان می دونم دستپختم به خوش مزگی دستپخت شما نیست ولی اونقدرها هم بد نشده. مامان با بی حالی نگاهم کرد. *اتفاقا دستپختت خیلی خوبه فقط من حال و روزم خوب نیست. _مامان جان با غذا نخوردن چیزی درست نمیشه الان بعد از ظهر وقت دکتر دارید این طوری ضعف می کنید اگر قیمه دوست ندارید براتون بگم غذا بیارن به خدا می خواستم زنگ بزنم کلا برامون نهار از بیرون بیارن ولی گفتم خودم درست کنم بهتره. مامان نگاهی به صورتم کرد. *تو چطور اینقدر فهمیده شدی؟ بچه ی خود من اینقدر شعور نداره که تو داری. _مامان جان من نمی دونم چی شده ولی هر چی که هست نباید جدی بگیرید ما کوچیکترها اشتباه می کنیم شما بزرگترها هستید که باید ما رو ببخشید،ناراحت نباشید ان شا الله همه چی درست میشه. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 رمان واقعیت محور ژانر: عاشقانه ، روانشناسی ، درام،اجتماعی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 لينك كانال زاپاس دختر باران https://eitaa.com/joinchat/2839872205Cf36e7b9fc1 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 هرگونه کپی برداریو فوروارد و گزارش کانال حرام شرعی است.🔥 رمان دارای کد ثبت در وزارت ارشاد است کپی پیگرد قانونی دارد کد ثبت وزارت ارشاد: با عرض پوزش پنجشنبه ها و روزهای تعطیل پارت گذاری انجام نمیشه https://eitaa.com/joinchat/4140696202C1f4646c5de
داستان شنیدنی راه از بیراه 🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 چوپان جواب داد: «این سگ، رفیق باوفا و انیس و مونس من است و از گله و چادرم محافظت می‌کند؛ مگر عقلم را از دست داده‌ام که آن را بفروشم». راه گفت: «بیا و آن را بفروش به من. در عوض پول خوبی به تو می‌دهم که هر کاری می‌توانی با آن بکنی». چوپان اسم پول را که شنید, دست و پاش شل شد، گفت: «مثلاً چقدر می‌خواهی بدهی؟» راه گفت: «خودت بگو». چوپان گفت: «پنجاه اشرفی». راه گفت: «دادم». و چوپان گفت: «فروختم». راه پنجاه اشرفی داد به چوپان و قلاده سگ را گرفت و روان شد به‌طرف شهر. وقتی رسید به شهر، دید همه غصه‌دارند. راه از مردی پرسید: «چرا اینجا همه رفته‌اند تو لاک خودشان و این‌قدر سر در گریبان‌اند؟» مرد گفت: «الآن چند روز است دختر پادشاه دیوانه شده و هر کاری می‌کنند خوب نمی‌شود. شاه هم حکم کرده مردم غصه‌دار بشوند». راه پرسید: «چرا براش حکیم نمی‌آورند؟» مرد جواب داد «خدا پدرت را بیامرزد! کجای کاری؟ دیگر تو این شهر حکیم پیدا نمی‌شود». راه گفت: «چطور؟» مرد جواب داد: «برای اینکه دانه به دانه حکیم‌ها را آوردند بالای سر این دختر و چون نتوانستند او را درمان کنند، پادشاه داد سرشان را بریدند». راه گفت: «خانه پادشاه را نشان من بده، برم دخترش را درمان کنم». مرد گفت: «به نظرم می‌خواهی مادرت را به عزای خودت بنشانی!» راه گفت: «به این کارها چکار داری. نشانی خانه پادشاه را بده». مرد نشانی داد و راه رفت به دربان باشی قصر پادشاه گفت: «برو به پادشاه بگو حکیمی که می‌تواند دخترت را درمان کند، آمده». 🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷🪷 https://eitaa.com/raingirli https://eitaa.com/raingirli