eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.4هزار دنبال‌کننده
301 عکس
908 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . نیکان سیـ*ـلی محکمی به صورت دختر زد.بازوی او را گرفت و طوری هول داد که دختر تعادلش را از دست داد و روی زمین افتاد. حاج عماد باورش نمی شد این پسر همان نیکان خندان باشد . سریع از ماشین پیاده شد.حالا صدای نیکان را واضح می شنید. -دختره ی احمق بچه ات معلوم نیست برای کدوم بی شرفه اومدی لنگش رو به خیک من ببندی؟ دخترک با گریه گفت:نیکان مست بودی. نیکان بلند شروع به خندیدن کرد.توی صورت دخترک دولا شد. -تو بگو سگ مـ*ـسـ*ـت لگد محکمی به پای دختر زد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
🤔z zarey: با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 -من حواسم به خودم و پول هام هست که دم لای تله ندم. حاج عماد دختر را از روی زمین بلند می کند با تأسف نگاهی به او می اندازد اما انگار پسرش حرف او را از نگاهش می خواند. -حاجی ناراحت این عفریته نباش، نقشه ای جز ترکه کردن من و آویزون کردن خودش و بچه اش به ریش من نداره. سوار ماشین می شود و در را محکم میبندد.حاج عماد دختر را صندلی عقب می نشاند و مستأصل به این فکر می کند که با این دسته گل جدید پسرش چه کار کند؟ ماشین را روشن می کند. _نیکان کجا برم؟ نیکان بر می گردد به صندلی عقب نگاه می کند با عصبانیت مشتی به پای دختر می کوبد.صدای ناله ی دختر بلند می شود. _نیکان بسه نکن پسر. -چی میگی حاجی؟الان باید کلاسمو ول کنم رد این زنیکه هــ*ـر*زه راه بیفتم ببینم توله اش برای کدوم بی شرفیه؟ 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . حاج عماد زیر لب صلوات می فرستد. فکری به ذهن نیکان می رسد به دختر که گریه می کند نگاهی می اندازد. -حاجی برو پزشکی قانونی. دختر دیگر گریه نمی کند.حالا با تعجب به چشمان درشت و مشکی نیکان نگاه می کند حفره ای پر از سیاهی ناب‌ با مژه های بلند و ابروان به هم پیوسته بینی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک، این پسر شبیه پیر مرد ساده و مهربان است ولی این پسر سادگی پدر را ندارد. -چیه؟این چه با هم بودنی بوده که تو یه دل سیر من رو نگاه نکردی! حاج عماد لب می گزد تا نخندد،هیچ گاه فکر نمی کرد این پسر تا این حد زرنگ و بی پروا باشد. دختر ،نیکان را که مصمم رفتن به پزشکی قانونی است تازه متوجه شد چه حرکت احمقانه ای کرده است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
🤔z zarey: با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 زن با هق هق گفت: لابد می خوای بهشون پول بدی بگن بچه مال تو نیست. نیکان پوزخندی می زند. -پس نقشتون این بوده من رو تلکه کنید به عقب برگشت مشتی به بازوی دخترک زد با فریاد گفت: -ببین مادر نزاییده بخواد کسی سر نیکان کلاه بگذاره. دخترک با چشمانی که مردمکش از ترس می‌لرزید گفت: مرد باش پای بچه ات وایسا. نیکان با چشمانی ریز شده طرف دختر نگاه کرد. -حاجی میریم پزشکی قانونی ،ولی وای به حالت اگر این بچه مال من نباشه. من نمی فهمم من حتی اسم این رو بلد نیستم بعد میگه بچه ماله منه. پشت چراغ قرمز ماشین می ایستد دخترک سریع در ماشین را باز کرد و پا به فرار گذاشت. حاج عماد خواست از ماشین پیاده شود اما پسر دست پدر را گرفت. -بشین حاجی هنوز مونده دخترها این دوره زمونه رو بشناسی من حتی اگر مــ*ســ*ـت هم باشم دور و بر دخترها پیدام نمیشه. با لودگی ادامه داد. -اصلا مگه عشق زیور می گذاره من خطا برم؟ حاج عماد به لحن پر از شیطنت پسرش خندید اما نمی دانست هر انسان، ماسکی به چهره می زند تا بتواند زندگی کند. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . _باید زنت بدم. نیکان به حرف پدرش بلند می خنددد. -حاجی بی خیال نگو اعتقاد داری زن بگیرم درست میشم. حاج عماد بدون اینکه به پسرش نگاه کند جواب داد: _مطمئنم درستت می کنه. -حاجی ریسک نکن من اهل زن داری نیستم نشین برای من نقشه بکش. چراغ سبز شد و حاج عماد به طرف دانشگاه حرکت کرد.پسرک کلافه بود اما به روی خودش نمی آورد؛ آن دختر روزش را خراب کرده بود به حماقت اطرافیانش پوزخند می زند مگر تا به حال او را با چند دختر دیده بودند که چنین نقشه ی احمقانه ای برای او کشیده بودند؟ با صدای حاج عماد به خود آمد. _خودت میری پارک لاله یا من بیام ببرمت. بلند می خندد. -حاجی یادم انداختی توی این بی شغلی شغل جدید پیدا کردم. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
🤔z zarey: با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 حاج عماد نگاه به پسرش می کند ناگهان اخمی میان ابروان پهن و بلندش می نشیند. _نیکان ببینم می تونی یه روز بدونه دردسر درست کردن زندگی کنی یا نه؟ نیکان در حالی که از ماشین پیاده شد با لودگی جواب داد. -خدایی سخته حاجی قول نمی‌دم اما تلاشم رو می کنم ولی حاجی بیا دنبالم خدایی بی ماشین سخته رفت و آمد. _خودت برو من کار دارم خداحافظ. ماشین را روشن کرد و بدون توجه به چهره ی متعجب نیکان و دهان بازش حرکت کرد. نیکان ناباور به جای خالی ماشین پدر نگاه کرد. با حالتی پر از شوخی گفت‌:حاجی منُ اینجا گذاشتی فکر کردی من بی ماشین می مونم؟ خاطرخواه دارم هزارتاااا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . با صدای دوست صمیمیش کیان بر می گردد و به او نگاه می کند. _سلام بر حاج نیکان چطوری حاجی؟ -اولا حاجی باباته دوما علیک سلام. کیان نگاهی به گیتار نیکان می اندازد. _بع ابزار لهو و لعب هم که آوردی ای مزقونچی -ببند اون دهان رو ملعون،من که نبودم چی کار کردید؟ _برای سلامتی تمام مستان شلاق خورده صلوات فرستادیم. نیکان با جدیت گفت: کیان هزار بار گفتم از صلوات و کلمات مذهبی برای شوخی و خنده استفاده نکن چرا نمی فهمی؟ بدبخت خدا میزنه نصفت می کنه از من گفتن. -بعد بهت میگم حاجی میگی حاجی باباته. -آخه الاغ شوخی شوخی با خدا و صلوات هم شوخی؟ _فعلا بیا بریم که بچه ها منتظرتن اگر بدونی همشون از فضولی دارن می میرن باورشون نمیشه آق دکتر قراره بره جارو کشی. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شو
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 نیکان با دیدن دخترها که با شوخی و لبخند سعی در جلب توجه داشتند بینی اش را به حالت خاصی بالا داد حتی از بوی این جماعت هم نفرت داشت. زبانش برای این جماعت تلخ تر از زهر بود، بارها در کلاس با تلخ ترین کلام، بدترین توهین ها را کرده بود اما نمی فهمید چرا این جماعت چیزی به نام شخصیت در وجودشان نداشتند. پوزخندی زد. در حالی که به زور لبخند می‌زد گفت: می بینم که مرغ‌های ماده باز خروس دیدن! کیش کیش ،جاجا برید اونور هوا بخوره بهم خفه‌مون کردین با این بوتون. یکی از دخترها گفت: وا نیکان جون عطر من ۵ میلیون قیمتشه نیکان پوزخندی زد و گفت: وای شمسی جون عطر ۵ میلیونیت بو پهن می‌ده! صدای خنده بلند شد همه فکر می‌کردند نیکان با دخترها شوخی می‌کند اما نمی‌دانستند این پسر در زندگیش فقط دو زن را دوست دارد یکی بی بی و دیگری زیور، بقیه برای او هیچ ارزشی نداشتند. نیکان اخم کرد . - بسه بسه دهناتونو عین اسب وا کردین دندوناتونو مثل آستالاگمیت بیرون انداختین تو رو خدا نگاه کن قیافه هم که ندارید دندوناتونم که اوضاش اینجوریه حیا میا هم که ندارید دلتون به چی خوشه خداوکیلی بابا و ننه‌هاتون ظلم بزرگی در حق بشریت کردن وقتی شماها رو به دنیا آوردن. صدای خنده همه بلند شد 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 نیکان با دیدن دخترها که با شوخی و لبخند سعی در جلب توجه داشتند بینی اش را به حالت خاصی بالا داد حتی از بوی این جماعت هم نفرت داشت. زبانش برای این جماعت تلخ تر از زهر بود، بارها در کلاس با تلخ ترین کلام، بدترین توهین ها را کرده بود اما نمی فهمید چرا این جماعت چیزی به نام شخصیت در وجودشان نداشتند. پوزخندی زد. در حالی که به زور لبخند می‌زد گفت: می بینم که مرغ‌های ماده باز خروس دیدن! کیش کیش ،جاجا برید اونور هوا بخوره بهم خفه‌مون کردین با این بوتون. یکی از دخترها گفت: وا نیکان جون عطر من ۵ میلیون قیمتشه نیکان پوزخندی زد و گفت: وای شمسی جون عطر ۵ میلیونیت بو پهن می‌ده! صدای خنده بلند شد همه فکر می‌کردند نیکان با دخترها شوخی می‌کند اما نمی‌دانستند این پسر در زندگیش فقط دو زن را دوست دارد یکی بی بی و دیگری زیور بقیه برای او هیچ ارزشی نداشتند. نیکان اخم کرد . - بسه بسه دهناتونو عین اسب وا کردین دندوناتونو مثل آستالاگمیت بیرون انداختین تو رو خدا نگاه کن قیافه که ندارید دندوناتونم که اوضاش اینجوریه حیا میا هم که ندارید دلتون به چی خوشه خداوکیلی بابا و ننه‌هاتون ظلم بزرگی در حق بشریت کردن وقتی شماها رو به دنیا آوردن. صدای خنده همه بلند شد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 *سلام استاد خسته نباشید خورشید مرادی هستم از اصفهان انتقالی گرفتم. حرف دختر باعث شد لبخندش پهن تر بشه. - استاد این خورشید خانم زیادی کلاس ما رو گرم می کنه سمت راست کلاس که دخترها نشسته بودند رو نشون داد. - این منظومه ی راه شیری فقط خورشیدش کم بود که اون هم جور شد. صدای خنده ی همه بلند شد. استاد همه رو به سکوت وادار کرد و گفت: ساکت،انگار نه انگار دانشجوی پزشکی هستند رو به نيكان گفت: شما هم کمتر نمک بریز نیکان با شیطنت به دختری نگاه کرد که بدون نگاه کردن به او با طمانینه و نجابت خاصی با استاد صحبت می‌کرد انگار نه انگار که نیکان حرفی زده است نه لبخندی و یا نگاهی این حرص نیکان را بیشتر در می آورد استاد به دخترک خوش آمد گفت اجازه داد وارد کلاس شود. برعکس نیکان که همیشه از صندلی جلو فراری بود، دختر جلوترین صندلی را برای نشستن انتخاب کرد؛ اینبار نیکان سنگین ترین حرفی که می‌توانست در طول زندگی بزند به زبان آورد -استاد نظرتون چیه به جای صندلی برای خانم از میز فلزی شما استفاده کنیم این کلاس فقط گردآفرین کم داشت همه بلند بلند شروع به خندیدن کردند اما هیچ کس حتی نیکان نفهمید دلی را به هزار تکه تبدیل کرده است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
🤔z zarey: با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 دخترک سر به زیر و آرام با صدایی گیرا جواب داد: ترجیح می دم گرد آفرین باشم تا باربی توی چشم شما این حرفتون رو تعریف از خودم برداشت کردم. با جوابی که دختر داد نه تنها نیکان بلکه دیگران هم نفس نکشیدند چه برسد به حرف زدن. استاد شروع به تدریس کرد بچه ها توقع داشتند نیکان مثل همیشه سر به سر استاد بگذارد و کلاس شادی درست کند اما خودش هم نمی دانست چرا حوصله ی حرف زدن ندارد نگاه خصمانه ای به دختر کرد این اولین بار بود یک نفر آن هم دختر این طور جسورانه پاسخ نیکان را می دهد همیشه دختران با او مانند پادشاه رفتار می کردند بدترین توهین ها را هم می کرد هیچ کس پاسخ او را نمی داد همیشه در مرکز توجه بود باورش نمی شد این طور جلوی دیگران سکه ی یک پول شده باشد او همیشه نیکان پسر حاج عماد بود چشمان درشت مشکی و ابروان بلند دختر از ذهنش پاک نمی شد دختر با جوابش اعلام جنگ کرده بود متوجه نشد کلاس های دیگر را چطور گذراند زمانی به خود آمد که کلاس تمام شده بود کیان با لبخند پهنی دستش را جلوی چشم او تکان داد. لبخند محوی زد -چیه؟! چه مرگته ؟! چرا بال بال می زنی؟! * پاشو می خوایم برسونیمت سر کار جدیدت _ای بابا یادم رفته بود کیف گیتارش را برداشت و همراه کیان راه افتاد سوار ماشین شدند و طرف پارک لاله راه افتادند 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 بچه ها می دانستند قرار است کنار نیکان خوش بگذرانند به محض اینکه به پارک لاله رسیدند دختر ها شروع به جیغ کشیدن کردند - زهر مار ،مردشورتون رو ببرن صدای شغال می دید که کله اش توی سطل ماست گیر کرده نیلوفر بلند شروع به خندیدن کرد *نیک تو مگه شغالی که سرش توی سطل ماست گیر کرده باشه دیدی؟! -نیک و کوفت آره تو کله ات گیر کرده بود دیدمت گمشید بریم پایین باید به کارم برسم. همه ی بچه ها بلند خندیدند همکلاسی هایی که با ماشین دوم آمده بودند در ماشین را باز کردند ماهان کیف گیتار را برداشت *بیا دیگه چقدر معطل می کنید نیکان با لبخند از ماشین پیاده شد. -من که نمی دونم باید چی کار کنم باید صبر کنیم جناب ناظری تشریف فرما بشن فعلا بریم تو پارک بشینیم براتون کنسرت اجرا کنم بچه ها روی چمن ها نشستند نیکان گیتارش را بیرون آورد -هر بیت رو بعد من تکرار می کنید کم بگذارید نه من نه شما حالیتونه؟ همه ی بچه ها با آهنگی خاص گفتند بله شروع به نواختن کرد و با لودگی شروع به خواندن کرد بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود؟! مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده گفت که با یکی دو شب، درس به سر نمی شود ! خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود ! بچه ها هر بیت را بعد از نیکان تکرار می کردند نیکان پوزخند شیطنت آمیزی زد . دستش را بالا آورد و گفت: خب به لطف جناب ناظری اینجا جمع هستیم پس به افتخار ایشون می خونم ببخش سرتیپ قصه دلم جوونی کرده با تو اگه یه لحظه نامهربونی کرده نگاه نافذ تو دل رو آشوب می کنه قامت دراز تو قلبو بی روح می کنه با دستی که توی کمرش قرار گرفت از درد داد بلندی کشید و از لبه ی صندلی پایین پرید - بر باعث و بانیش.... 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود