eitaa logo
رمان های نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
10.6هزار دنبال‌کننده
320 عکس
952 ویدیو
3 فایل
۱.دختر باران کد ثبت وزارت ارشاد:#137745 ۲.با عشق: ثبت وزارت ارشاد:#178569 ویراستاررمان :L.shojaei ادمین فروش: @saye_khorshid تعرفه تبلیغات: @dokhtaretutfarangi گــــــزارش کــــانال حـــــــرام شـــــــرعی 🔥🔥🔥🔥🔥
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان گندم نویسنده:م. مؤدب پور سال چاپ: 1385،نوبت چاپ: 11،تیراژ: 22000 نسخه -نه به جون تو! کامیار-یعنی تو از وقتی که از من جدا شدی فقط انقدر رسیدی که بیای اینجا و بری پشت پنجره و دزدکی گندم رو نگاه کنی؟ -آره! کامیار-تو کتاب قانونم هی می گشتی که بفهمی این نگاهی که دزدکی کردی جرمه یاجرم نیس؟! -آره دیگه! کامیار-پس انقدر ترست واسه چی بود؟! -برای همین که یه نفر یه دفعه منو ندیده باشه! همینطوری مات منو نگاه کرد ویه خرده بعد گفت: -خاک برسرت کنن سامان!تو دو ساعته وقت منو تلف کردی واسه یه نگاه دزدکی؟ -یه نگاه که نبود! یه دفعه خندید وگفت: کامیار-خب اینو بگو دیگه!پس یه نگاه کوچولو نبوده؟!ای شیطون!! حالا زودتر بگو دیگه چی بوده؟ -یکی دو دقیقه همینجوری واستاده بودم و نگاهش می کردم! خنده از رو لبش رفت ودوباره مات شد بهم ویه خرده بعدگفت: -یکی دودقیقه فقط نگاهش می کردی؟ -آره! کامیار-چیزعجیبی توش دیده بودی که بهش مات شده بودی؟ -یعنی چه چیز عجیبی؟ کامیار-مثلا لباس تنش نبود واین چیزا! -نه!لباس تنش بود!یه شلوارجین ویه تی شرت!خیلیم بهش می اومد! کامیار-خب توپس چی رو واستاده بودی ونگاه می کردی؟ -خودگندم رودیگه! کامیار-بذارببینم خوب حالیم شده یانه!تویکی دودقیقه پشت پنجره عمه اینا واستاده بودی وفقط گندم رونگاه می کردی درسته؟ -آره! کامیار-فقط هم همین؟ -آره. کامیار-بعدگندم چیکارمی کرد؟
با عشق نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷 🌷🌷 🌷 🌷 . حاج عماد زیر لب صلوات می فرستد. فکری به ذهن نیکان می رسد به دختر که گریه می کند نگاهی می اندازد. -حاجی برو پزشکی قانونی. دختر دیگر گریه نمی کند.حالا با تعجب به چشمان درشت و مشکی نیکان نگاه می کند حفره ای پر از سیاهی ناب‌ با مژه های بلند و ابروان به هم پیوسته بینی نه چندان بزرگ و نه چندان کوچک، این پسر شبیه پیر مرد ساده و مهربان است ولی این پسر سادگی پدر را ندارد. -چیه؟این چه با هم بودنی بوده که تو یه دل سیر من رو نگاه نکردی! حاج عماد لب می گزد تا نخندد،هیچ گاه فکر نمی کرد این پسر تا این حد زرنگ و بی پروا باشد. دختر ،نیکان را که مصمم رفتن به پزشکی قانونی است تازه متوجه شد چه حرکت احمقانه ای کرده است. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هرگونه کپی برداری حرام است. خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است کد ثبت وزارت ارشاد: ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود.