با عشق #p38
نویسنده:زینب زارعی حبیب آبادی
ژانر: روانشناسی،عاشقانه،طنز،درام،اجتماعی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🌷🌷 🌷🌷
🌷 🌷
بچه ها می دانستند قرار است کنار نیکان خوش بگذرانند
به محض اینکه به پارک لاله رسیدند دختر ها شروع به جیغ کشیدن کردند
- زهر مار ،مردشورتون رو ببرن صدای شغال
می دید که کله اش توی سطل ماست گیر کرده
نیلوفر بلند شروع به خندیدن کرد
*نیک تو مگه شغالی که سرش توی سطل ماست گیر کرده باشه دیدی؟!
-نیک و کوفت آره تو کله ات گیر کرده بود دیدمت
گمشید بریم پایین باید به کارم برسم.
همه ی بچه ها بلند خندیدند
همکلاسی هایی که با ماشین دوم آمده بودند در ماشین را باز کردند
ماهان کیف گیتار را برداشت
*بیا دیگه چقدر معطل می کنید
نیکان با لبخند از ماشین پیاده شد.
-من که نمی دونم باید چی کار کنم
باید صبر کنیم جناب ناظری تشریف فرما بشن
فعلا بریم تو پارک بشینیم براتون کنسرت اجرا کنم
بچه ها روی چمن ها نشستند
نیکان گیتارش را بیرون آورد
-هر بیت رو بعد من تکرار می کنید کم بگذارید
نه من نه شما حالیتونه؟
همه ی بچه ها با آهنگی خاص گفتند بله
شروع به نواختن کرد و با لودگی شروع به خواندن کرد
بی همگان به سر شود، بی تو بسر نمی شود
این شب امتحان من، چرا سحر نمی شود؟!
مولوی او که سر زده، دوش به خوابم آمده
گفت که با یکی دو شب، درس به سر
نمی شود !
خر به افراط زدم، گیج شدم قاط زدم
قلدر الوات زدم، باز سحر نمی شود !
بچه ها هر بیت را بعد از نیکان تکرار
می کردند
نیکان پوزخند شیطنت آمیزی زد .
دستش را بالا آورد و گفت:
خب به لطف جناب ناظری اینجا جمع هستیم پس به افتخار ایشون می خونم
ببخش سرتیپ قصه دلم جوونی کرده
با تو اگه یه لحظه نامهربونی کرده
نگاه نافذ تو دل رو آشوب می کنه
قامت دراز تو قلبو بی روح می کنه
با دستی که توی کمرش قرار گرفت
از درد داد بلندی کشید و از لبه ی صندلی پایین پرید
- بر باعث و بانیش....
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
هرگونه کپی برداری حرام است.
خواندن رمان بدون عضویت در کانال حرام است
کد ثبت وزارت ارشاد:#178569
ایام تعطیلات رسمی و پنجشنبه ها پارت گذاری انجام نمی شود