eitaa logo
از تبار رئیسعلی🇮🇷
594 دنبال‌کننده
499 عکس
132 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
اوایل انقلاب من کلاس اول ابتدایی بودم. یکی از روزها با همانگی که از قبل (محمد تشانی) با عده‌ای از بچه ها کرده بود، مدرسه را ترک کرده و در سطح روستا راهپیمایی کردیم. فردای آن روز هوا بسیار سرد بود، با دلهره فراوان به مدرسه رفتیم. در صبحگاه، بعد از انجام مراسم معمول آقای مدیر خط کش به دست گفت: دانش آموزانی که دیروز غائب بودن بیایند بیرون. ما که انتظار کتک خوردن مفصلی داشتیم با چشم هایی پر از اشک بیرون آمدیم. در صبح سرد آن روز چند ضربهٔ دردناک خط کش را پشت دستمان نوش جان کردیم و به کلاس رفتیم. یادم می آید ما همه چشم هایمان پر از اشک بود ولی بهمنیار با اینکه درد زیادی را تحمل می کرد به روی خود نمی آورد و به ما می‌گفت: اگر باز هم لازم باشد برای رفتن به راهپیمایی به مدرسه نمی روم. 🔻راوی: عبدالله علی پور (دوست شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بچه‌هايم خيلى كوچك بودند كه پدرشان شهيد شد. هرگاه مى‌ديدند كه ماشين پدرشان درب خانه پارك شده است، مى‌گفتند: چرا ماشين پدرمان همينطور درب خانه گذاشته است؟ دائماً از من سراغ پدرشان را مى‌گرفتند و من هم به آنها مى‌گفتم كه پدرتان به مسافرت رفته و... نمی‌گذاشتم ناراحت شوند. بعدها به آنها گفتم كه پدرتان شهيد شده است... 🔻راوی: همسر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
در سال ۶۰ _ ۶۱ من هفت ساله بودم که برادرم از جبهه برگشت. از ناحیه ران ترکش خورده بود. مادرم که کر و لال بود و به تازگی فلج هم شده بود. قدرت مراقبت کردن از برادرم را نداشت. به همین خاطر مادربزرگم از حسین مراقبت کرد تا درمان شد و از وی خواست که دیگر به جبهه نرود. ولی حسین هنوز جای ترکشش خوب نشده بود که باز هم به جبهه برگشت. بعد از سه ماه و سه روز که به مرخصی آمد. در حین مرخصی دستش شکست و دستش را گچ گرفت. سه روز مرخصی‌اش که تمام شد گچ دستش را با تیغ برید و بدون اطلاع و اجازه خانواده به جبهه برگشت. در تمام این مدت مادرم از این جریانات بی اطلاع بود. بعد از چند مدت از آخرین اعزامش به جبهه خبر آوردند که حسین شهید شده است. 🔻راوی: ادریس عبدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
@shahid_Bushehrوصیت‌نامه شهید اسماعیل علمداری.mp3
زمان: حجم: 4.55M
🔊 وصیت‌نامه شهید اسماعیل علمداری 🔻گوینده: خانم رقیه جباری 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
@shahid_BushehrAudio_56137(1)(1).mp3
زمان: حجم: 2.41M
🔊وصیت‌نامه شهید محمد تشانی 🔻گوینده: خانم موسوی بابایی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
دو سال پيش در مرداد ماه بر اثر نوسانات برق، كولر و تلويزيون‌مان سوخت. روز بعد يكى از دوستانش به نام ناصر بازياری نزد من آمد و گفت: خواب ديده‌ام كه شهيد با شالگردن سبزى كنار شهرك پريشانی ايستاده است. به او گفتم: حاج آقا! شما براى چه اينجا ايستاده‌ايد؟ گفت: من اينجا نگهبان خانواده‌ام هستم، آنها كولر ندارند و خيلى ناراحت هستم. به او گفتم: بيا تا با ماشين ببريمت. گفت:‌ نه بچه‌هايم خيلى گرمشان است. 🔻راوى: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
زمانی كه حاجى مى‌خواست به جبهه اعزام شود، مقدارى خواربار از طرف سپاه بار ماشين خود كرد تا به طرف منطقه جنگى برود. در راه به پيرمردی كه دست دختر ۱۲ ساله‌اش را در دست داشت را مى‌بيند. از او مى پرسد كه چه مشكلى دارى؟ پيرمرد مى‌گويد دخترم مريض است و بايد او را جهت مداوا به بوشهر ببرم، جايى را هم بلد نيستم. آنها را به خانه آورد. از او سؤال كردم اينها كيستند؟ گفت: آنها از جم آمده اند و مى‌خواهند به بوشهر بروند. من آنها را مى‌برم. خداحافظي كرد و رفت، اما پس از ۱۵ روز انتظار، خبرى از حاجى نشد. يك روز به كنگان براى خريد شير رفتم. يكى از دوستان قديمى او را ديدم. پرسيدم چرا حاج على نيامده است؟ ساعت ۱۲ ظهر در خانه نشسته بوديم كه پسرم رضا، آمد و گفت، پدرم در منطقه جنگى تصادف كرده و طرف مقابل هم كشته شده و پدر در زندان است. با رضا به منزل آقاى حيدری رفتيم تا از او سراغ بگيريم. آنها از شهادتش مطلع بودند، ولی به ما چيزى نمى‌گفتند. پرسيدم آنچه رضا مى‌گويد صحيح است، گفت: نه، شما برگرديد. ۱۷ روز گذشت كه اعلام كردند حاج علی شهيد شده و شما بايد جهت شناسايى او به اهواز برويد. برادرهايش رفتند و پس از سه چهار روز، پيكر حاجى را آوردند. 🔻راوى: همسر شهيد 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir