🌧☔️🌩
☂هوا بارانی بود. چترش را برداشت و از خانه بیرون زد.☔️
چند قدم از منزل دور شد، باد شدیدی وزید و چتر را واژگون کرد، چتر شبیه کاسه شده بود، همهی عابران به او خندیدند. در حیرت بود😳 که باد کاسهاش را نیز ربود. چترش مقاوم نبود باید چارهای میاندیشید؛ آری چتر مقاوم ولایت است.
«إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...»{۵۵/مائده}
✍️نویسنده: مرضیه رمضان قاسم
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#داستانک_هایم
#داستان_55_کلمه_ای
@ramezan_ghasem110
💵💰💳💸💶
حقالناس
وارد بانک شد، ازدحام جمعیت را که دید تصمیم گرفت از خیر کارش بگذرد که یکدفعه📃برگهای روی زمین یافت،😳 شماره ۱۱۴ بود، برگه را برداشت. بلافاصله نوبتش شد. پیرمردی همزمان با او مقابل باجه سبز شد 🌿 و گفت:«من نیز ۱۱۴ هستم.» اما نوبتم را گم کردهام جوان گفت:« اگر شما ۱۱۴ هستید پس، شماره دست من چکار میکند؟ خواست زرنگی کند، یادش آمد حق الناس است. با شرمندگی گفت شما بفرمائید» ...
✍نویسنده:رمضان قاسم
#داستانک_هایم
#داستان_55_کلمه_ای
@ramezan_ghasem110