❓هشام کیست❓
🍃🌼 هشام از همان آغاز جوانی سری پرشور داشت و شیفته علم و معرفت بود.
لذا برای رسیدن به این هدف، به مکتبهای گوناگون علمی عصر خویش پیوست و علوم عصر خویش را آموخت ولی هیچ مکتبی عطش حقیقتجویی او را فرو ننشاند.
🍃🌼او که در ابتداء از طرفداران سرسخت جهمیه بود اما سرانجام به وسیله عمویش، عمیر بن یزید کوفی، محضر امام صادق(علیه السلام) شرفیاب شد تا با حضرت مناظره کند و به این طریق با حضرت آشنا شد و آگاهانه و بر اساس برهان عقلی تشیع را پذیرفت و در شمار پیروان آن حضرت قرار گرفت.
🍃🌼مرحوم کَشی در:{اختیار معرفة الرجال،ص۲۵۶،ش۴} جریان شیعه شدن هشام را از نقل عموی هشام (عمر بن یزید) چنین گزارش می دهد
ترجمه:
عمر بن یزید گفت: پسر برادرم، هشام، پیرو و از طرفداران سرسخت مذهب جهمیه بود. روزی از او خواهش کردم تا با من خدمت امام صادق علیه السلام شرفیاب و از امام نیز اذن گرفتم تا هشام محضر ایشان شرفیاب شود، حضرت اذن دادند. از خدمت امام مرخّص شدم. هنوز چند قدمی از محضر حضرت دور نشده بودم که بیاد پلیدی و عقیده زشت هشام افتادم، لذا برگشتم محضر امام صادق علیه السلام تا جریان را عرض کردم. امام صادق علیه السلام فرمودند:« عمر! میترسی من از جواب او عاجز شوم؟» از رفتار خودم خجالت کشیدم و فهمیدم اشتباه کردهام. سپس نزد هشام رفتم و گفتم امام اذن دادند که خدمتشان برسی. هشام با عجله حرکت کرد، اذن دخول خواست و داخل شد. من نیز با او رفتم. همین که نشست حضرت صادق علیه السلام از او سؤالی کردند و هشام قادر به پاسخگویی نبود و برای جواب دادن فرصتی خواست. امام علیه السلام به او فرصت داد و هشام رفت. او چند روز در جستجوی جواب بود ولی نتوانست آن را پیدا کند. خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت صادق علیه السلام جواب را به او فرمودند و چند سؤال دیگر نیز از او پرسیدند که این سؤالها مذهب او را باطل میکرد و همچنین موجب فساد عقیدهی هشام میشد. هشام با اندوه و تحیر از خدمت امام مرخّص شد.
وی گفت: چند روز در حیرت و سرگردانی بودم. عمر بن یزید گفت: برای مرتبه سوم، هشام از من تقاضا کرد برایش اجازه بخواهم. خدمت امام رسیدم، و اجازه خواستم. ایشان فرمود: در فلان محل حیره، منتظر من باشد. فردا صبح ـ ان شاء الله ـ یکدیگر را خواهیم دید. پیش هشام آمدم و جریان را گفتم. بسیار خوشحال شد. قبل از امام به آن محل رفت. بعد که هشام را ملاقات کردم پرسیدم بالاخره بین تو و امام چه گفتگو شد؟ گفت: من قبل از حضرت صادق علیه السلام به آن محل رفتم. امام علیه السلام سوار قاطر بود. همین که چشمم به ایشان افتاد از دیدارش هیبتی مرا فراگرفت و بر خود لرزیدم به طوری که زبانم یارای تکلّم و صحبت نداشت. نمیدانستم و نمیتوانستم حرفی بزنم. مدّتی امام علیه السلام انتظار کشید که من سخنی بگویم. این انتظار، بیشتر باعث عظمت او و ترس من میشد. یقین کردم این هیبت و جلالت که از او در دل من وارد میشود فقط از جانب خدا و مقامی است که او در نزد خدا دارد. عمر گفت: هشام پس از آن ملاقات، مذهب و عقیده خود را رها کرد و به دین حق گروید و بر تمام اصحاب حضرت صادق علیه السلام برتری یافت.
🍃🌼از آن پس هشام به منظور کسب علم، تامین معاش، مناظره، تبلیغ معارف اهل بیت(علیهم السلام) و انجام مناسک حج، به شهرهای بغداد، بصره، مدائن، حجاز و کوفه سفر کرد و با برهانهای دقیق و منطقی اش در گسترش فرهنگ اهل بیت(علیهم السلام) کوشید.
شاگردی امام عصر نصیبمان
به جمع ما بپیوندید🌱👇
paziresh.whc.ir
#هشام_بن_حکم
#شاگردی_محضر_اهلبیت
🌿🌺@ramezan_ghasem110