🪞🌹🪞
الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ
گاهی معاشرتمان با دیگران این هدیه را برایمان به ارمغان میآورد تا رفتارهای
خوب آنها را در خود ایجاد کنیم و یا
رفتارهای غلط و نادرستمان
را در آنها بیابیم و دیگر
آنها را تکرار نکنیم.
خدایا احساسم این
است که با کلی
دوندگی تازه در
کلاس ایمان
نمرهی قبولیِ
۱۲ را کسب
کردهام.
الهی حقیر در خود تاب و توان
رسیدن به درجات عالی ایمان
را نمیبینم پس آن ۸ نمرهی
مابقی را خودتان تفضلاً
به حقیر کَرَم فرمائید.
🖊نتیجه اینکه
سعی کنیم از رفتار نیکوی اطرافیان الگو بگیریم و از بازتاب رفتار دیگران، عبرت
یعنی اگر رفتار سوءشان در ما موجود
است ریشهکناش کنیم و نیز اگر
آن رفتارهای غلط در ما نیست
مواظبت کنیم در ما
بوجود نیاید.
✅ آری یکی از ویژگیهای مؤمن چشمِ بازِ عبرتآموزِ اوست
✍نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#آینه
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مولودی خوانی با لهجه اصفانی
لهجه که نیس قندا عَسِله
فَقَد بپایند قندی خوندون بالا نَرِد
دلم یه گالمه برا مچدی گوهرشاد تنگ شدسآخه اونجا اِنگا اصفانه.
آقای طاهری ما اصفانیا دیوونه امامرضایم
برا مَشد حاضریم جون بِدِیم. مشدی مفتی یعنی چه🤨
البِته هر چی اِز دوس رِسِد نیکوست
امامرضا مشدی مفتیَم دادند
صَحَب اختیارند اونم ما
میذاریم رو چِشِمون
#سرود
#چهارشنبههای_رضوی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🌻
فهمِ «بِحَولِ اللَّهِ وَ قُوَّتِهِ أقُومُ وَ أقعُدُ»
یه روز تو گروه کنشگری در فضای مجازی، برای یکی از دوستان فعال نوشتم
دوام دو نعمت مجهول
امنیت و تندرستی
روزیتان
دوست خوبم خانم👈 گودرزی عزیز،
همین جملهی انشائی حقیر رو که
اقتباس از روایت هستش رو به
صورت عکسنوشته در آوردند
دوستخوبنعمتیِ👌
از دیشب که زانوی چپم پیچ خورده و مدام از درد، آه و ناله دارم نعمتِ مجهولِ
سلامتیم، برا خودمو اطرافیانم
بیشتر نمود پیدا کرده، البته
طفلکیها قبل از این اتفاق،
قدر و هم هوامو داشتن
اما از دیروز تا حالا
واریزی محبت، به
بانک عاطفیم
ضربدر ♾
شده👏
😄گفته بودم دلم میخواد برم حج
فکر کنم خدا نیتم رو خریده چون دارم
مثل برخی حاج خانمها به سبک معلمها
رویصندلي، پشتمیز، نشستهنمازمیخونم ذکرم زیاد شده آخه خیلی آه و ناله دارم اما ناشکری نمیکنم، چون میدونم آه نامخداست اما ناشکری ابزار شیطان
خدایا شکرت بخاطر همهچی🌹
دوام دو نعمت مجهول،
امنیت و تندرستی روزیتان.
🖊نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#نعمت_مجهول
#شکر
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🦋
میدانید چرا برخی گمان می کنند دچار کمبود محبت شدهاند و کسی نیست تا درک شان کند؟
آنها چشمهایشان را بستهاند کافیست چشمهایشان را باز کنند تا محبت خدا را ببینند.
آنها از خلق خدا بیمهری دیده و گاوصندوق دلشان خالی از محبت مخلوقاتشدهاست.
اما اگر بتوانند با این وجود که به زعم خودشان هیچ سرمایه و پشتوانهی عاطفی ندارند همه را دوستبدارند و عشق نثارشان کنند به هنر ارزشمندی دست یافتهاند و آن هنر خداباوری است.
یعنی اگر درک کنند کمبود محبت ندارند
دیگر برای گدائی محبت، محبت نمیکنند بلکه
مهرورزی میکنند چون خود را غرقِ در محبت خدا میبینند و عشق الهی در آنها سرریز شده است و محبت خدا را با تکتکسلولهایشان درک کردهاند اما اگر غیر از این باشند به راستی سرمایه از کف دادهاند و هیچ مایهای در سر ندارند بجز هوا، آنگاه است که دربهدر به دنبال كسى میگردند تا به آنها محبت كند و به گفته پیشینیان گدا به گدا و رحمت از آن خداست.
آنها چون گمان میکنند کمبود محبت دارند آدرس را اشتباه میروند، چرا که به محبتهای بیکران الهی عادت کردهاند و آنقدر برایشان تکراری و دمدستی شده که دیگر محبتهای بیشمار خدا را نمیبینند.
و مانند ماهی درآب به جستجوی آبی هستند که در آن غرق هستند.
آنها چشم سر بر سرچشمه بسته و به دنبال سرابی میگردند برای سیراب شدن.
جالب اینجاست که تکیه گاههای عاطفی برگزیدهشان نیز به خاطر توهم کمبود محبت به آنها پناه آوردهاند و هر دو از این امر غافلند.
به راستی اینگونه افراد منتظر نشستهاند چه کسی ظرف جانشان را لبریز از محبت کند؟ آن فرد مورد نظرشان کیست؟
همسر؟ پدر؟ مادر؟ فرزند؟ برادر؟ خواهر؟
آخر کسی که این همه محبت خدا را نمیبیند و کاسهی گدائیاش را مقابل هر کس و ناکس دراز میکند تا محبت دریافت کند، قطعا محبت همسر، پدر، مادر... که در مقابل اقیانوس محبت بیکران خداوند نَمی هم نمیباشد را نیز نمیبیند تازه ارباب توقع میشوند و برای هر محبتی که میکنند چرتکه میاندازد.
به همسرشان میگویند من چنین کردم اما تو چنان نکردی؟
به فرزندشان میگویند پدر مادر من برای من چنین نکردند اما من برای شما چنان کردم ولی شما برای من آنچنان نکردید.
ما کمبود محبت نداریم ما ضعف سنجهی محبت داریم.
آری تا به این باور نرسیم که لبریز از محبت الهی هستیم نخواهیم توانست کسی را سیراب محبت کنیم؛ چون خود عطش داریم و به دنبال سیراب شدنایم
اگر ضعف بینایی محبت نداشتیم با مرگ پدر، بیماری مادر، نداشتن فرزند به خدا جزع، فزع و گلایه نمیکردیم، ما گمان کردهایم آمدهایم اینجا تا گعدهی خانوادگی بگیریم و خالهبازی کنیم برای همین با رفتن یکی از عزیزانمان عقدهای میشویم و...
اما نمیدانیم ما را آوردهاند تا دل به محبوب حقیقی بسپاریم نه برای خود خاله محبوب بتراشیم ما دنيا را با بهشت اشتباه گرفتهایم.
ما آماده ایم برای خودسازی نه دنیاسازی.
چرا که هر چه دنیای مان بزرگ و بزرگتر شود خودمان کوچک و کوچکتر میشویم.
ای کاش میتوانستیم به برخی باورهایمان تافت بزنیم تا از حال مستاجری بیرون آیند و به ملکهی موجری برسند.
🪶نویسنده: مرضیه رمضانقاسم
#ضعف_قوهی_بینایی
#سواد_عاطفی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیادیمخودمونیشدنخوبنیس😅
#لبخند_جمعه
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🕊
اولین گروه حاجیهای ما هم امروز مهمان آقا جانمون رسولالله شدند.
خوشا بر احوالشون
چقدر دلتنگ مدینهایم💔
#زائران_بهشت
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🕶
دیگی که ظاهرا برا تو نمیجوشه رو بازم بذار بجوشه
مردی که در اثر سانحهای بینایی خود را از دست داده بود در یك خانه باغ بزرگ و بسیار زیبا که دور آن را حصار کشیده بود و از بیرون باغ، میشد داخل باغ را دید، زندگی میكرد. گیاهان را آب میداد، به چمنها رسیدگی میکرد، گلها را هرس میكرد. باغ او منظرهای بسیار دلانگیز و سرشار از رنگهای شاد بود.
روزی رهگذری كه شنیده بود صاحب این باغ فرد نابیناییست که خودش باغبان آن است به دیدار مرد نابینا آمد و از باغبان پرسید:
🧑💼«خواهش می كنم، به من بگویید چرا اینقدر به این باغ رسیدگی میکنید شما که اصلاً قادر به دیدن آن نیستید.»
👨🌾باغبان لبخندزنان به مرد غریبه گفت:«خب، من دلایل خوبی برای این كارم دارم. من قبل از نابینا شدن علاقهی زیادی با باغبانی داشتم اما فرصتش را نداشتم اکنون با خاطر شرایط اخیرم فرصت مناسبی براي باغبانی پیدا کردهام
دلیلی ندارد بخاطر نابینائیام دست از باغبانی بکشم هر چند نمیتوانم ببینم چه گیاهانی در باغچهام روئیده اما هنوز میتوانم آنها را لمس و احساس كنم. عطر گلهایی را كه میكارم را ببویم و دلیل دیگر من، شما هستید.»
🧑💼مرد با تعجب پرسید :«چرا من؟
شما كه اصلاً مرا ندیدهاید و نمیشناسید!»
👨🌾باغبان با ارامش گفت: «منظورم شما و امثال شما بود چون ولی گاهی اوقات، افرادی مانند شما از اینجا که عبور میکنند با مشاهدهی این باغ دقایقی توقف میکنند و كنار این باغ میایستند و احساس شادی میكنند؛ كمی هم با من سخن میگویند. درست مانند شما؛ این كار برای یك انسان نابینا ارزشمند و لذتبخش است؛ اگر این تكه زمین، بدون گیاه و خشك بود، نه شما دقایقی لذت میبردید و من توفیق آشنایی با شما را داشتم.
✅حالا دیدی نباید از انجام كاری که در نگاه نخست برایمان سودی ندارد چشمپوشی کنیم چون ممكن است با انجام آن کار هم كمك ناچیزی به دیگران بكنیم و هم حال خودمان خوب شود.»
🧑💼مرد به فكر فرو رفت و گفت: «من از این زاویه به این موضوع نگاه نكرده بودم.»
نویسنده:⁉️
ویرایشگر: خودم
#ظاهربینی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از یادداشت های فرهنگی
🌷 امام و نهادینه کردن گوهر دین در صدف جان مردم
✅ امام خمینی (ره) برای حیات دوباره اسلام، درست همان راهی را رفتند که رسول معظم اسلام پیمودند؛ پس از رحلت امامخمینی، مقام معظم رهبری نیز از اندیشه، افکار و رفتار رسول خدا و اهلبیت در اداره و گسترش نظام اسلامی الگو گرفتند
🔹 مرضیه رمضانقاسم عضو گروه نویسندگی صریر
http://www.imna.ir/news/579401/
#چهاردهم_خرداد_1401
#رحلت_امامخمینی
#یادداشت
@farhangnevesht
🗑📇
"مشق شب"
تا امروز گمان میکردم هیچام اما
روح خدا امامخمینی عزیزمان، چه زیبا فرمودند: ما هیچ نیستیم؛ هرچه هست از اوست؛ اشتباه ما اینست که خیال میکنیم
ما هم یه چیزی هستیم ما همه درحجابیم، و اگر حجاب برداشته شود معلوم میشود غیر از او کسی و چیزی نیست...
آری
نه دم باقی
نه غم باقی
"هو" الباقی
امشب باید سرمشق دیروزم را مچاله کنم و به بازیافت بسپارم و از روی سرمشق امروزم چندین و چند بار بنویسم که ما هیچ نیسیم...👇
کلام امام
سپاسگزار استادی باش که باورهای دیروزت را زیر خاک دفن میکند تا باوری جدید و صحیح در جانت جوانه بزند🌱
🪶رونویسیِ: مرضیه رمضانقاسم
#اگر_امام_خمینی_نبود
#هیچ_هم_نیستیم
#توحید_عملی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🕊
⁉️وقتی خیلی ناراحتی کجا میری؟
وقتی جانم مکدر میشود پروانهوار به گلستان شهدا پرمیکشم تا گَردِ جان را در کنار جانان بتکانم، تاکنون ۴بار که خیلی خیلی ناراحت بودم وقتی آنجا رفتم آبی بر روی آتشم بود.
آنجا را خیلی دوستدارم. از لحظهی ورود که مقابل تابلو میایستم و زمزمه میکنم
"السلام علیک یا اولیاءالله و احبائه"
قلبم آرام میگیرد و خود را در حرم امامرضا بین بابالجواد و بابالرضا فرض میکنم و این فراز اذن دخول در گوش جانم طنین انداز میشود: اشهد انک تسمع کلامی...
آنگاه مرضی راضی به منزل بازمیگردد چون اطمینان میکند داداش رضا و دوستانش نجوایش را شنیدهاند، دعایش کردهاند و پیغامش را به امامش میرسانند.
چه خوب که در شهر شهید پرور اصفهان، چنین بهشتی داریم تا آن هنگام که دستمان از تمسک به شبکههای ضریح نجف، مشهد و... کوتاه میگردد دست به دامان دلیرمردانِ شجاع و غیور شویم.
آری شهید قلب تاریخ است برای همین هرگاه قلبم دچار تقلب میشود و نیاز به شنیده شدن دارم پَر میکشم به سمت
پرستوهای مهاجر، ما با جان
سفر میکنیم، آری ما
جهانگرد نیستیم،
جانگردیم.🦋
چه خوب که شهیدان خدایی در کنارمان هستند، صدایمان را میشنوند و
به بهترین وجه ممکن
پاسخگویمان
هستند.
✍برخاسته از جانِ: مرضیه رمضانقاسم
#شهدا
#آرامشگاه
#قیام_پانزده_خرداد
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
سلام علیکم
ختم فاتحه مجازی برای امام خمینی
https://iPorse.ir/6231590
لطفا نشر بدید
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
خراش عشق
اونایی که عاشــق تـرند؛ شاکِرترند!
فردِعاشق
ردپای محبــوبش رو می بیند
هم لابلای نعمتهــا
و هم در هیاهوی سختی ها!
پس
باید تمــرینِ عاشقـی کنیم.
این داستانک هم شاهد عرضم:
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه زد.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذّت میبرد. ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش، پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله، بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و بهطرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بدهیم،آن زمان خواهیم دید چقدر دوستداشتنی هستند.
#داستانک
#سواد_بندگی
@booyebaran313