🕶
دیگی که ظاهرا برا تو نمیجوشه رو بازم بذار بجوشه
مردی که در اثر سانحهای بینایی خود را از دست داده بود در یك خانه باغ بزرگ و بسیار زیبا که دور آن را حصار کشیده بود و از بیرون باغ، میشد داخل باغ را دید، زندگی میكرد. گیاهان را آب میداد، به چمنها رسیدگی میکرد، گلها را هرس میكرد. باغ او منظرهای بسیار دلانگیز و سرشار از رنگهای شاد بود.
روزی رهگذری كه شنیده بود صاحب این باغ فرد نابیناییست که خودش باغبان آن است به دیدار مرد نابینا آمد و از باغبان پرسید:
🧑💼«خواهش می كنم، به من بگویید چرا اینقدر به این باغ رسیدگی میکنید شما که اصلاً قادر به دیدن آن نیستید.»
👨🌾باغبان لبخندزنان به مرد غریبه گفت:«خب، من دلایل خوبی برای این كارم دارم. من قبل از نابینا شدن علاقهی زیادی با باغبانی داشتم اما فرصتش را نداشتم اکنون با خاطر شرایط اخیرم فرصت مناسبی براي باغبانی پیدا کردهام
دلیلی ندارد بخاطر نابینائیام دست از باغبانی بکشم هر چند نمیتوانم ببینم چه گیاهانی در باغچهام روئیده اما هنوز میتوانم آنها را لمس و احساس كنم. عطر گلهایی را كه میكارم را ببویم و دلیل دیگر من، شما هستید.»
🧑💼مرد با تعجب پرسید :«چرا من؟
شما كه اصلاً مرا ندیدهاید و نمیشناسید!»
👨🌾باغبان با ارامش گفت: «منظورم شما و امثال شما بود چون ولی گاهی اوقات، افرادی مانند شما از اینجا که عبور میکنند با مشاهدهی این باغ دقایقی توقف میکنند و كنار این باغ میایستند و احساس شادی میكنند؛ كمی هم با من سخن میگویند. درست مانند شما؛ این كار برای یك انسان نابینا ارزشمند و لذتبخش است؛ اگر این تكه زمین، بدون گیاه و خشك بود، نه شما دقایقی لذت میبردید و من توفیق آشنایی با شما را داشتم.
✅حالا دیدی نباید از انجام كاری که در نگاه نخست برایمان سودی ندارد چشمپوشی کنیم چون ممكن است با انجام آن کار هم كمك ناچیزی به دیگران بكنیم و هم حال خودمان خوب شود.»
🧑💼مرد به فكر فرو رفت و گفت: «من از این زاویه به این موضوع نگاه نكرده بودم.»
نویسنده:⁉️
ویرایشگر: خودم
#ظاهربینی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از یادداشت های فرهنگی
🌷 امام و نهادینه کردن گوهر دین در صدف جان مردم
✅ امام خمینی (ره) برای حیات دوباره اسلام، درست همان راهی را رفتند که رسول معظم اسلام پیمودند؛ پس از رحلت امامخمینی، مقام معظم رهبری نیز از اندیشه، افکار و رفتار رسول خدا و اهلبیت در اداره و گسترش نظام اسلامی الگو گرفتند
🔹 مرضیه رمضانقاسم عضو گروه نویسندگی صریر
http://www.imna.ir/news/579401/
#چهاردهم_خرداد_1401
#رحلت_امامخمینی
#یادداشت
@farhangnevesht
🗑📇
"مشق شب"
تا امروز گمان میکردم هیچام اما
روح خدا امامخمینی عزیزمان، چه زیبا فرمودند: ما هیچ نیستیم؛ هرچه هست از اوست؛ اشتباه ما اینست که خیال میکنیم
ما هم یه چیزی هستیم ما همه درحجابیم، و اگر حجاب برداشته شود معلوم میشود غیر از او کسی و چیزی نیست...
آری
نه دم باقی
نه غم باقی
"هو" الباقی
امشب باید سرمشق دیروزم را مچاله کنم و به بازیافت بسپارم و از روی سرمشق امروزم چندین و چند بار بنویسم که ما هیچ نیسیم...👇
کلام امام
سپاسگزار استادی باش که باورهای دیروزت را زیر خاک دفن میکند تا باوری جدید و صحیح در جانت جوانه بزند🌱
🪶رونویسیِ: مرضیه رمضانقاسم
#اگر_امام_خمینی_نبود
#هیچ_هم_نیستیم
#توحید_عملی
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
🕊
⁉️وقتی خیلی ناراحتی کجا میری؟
وقتی جانم مکدر میشود پروانهوار به گلستان شهدا پرمیکشم تا گَردِ جان را در کنار جانان بتکانم، تاکنون ۴بار که خیلی خیلی ناراحت بودم وقتی آنجا رفتم آبی بر روی آتشم بود.
آنجا را خیلی دوستدارم. از لحظهی ورود که مقابل تابلو میایستم و زمزمه میکنم
"السلام علیک یا اولیاءالله و احبائه"
قلبم آرام میگیرد و خود را در حرم امامرضا بین بابالجواد و بابالرضا فرض میکنم و این فراز اذن دخول در گوش جانم طنین انداز میشود: اشهد انک تسمع کلامی...
آنگاه مرضی راضی به منزل بازمیگردد چون اطمینان میکند داداش رضا و دوستانش نجوایش را شنیدهاند، دعایش کردهاند و پیغامش را به امامش میرسانند.
چه خوب که در شهر شهید پرور اصفهان، چنین بهشتی داریم تا آن هنگام که دستمان از تمسک به شبکههای ضریح نجف، مشهد و... کوتاه میگردد دست به دامان دلیرمردانِ شجاع و غیور شویم.
آری شهید قلب تاریخ است برای همین هرگاه قلبم دچار تقلب میشود و نیاز به شنیده شدن دارم پَر میکشم به سمت
پرستوهای مهاجر، ما با جان
سفر میکنیم، آری ما
جهانگرد نیستیم،
جانگردیم.🦋
چه خوب که شهیدان خدایی در کنارمان هستند، صدایمان را میشنوند و
به بهترین وجه ممکن
پاسخگویمان
هستند.
✍برخاسته از جانِ: مرضیه رمضانقاسم
#شهدا
#آرامشگاه
#قیام_پانزده_خرداد
🦋🐛https://eitaa.com/joinchat/2786918448C6bafa932ef
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
سلام علیکم
ختم فاتحه مجازی برای امام خمینی
https://iPorse.ir/6231590
لطفا نشر بدید
هدایت شده از (🌼بوی باران🌼)
خراش عشق
اونایی که عاشــق تـرند؛ شاکِرترند!
فردِعاشق
ردپای محبــوبش رو می بیند
هم لابلای نعمتهــا
و هم در هیاهوی سختی ها!
پس
باید تمــرینِ عاشقـی کنیم.
این داستانک هم شاهد عرضم:
در یک روز گرم تابستان، پسر کوچکی با عجله لباسهایش را درآورد و خندهکنان داخل دریاچه شیرجه زد.
مادرش از پنجره نگاهش میکرد و از شادی کودکش لذّت میبرد. ناگهان تمساحی را دید که بهسوی پسرش شنا میکرد. مادر وحشتزده بهسمت دریاچه دوید و با فریادش پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود. تمساح با یک چرخش، پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد.
مادر از راه رسید و از روی اسکله، بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت میکشید، ولی عشق مادر آنقدر زیاد بود که نمیگذاشت پسر در کام تمساح رها شود.
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید و بهطرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را فراری داد.
پسر را سریع به بیمارستان رساندند. دو ماه گذشت تا پسر بهبود پیدا کند. پاهایش با آروارههای تمساح سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخنهای مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه میکرد از او خواست تا جای زخمهایش را به او نشان دهد.
پسر با ناراحتی زخمها را نشان داد، سپس با غرور بازوهایش را نشان داد و گفت: این زخمها را دوست دارم، اینها خراشهای عشق مادرم هستند.
مثل یک کودک قدرشناس، خراشهای عشق خداوند را به خودت نشان بدهیم،آن زمان خواهیم دید چقدر دوستداشتنی هستند.
#داستانک
#سواد_بندگی
@booyebaran313