eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
7هزار ویدیو
10 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
58001غربال-آخر-الزمانی.mp3
3.74M
🎬غربال آخر الزمانی 🎙استاد @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دانشمند سوئیسی در ۶۳ سالگی مسلمان شد. ⭕️ در ۶۷ سالگی حافظ قرآن شد. 👈به مریض‌هایش اسلام و وضو را پیشنهاد می‌کند. 👈 او از مسلمانان با دوربین‌های حرارتی فیلم می‌گرفت و می‌گفت: هنگام وضو هاله سفیدی اطرافشان را احاطه می‌کند. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🎬 اگر در جستجوی عجل الله هستی او را در میان سربازانش جستجو کن... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Homayoun_Shajarian-Del_Be_Del.mp3
5.35M
دل‌بھ‌دل... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ranggarang
«روز کوروش» 🎬: دربان قصر بزرگ بابل از بالای برج نگهبانی، کالسکه مجلل کاهن اعظم را میدید که به سرعت پیش می آمد، انگار مقصد او قصر کوروش کبیر بود. کاهن اعظم با شتاب پیاده شدو همانطور که نفس نفس میزد اشاره کرد دروازه را باز کنند و گفت: امری مهم و حیاتی پیش آمده که هم اکنون باید خود پادشاه را ببینم. نگهبان در را گشود، چون کوروش کبیر فرمان داده بود هر کدام از مردم که مستاصل در دیدار با شاه باشد، در کمترین زمان او را به دربار رسانند. جلوی دروازه بزرگ قصر ارابه ای کاهن اعظم را سوار کرد و به سرعت راه های سنگفرش قصر که در دوطرفش درختان نخل سربه فلک کشیده به مانند نگهبانانی در فاصله معین از هم خودنمایی می کردند را پیمود و کاهن اعظم را جلوی در تالار سلطنتی پیاده نمود. کاهن اعظم آنقدر عجله داشت که درست وقت پیاده شدن از ارابه، هیکل بزرگ و‌گشتالودش را تکان داد و نوک انگشتان پایش به پله کوتاه ارابه گرفت و می خواست سرنگون شود اما یکی از نگهبانان کنار در تالار متوجه شد و خود را به او رساند و کاهن تلو تلو خوران بر روی شانهٔ نگهبان فرود آمد. به کوروش کبیر خبر دادند که کاهن اعظم تقاضای دیداری فوری دارد، کوروش شاه اجازه را صادر کرد و کاهن به داخل تالار قدم گذاشت و بعد از تعظیمی بلند، قدمی به سوی تخت پادشاهی برداشت و گفت: درود بر کوروش کبیر پادشاه سرزمین بزرگ ایران پارسی، پادشاها! عذر تقصیر، تقاضا دارم هم اکنون همراه من بیایید و صحنه ای را از نزدیک با دو چشمان خویشتن ببینید تا خود قضاوت کنید و دیگران نتوانند به ما تهمتها بزنند. کوروش با حالتی سوالی نگاهی به کاهن کرد و گفت: چه چیزی هست که اینقدر مهم است که ما را از سرای شاهی به بیرون می کشاند؟! کاهن با التماسی در صدایش گفت: شما را به اهورا مزدایت قسم که بدون پرسش همراه من بیایید، مهمی پیش آمده که خود باید از نزدیک ببینید. کوروش که پادشاهی مردم دار بود از جا برخواست و با اشاره به سرباز پیش رو خواستار آماده کردن اسب خویش شد، زیرا کوروش دوست داشت خیلی ساده در جمع مردم سرزمینش حاضر شود. لحظاتی بعد پادشاه به همراه کاهن اعظم به سمتی روان شدند و در کوچه پس کوچه های شهر جلوی خانه ای ایستادند که برخلاف دیگر خانه ها درب آن به روی مردم باز بود. کاهن از کالسکه پایین آمد و افسار اسب کوروش را گرفت و کوروش با یک حرکت از اسب به زیر آمد، اگر کسی حرکات کاهن را میدید کاملا میفهمید که خواسته ای از شاه دارد و اینک می خواهد خود عزیزی نماید. مردم کوچه که هر کدام به کاری مشغول بودند با دیدن کوروش، شاه شاهان جلو آمدند و با تعجب آنها را نگاه می کردند. کاهن اعظم دست کوروش را گرفت و داخل خانه شدند، پادشاه نگاهی به خانه پیش رو که مانند دیگر خانه های بابل و اندکی ساده تر بود کرد و گفت: چرا درب خانه را نزدید، شاید صاحب خانه نخواهد که ما را در اینجا ببیند؟! کاهن لبخندی زد و گفت: شما شاه شاهانید و نیازی به کسب اجازه ندارید و از طرفی در این خانه همیشه باز است و صاحبش می گوید هرکس هروقت که خواست وارد شود و خواسته اش را بگوید. کوروش از این حرف متعجب شد و به صاحب خانه آفرین گفت و کنجکاو شده بود که این خانه متعلق به کیست و دلیل دعوت از او ، ازطرف کاهن اعظم به اینجا چه بوده؟ کاهن اعظم جلو رفت و یکی از کاهنان مردوک از جلوی اتاقی کمی آنطرف تر خودش را به کاهن رساند و آرام در گوشش گفت: هنوز در همان حال است کاهن اعظم لبخندی گشادی زد و پادشاه را به سمت اتاق کشانید. هر دو جلوی در ایستادند و کاهن اعظم با حالتی معترض و حق به جانب صحنهٔ پیش رویش را به کوروش نشان داد و گفت: خود با چشم خویش این مرد متمرد را ببینید و درباره او حکم کنید کوروش کمی جلوتر رفت.. ادامه دارد 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا