eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
5.9هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
نماز مثل لیمو شیرینه آیت الله بهجت ره: نماز مانند لیمو شیرین است هر چه از اول وقت دورتر شود تلخ تر می شود. هر که عادت به تاخیر نمازها کرده؛ خود را برای تاخیر در امور زندگی آماده کند! تاخیر در ازدواج، تاخیر در اشتغال، تاخیر در تولد اولاد، تاخیر در سلامتی! هر قدر که امور نمازت منظم باشد، امور زندگیت هم تنظیم خواهدشد. @ranggarang
خیلی خیلی خیلی زیباست 👇 مردی بود قرآن میخواند و معنی قرآن را نمیفهمید . دخترکوچکش از او پرسید چه فایده ای دارد قرآن میخوانی بدون اینکه معنی آن رابفهمی؟ پدر گفت سبدی بگیر واز آب دریا پرکن وبرایم بیاور.. دختر گفت : غیر ممکن است که آب درسبد باقی بماند. پدر گفت امتحان کن..دخترم. دختر سبدی که درآن زغال میگذاشتند گرفت ورفت بطرف دریا وامتحان کرد سبد را زیرآب زد وبه سرعت به طرف پدرش دوید ولی همه آبها از سبد ریخت وهیچ آبی در سبد باقی نماند. پس به پدرش گفت که هیچ فایده ای ندارد . پدرش گفت دوباره امتحان کن. دخترکم . دختر دوباره امتحان کرد ولی موفق نشد که آب رابرای پدر بیاورد .برای بار سوم وچهارم هم امتحان کرد تا اینکه خسته شد وبه پدرش گفت که غیر ممکن است... پس پدر به. او گفت سبد قبلا چطور بود؟ اینجا بود که دخترک متوجه شد و به پدرش گفت بله پدر قبلا سبد از باقیمانده های زغال کثیف وسیاه بود ولی الان سبد پاک وتمیز شده است. پدر گفت: این حداقل کاری است که قرآن برای قلبت انجام میدهد. پس دنیاوکارهای آن قلبت را از کثافتها پرمیکند، خواندن قرآن همچون دریا سینه ات راپاک میکند، حتی اگر معنی آنرا ندانی... خواندن قرآن یکی از شیوه های قوی پاکسازی احساس منفی ودرونیه با خواندن قران پاکی آن به زندگی ما برکت ، نعمت ، سلامتی و آرامش فراوان میدهد.. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂ســرگذشـــت ارواح ســــــرگردان بــــ😱ـــــرزخ🍃🍂 〖اخر〗 💠 حضرت ابوالفضل علیه السلام فرمودند: وقتی در منبر، پس از عنوان آیه «یا أَیُّهَا المُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ»؛ ای کشیده ردای شب بر سر، برخیز و بیم ده و بیان شأن نزول آن، آن را تطبیق نمود بر حال من در حالی که پدرم تنها در میدان کربلا، صدایِ «هل من ناصر» بلند نمود و من در میان خیمه گریان شدم، این تطبیق مرا خشنود نمود، بلکه پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله نیز خوشش آمد برای این تطبیق، آن را دادم، این ولو درخور او نیست، ولی درخور این عالم هست، چه آنچه در این عالم است از حسن و بها و زیبایی، رقیقه آن حقیقت و سایه آن شاخه گل است و از این جهت برزخ است و چنانچه به موطن اصلی و آن حقایق صرف رسید، به او چیزهایی خواهد رسید: ✨ ما لا عین رأت و لا أذن سمعت و ما خطر علی قلب بشر؛ ⇦ نه چشمی آنها را دیده و نه گوشی شنیده و نه بر قلب بشری خطور کرده. 🌀 ناگهان برخاستند و بر اسب‌های خود سوار شدند و اسب‌ها پرواز نموده و از آن شهر بیرون رفته و به مقام شامخ خود رهسپار شدند. دست هادی را گرفتم و با حسرت تمام رو به منزل آمدیم و هر چه نظر کردیم آن نمایشی که اوّل داشتند دیگر نداشتند و آن دلبستگی به آنها از هم گسیخته گردید. 🔸گفتم: خوب است فردا حرکت کنیم. گفت: ممکن است تا ده روز در اینجا استراحت کنیم. گفتم: ده دقیقه هم مشکل است! من هیچ راحتی ندارم، مگر اینکه به او برسم و یا نزدیک او باشم. 🔻گفت: چه پر طمعی تو! مگر ممکن است در این عالم تعدّی از حدود خود. اینجا دار دنیای جهالت آمیز نیست که حیف و میلی رخ دهد و میزان عدلش سر مویی خطا کند. بلی! ایشان از تفضّلاتی که دارند، گاهی عطف توجّهی به دوستان کنند. امّا جریان یافتن هوسناکی‌های بی ملاک، فحاشا و کلّا (هرگز و به هیچ وجه) آنها در اوج عزّت وتو در حضیض (پستی) تراب مذلّت. ✨ وما للتراب وربّ الأرباب؛ ⇦ خاک پست کجا و پروردگار جهانیان کجا! ☑️ اگرچه لوعه (ترس و وحشت) دل فرو ننشست ولی چاره‌ای جز سکوت نداشتم. چون شرح حال من به قیاسات منطقی قالب نمی‌خورد و هادی هم به غیر آن منطق منطقی نداشت، پس لب فرو بستم، تا خدا چه خواهد... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب زیبای زمستونی تون بخیر❄️ الهی که هرجا هستين بهترينهاى خداوندى نصيبتون بشه❄️ شبتون پر از بارش رحمت الهی ✨❄️🌨 ‎‌‌‎‌شب خوبی داشته باشید @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ » اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
♦️‌سلام امام زمانم 🔹‌به‌ کویَت گر چنین‌ آشفته‌ می‌گَردم، مکن‌ مَنْعَم 🔹‌دلی‌ گم‌ کرده‌ام‌ اینجا و می‌جویم‌ نشانش‌ را ... 🔹‌کشد مشتاق تا کی محنت هجران خوش آن ساعت 🔹‌که بیند روی جانان و کند تسلیم جانش را 🌸💠🌸💠🌸💠🌸💠🌸 اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ. سلام بر تو اى صاحب عصر و زمان ؛ سلام بر تو اى جانشین خداى رحمان؛ سلام بر تو اى شریک و هم‏سنگ قرآن؛ سلام بر تو اى داراى دلیل و برهان قاطع؛   سلام بر تو اى امام آدمیان و جنّیان؛ سلام بر تو و بر اجداد پاک و پدران پاکیزه ‏ات که معصوم بودند ؛ و رحمت و برکت‏ هاى الهى نثارتان باد اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج @ranggarang
باد هم کم نکند سوز دل صحرا را قطره‌ای عشق به آتش بکشد دریا را این ترک خورده دلم، وحشت این را دارد که بمیرد و نبیند پسر زهرا را😔 ‌‌‌‌‌‌‌┄✦۞✦‌‌✺‌﷽‌‌‌✺✦۞✦┄ ✨امام رضا(علیه‌السلام) فرمودند: هیچ بنده اى حقیقت ایمانش را کامل نمى کند مگر این که در او سه خصلت باشد: دین شناسى، تدبر نیکو در زندگى، و شکیبایى در مصیبت ها و بلاها.✨ و چنین فرمود مهربان پروردگار آن‌ گاه که در برابر من به نماز می‌ ایستی، شتاب نکن. (‌کافی8/46) ‍ ﷽🕊♥️ ‍🕊﷽ 🌸 خـدایا ای که به تو بی نیاز شوند و از تو بی نیاز نباشند به تو رو آورند و از تو رو بر نتابند از سر شور و شوق، آهنگ تو کرده‌ام و با دلی مطمئن به تو امید بسته‌ام تمنای من از تو هر چند زیاده باشد ولی در برابر غنای تو ناچیز و اندک است که دست عطایت از هر دستی گشاده‌تر و برتر است 🌸 خـداوندا تو را ستايش می‌كنم و از تو می‌خواهم که همه چیز را در این زندگی گذرا و زمینی به بهترین وجه تدبیر کنی زیرا تنها تو می‌دانی که چه چیز به صلاح من است ای روزی دهنده بی منت ما را به سمت درهای گشوده از رحمتت هدایت کن تا بهترین‌ها نصیب تک تکمان گردد @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💫🍀💫🍀💫🍀💫🍀💫 ♻️آیت الله مجتهدے تهرانے: 🌷این فرشته دست راست ما حقوق بازنشستگی می خورد و راست راست راه می رود 🌷بیکار است چون کار خوبی نداریم که بنویسد 🌷ولی دست چپی باید یک کمک هم بگیرد و اعمال بد ما را بنویسد 🌷تا انسان غیبت می کند و ملک دست چپ تا میخواهد بنویسد دروغ هم میگوید و در همان حال به نامحرم هم نگاه می کند از طرف دیگر هم صدای نامحرم را می شنود 🌷این فرشته نمی داند کدام را بنویسد و شب و روز در کار و فعالیت است پست ها را به اشتراک بگذارید🌹 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁 🌐کانال آیت الله مجتهدی تهرانی @mojtahedie
🔅 امیرالمؤمنین علیه‌السلام: 💠 مُواساةُ الأخِ في اللّهِ عزّ و جلّ تَزِيدُ في الرِّزقِ؛ ❇️ كمک مالى كردن به برادر دينى، روزى را زياد مى‌كند... 📚 ميزان‌الحكمه، جلد ۴، صفحه ۴۴۳ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌آغاز پیاده‌روی نیمه شعبان به سوی کربلا+فیلم در آستانه نیمه شعبان همزمان با سالروز میلاد امام زمان (عج) جمعی از زائران عراقی با پای پیاده به سوی کربلا می‌روند. عراقی‌ها بیش از یک هفته مانده به نیمه شعبان از شهرهای مختلف به سمت حرم امام حسین و حضرت عباس علیهماالسلام حرکت می‌کنند. در مسیر زائران موکب‌های پذیرایی از زائران هم راه‌اندازی شده است. امسال مسوولان عراقی معتقدند که تعداد زائران نیمه شعبان امسال بیشتر از سال‌ها گذشته خواهد بود و «این تعداد به بیش از 3.5 میلیون نفر می‌رسد.» @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅امروز فرداییست که دیروز نگرانش بودی 🌸زندگی ! با نگاه آغاز می شودبا دل ادامه می یابد. 🌸زندگی ! بامحبت محکم و بارصداقت راست می شود 🌸زندگی !باتبسم آرام وبا عشق زیبامی شود 🌺 @ranggarang
💠 👈بندگی خدا... آیت الله شیخ محمدتقی بهلول میفرمودند:ما با کاروان و کجاوه به«گناباد» می‌رفتیم. وقت نماز شد.مادرم کاروان‌دار را صدا کرد و گفت:کاروان را نگه‌دار می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. کاروان دار گفت: بی‌بی! دوساعت دیگر به فلان روستا می‌رسیم.آنجا نگه می‌دارم تا نماز بخوانیم. مادرم گفت:نه! می‌خواهم اول وقت نماز بخوانم. .کاروان‌دار گفت:نه مادر.الان نگه نمی‌دارم. مادرم گفت:نگه‌دار. او گفت:اگر پیاده شوید، شما را می‌گذارم و می‌روم. مادرم گفت:بگذار و برو. .من و مادرم پیاده شدیم. کاروان حرکت کرد. وقتی کاروان دور شد وحشتی به دل من نشست که چه خواهد شد؟من هستم ومادرم.دیگر کاروانی نیست. شب دارد فرا می‌رسد وممکن است حیوانات حمله کنند. ولی مادرم با خیال راحت با کوزه‌ی آبی که داشت،وضو گرفت و نگاهی به آسمان کرد،رو به قبله ایستاد و نمازش را خواند. لحظه به لحظه رُعب و وحشت در دل منِ شش هفت ساله زیادتر می‌شد. در همین فکر بودم که صدای سُم اسبی را شنیدم.دیدم یک دُرشکه خیلی مجلل پشت سرمان می‌آید. .کنار جاده ایستاد و گفت:بی‌بی کجا می‌روی؟ مادرم گفت:گناباد. او گفت:ما هم به گناباد می‌رویم.بیا سوار شو. یک نفس راحتی کشیدم.گفتم خدایا شکر. مادرم نگاهی کرد و دید یک نفر در قسمت مسافر درشکه نشسته و تکیه داده.به سورچی گفت:من پهلوی مرد نامحرم نمی نشینم. سورچی گفت:خانم! فرماندار گناباد است. بیا بالا. ماندن شما اینجا خطر دارد. کسی نیست شما را ببرد .مادرم گفت: من پهلوی مرد نامحرم نمی‌نشینم! در دلم می‌گفتم مادر بلند شو برویم. خدا برایمان درشکه فرستاده است؛ ولی مادرم راحت رو به قبله نشسته بود و تسبیح می‌گفت! آقای فرماندار رفت کنار سورچی نشست. گفت مادر بیا بالا.اینجا دیگر کسی ننشسته است. مادرم کنار درشکه نشست و من هم کنار او نشستم ورفتیم. دربین راه از کاروان سبقت گرفتیم و زودتر به گناباد رسیدیم. .عزیزان... اگر انسان بنده‌ٔخدا شد،بيمه مى‌شود و خداوند امور اورا كفايت و كفالت مى‌كند. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🟥 در دست گرفتن تصویر حاج قاسم توسط دانشجویان افسری ارتش یمن در میدان سبعین استان صنعا @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹خاطره جالب سردار حاج قاسم سلیمانی از شهید حسین یوسف‌الهی 🔹امروز سالگرد شهادت شهید محمدحسین ‌یوسف‌ الهی است. کسی که شهید سلیمانی درباره او گفته بود «دوست دارم پس از مرگ مرا در کنار او به خاک بسپارید» ❤️اوج معرفت❤️ ‌‌ @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان۲» 🎬: شراره در خوابی عمیق فرو رفته بود و بُعد زمان و مکان از دستش خارج شده بود و واقعا نمیدانست چه مدت است که خوابیده ، ناگهان هُرم و گرمایی شدید در فضا پیچید و بوی تعفن عجیبی که تا به حال به مشامش نرسیده بود در هوا پیچید. با اینکه پلک های شراره سنگین بود و هنوز خوابش می آمد از شدت گرما چشمانش را باز کرد و با دیدن شئ ای آتشین،مانند فنر از جا پرید، روبه رویش را نگاه کرد، درست میدید، زنی با چشم های سیاه و درشت و موهای بلند که بلندی اش تا مچ‌پایش میرسید،با بدنی عریان که از روی دو شانه اش چیزی شبیه دو مار که مدام تکان می خوردند روییده بود،به او خیره شده بود. اطراف بدن عریان زن را آتشی تیز در بر گرفته بود، زن تا نگاه شراره را به خود دید خندهٔ کریهی کرد که لرزی عجیب در جان شراره افتاد، زن همانطور که دستان خود را با انگشتان کشیده و ناخن های بلند که انگار مانیکوری شیطانی داشت به طرف شراره دراز کرد. شراره نگاهش به دست زن بود و ناخوداگاه یاد زنان رنگ و وارنگی افتاد که به ارایشگاه مراجعه می کردند و برای شبیه شدن ناخن انگشتانشان به شکل ناخن های این زن، میلیونی پول خرج می کردند، از این فکر لبخندی روی لبان شراره نشست و ناگهان نگاهش از سرانگشتان زن به پاهای او کشیده شد، پاهایی خوش فرم که به جای انگشت، سُم داشت. ناخواسته ترسی در وجود شراره که همیشه با این ابلیس ها ارتباط داشت نشست، اما چون خود را در آستانهٔ رسیدن به هدفش میدید، ترسش را بروز نداد. زن دستش را دارزتر کرد، انگار این موجود می توانست در یک لحظه اعضای بدنش را به دلخواه کوچک و بزرگ کند و تغییر دهد و سپس با لحنی ترسناک گفت: تو می خواستی مرا به استخدام بگیری،پس جلو بیا تا با هم عهد ببندیم و تو باید به تعهداتت عمل کنی و اگر نکتی من تو را به عقوبتی دردناک گرفتار می کنم و در قبال تعهدات تو، من هم هر چه تو خواهی برایت انجام میدهم،قبول؟! شراره همانطور که آب دهانش را به سختی قورت می داد دست لرزانش را به طرف زن دراز کرد و با تکان دادن سر، حرف آن زن را تایید کرد. دست شراره که به دست زن رسید انگار ذغالی گداخته در دستش بود، دردی جانکاه بر تنش نشست،زن شروع کرد به صحبت کردن: اولین شرطم این است، روح الله را از راه راست منحرف کن، باید او را از خدا دور کنی، تو باید هر ماه زندگی زوج هایی را از هم بپاشی تو باید... درد و سوزش دست زن که کسی جز ملکه عینه نبود برای شراره قابل تحمل نبود زن که واقف بود حال شراره دگرگون است ادامه داد: اگر مرد بودی میبایست با من ارتباط بگیری، ارتباطی لذت بخش..اما چون زن هستی باید با مردی که با من ارتباط داشته، ارتباط بگیری حتی اگر شده یک شب، پس به نزد زرقاط برو... تا این حرف از دهان ملکه عینه بیرون آمد، مارهای روی دوش او، گویی قهقه سردادند و دهانشان باز شد و آتشی سوزنده تر بر صورت شراره نشست. تحمل این شرایط از توان شراره خارج بود پس همانطور که دستش را از دست ملکه عینه بیرون می کشید به طرف راه پله دوید و فریاد زد: باشه تمام شرایطت را قبول می کنم، تو را به جان پدرت ابلیس دیگر هیچ وقت خودت را به من نشان نده و در حالیکه از ترس می لرزید از پله ها بالا رفت و وارد اتاق رؤیایی که قبلا دیده بود شد و زرقاط را دید که روی تخت در انتظارش نشسته... ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا