فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما از مرگی که،
به غیر از شهادت باشد،
میترسیم.... 💔💔💔
#یحیی_سنوار
@ranggarang
💥نظامیان ارتش تروریستی اسرائیل پس از شهادت یحیی السنوار انگشت اشاره او را بریدند! این اقدام توسط تروریست های داعشی انجام میشد و آنها نیز انگشت روی ماشه را پس از شهادت جدا میکردند.
@ranggarang
نویسنده ی استرالیایی:
او با یک دست، در حال نبرد با سربازها، پهبادها، و یک تانک لعنتی بود!
مردهای غربی درحال رویاپردازی درباره چنین مرگی خودارضایی میکنند و آخرش در خانهی سالمندان به دلیل پارکینسون و با معدهای پر از کاستارد وانیلی میمیرن.
به شما ها نمیرسه که بخوایید به اون بگید بزدل
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلام_خدا
قسم به روز قیامت و قسم به نفس سرزنشگر که قیامت آمدنی است!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#نهج_البلاغه
▫️ينفخ فى الصور، فتزهق كلّ مهجة و تبكم كل لهجة، و تذل الشم الشوامخ، و الصم الرواسخ، فيصير صلدها سرابا رقرقا، و معهدها قاعا سملقا.
🌗در صور دميده مى شود و آن گاه هر جانى از بدن به در مى رود و هر زبانى لال مى شود و كوه هاى برافراشته و سنگ هاى محكم و استوار خرد و درهم ريخته مى شوند و سنگ هاى سخت چون سرابى درخشان در نظر آيد و جاى آن ها هموار و صاف گردد.
📘#خطبه_195
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*هفت جایی که امتحان میشید....*🌾
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در محضر استاد عالی...
💯اشتیاق خداوند به گناهکاران...
@ranggarang
🔴 مچ مردم را نگیرید!
✅در خبر آمده است كه روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با جمعي از اصحاب خود نشسته بودند.
💠ناگهان شخصي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:
يا رسولالله در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولند.
🌺پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود:
اين خبر تو را بايد بررسي كنم و آنها را بخواهم،تا ببينم مطلب چيست؟
🍀چند تن از صحابه كه آنجا بودند اجازه احضار آنها را خواستند،
اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي (عليهالسلام) فرمود:
🌷«يا علي تو برو و ببين اين ماجرا كه ميگويند راست است يا نه»
🌟اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) آمد تا رسيد به در خانه.
آنگاه چشمان خود را بر هم گذاشت و وارد خانه شد و دست بر ديوار داشت تا وقتي كه گرد خانه گرديد و بيرون آمد.
🌹 چون خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد:
🌸یا رسولالله صلي الله عليه و آله و سلم من گرد آن خانه گشتم ولي هيچ كس را آنجا نديدم.
❤️پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نور نبوت مطلب را يافت كه علي (عليهالسلام) نميخواهد آن دو را رسوا نمايد لذا فرمود:
🌹يا علي تو جوانمرد این امتی..
📒 وسائل الشیعه،ج12،ص129
@ranggarang
اهمیت حفظ آبروی مردم از نظر خداوند!
🌸پیامبر (صلی الله علیه و آله):
از خدا خواستم که در قیامت،حسابرسی امتم را به خودم واگذارد که اگر لغزشی داشتند آبرویم پیش پیامبران دیگر نرود
🌹خدا فرمود: ای محمد،حسابشان راخودم به عهده میگیرم که آبرویشان پیش تو هم نرود..
@ranggarang
🔴از دعا کردن هیچ وقت خسته نشید!
✅احمد بن محمد به حضور امام رضا (علیه السلام) آمد و گفت: چند سال است حاجتي دارم و آن را از خدا خواسته ام و دعا مي كنم.
🍃ولي چون دعايم مستجاب نشده است، در اين مورد شك و ترديدي به دلم راه يافته است.
🌼امام رضا علیه السلام فرمود:
اي احمد، مراقب باش كه شيطان بر تو چيره نگردد تا تو را مأيوس و نااميد كند،
🌹همانا امام باقر (علیه السلام) مي فرمود: مؤمن، نياز خود را از خدا مي خواهد، خداوند اجابت آن را تأخير مي اندازد..
🌼سپس امام رضا فرمود: سوگند به خدا، تأخير بر آوردن نيازهاي دنيوي مؤمنان براي آنها بهتر از تعجيل در بر آوردن نيازهاي آنها است.
🛑دنيا مگر چه ارزشي دارد؟
🌕 بنابراين از دعا كردن خسته نشو، زيرا دعا در پيشگاه خدا داراي مقام بسيار ارجمند است...
💥همانا كسي كه در اين دنيا از نعمتهاي الهي برخوردار است اگر درخواستي از خدا كند و دعايش به استجابت برسد، (بر اثر حرص) باز درخواست ديگري مي كند
⚡️و نعمت خدا به نظرش كم ارزش مي گردد و از چيزي سير نشود و در صورت فراواني نعمت، در اين راه به خاطر حقوقي كه بر او واجب است، به خطر بيفتد و در فتنه و آزمايش قرار گيرد.
🌻بگو بدانم اگر من چيزي به تو بگويم، به صحت آن اطمينان داري؟
اگر به سخن من اطمينان داري، بايد به گفتار خدا بيشتر اطمينان داشته باشي، چرا كه خداوند به وعده خود وفا مي كند.
مگر خدا نمي فرمايد:
✅هنگامي كه بندگان من از تو درباره من سؤال كنند (بگو) من نزديكم، دعاي دعا كننده را به هنگامي كه مرا مي خواند پاسخ مي گويم.
و نيز، مگر نمي فرمايد:
از رحمت خدا نوميد نشويد.
🔴بنابراين اعتمادت به خدا در مورد (صلاح و مصلحتت)بيشتر از ديگران باشد...
📘اصول کافی،باب من ابطات عليه الاجابه، حديث 1، ص 243 و 244 ج 2.
@ranggarang
#رمان
ازسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_133
آرش دیشب پیام داده بود که صبح میآید برویم کله پاچه بخوریم، بعد هم پیاده روی.
بعد هم گفت باید بیایی و به سلیقه ی خودت، چیزی را که میخواهم برایت بخرم را انتخاب کنی.
امروز دانشگاه نداشتیم. می توانستیم تا بعدازظهر که آرش سرکار میرود باهم باشیم.
نماز صبح را که خواندم همانجا سر سجاده نشستم، نبودن تسبیحم روی سجاده ام من را یاد آن روز انداخت، با انگشتهایم تسبیحات را فرستادم. سر به سجده گذاشتم و شروع کردم با خدا حرف زدن.
ــ خدایا شکرت به خاطر آرش، خدایا ببخش من رو اگر گاهی حسرت نبودن با آرش رو خوردم، می دونم می خوای بدونی تو اوج خوشیم به یادت هستم.
تو بهتر از هر کسی از دلم خبر داری و می دونی که اگر قبولش کردم اول به خاطر تو بود بعد خودم.
دلم می خواد اونم تو آغوش تو بودن رو تجربه کنه، ولی اگر این به هم پیوستن من رو هم از آغوش تو دور می کنه، هیچ وقت نمی خوام که باشه.
با شنیدن صدای در اتاق، سکوت کردم و زیر لب ذکراستغفرالله را زمزمه کردم.
پشتم به در اتاق بود ولی می دانستم که اسراست. توی سالن نمازش را خوانده بودو برگشته بود که بخوابد.
سر از سجده برداشتم و اشک هایم را پاک کردم و شروع کردم به دم و بازدم های بلند و آرام کشیدن. این کار باعث میشد فکرم را تحت کنترل خودم داشته باشم و به هرچه که خودم دلم بخواهد فکر کنم.
اسرا باتعجبگفت:
–راحیل، هنوزم که این شکلی هستی، حالا که به خواستهات رسیدی دیگه.
چه میتوانستم بگویم.
–خوبم، چیزی نیست. تو بخواب. برای این که نور چراغ، اسرا را اذیت نکند کتابم را برداشتم و به طرف سالن رفتم تا کمی مطالعه کنم. چراغ اتاق مادر روشن بود، تقه ایی به در زدم و وارد شدم. مادر هم در حال کتاب خواندن بود. سلام کردم وکنارش نشستم و سرم را روی شانهاش گذاشتم. جوابم را دادوکتابش را کناری گذاشت وموهای بلندم را نوازش کردواشاره کرد به کتاب دستم و گفت:
– چی می خونی؟
همانطور که به کتاب نگاه می کردم گفتم:
–یه کتابیه که در مورد شناخت بهترمردها، در مورد رفتارهاشون و خیلی چیزهای دیگه توضیح داده.
دستش را دور کمرم حلقه کرد و من را به خودش فشار دادو بوسه ایی از موهایم کردو گفت:
–اتفاقا می خواستم برات یه همچین کتابی بگیرم، این آگاهیها برای هر خانمی لازمه. از کتابخونه ی دانشگاه گرفتی؟
ــ اهوم.
ــ چقدر خوبه که از این جور کتابها توی کتابخونه ی دانشگاه هست. به نظرمن مهم ترین وظیفه ی دانشگاه قبل ازآموزش بحث های علمی، تدریس این چیزهاست، نه بصورت تخصصی، به طور عمومی، جزوه واحدهای عمومی باشه که همه مجبور به پاس کردنش باشند.
بعد نفس عمیقی کشیدو گفت:
–مهارتهای زندگی رو دونستن اصله، اونوقت ماها اصل رو ول کردیم چسبیدیم به فرع.
ــ ولی مامان کتابهایی داریم مثل دین و زندگی و تنظیم خانواده یا روانشناسی...
حرفم را بریدو گفت:
–بله می دونم. ولی اونها اوصولی و کافی نیست و مهارتی خاصی روبه دانشجوها آموزش نمیده.
بعد لبخندی زد و گفت:
– دانشجوهای ماهم که قربونشون برم فقط می خوان یه جوری بخونن که نمره قبولی بگیرن و تموم بشه بره.
خندیدم و گفتم:
– حرف شما درسته مامان، ولی به نظرم خیلی چیزها باید از بچگی آموزش داده بشه، مثل مسئولیت پذیری.فکر نکنم با پاس کردن حتی یک یا دو واحد درسی خیلی مفید هم، زیاد تاثیری تو اخلاقیات کسی که یه عمر اونجوری بزرگ شده بزاره.
ــ درسته، ولی خیلی رفتارهای اشتباه از ناآگاهیه، این که خیلی آدم ها نمی دونن اصلا از زندگی چی می خوان. بعضی از آدم ها هم وقتی می فهمند که دیگه خیلی دیره و کلی از عمر مفیدشون که می تونستند خوب زندگی کنند، بد زندگی کردندیا بدون لذت زندگی کردند.
ولی اگه آگاهی باشه و در کنارش آموزش، حداقل از زندگیشون لذت می برند.
بعد کتاب را از دستم گرفت ونگاه کوتاهی بهش انداخت و گفت:
– حالا اینارو می خونی از درسهات غافل نشی. هردو رو در کنار هم داشته باش.
دستش را گرفتم و بوسیدم و گفتم:
– حواسم هست، نگران نباشید.
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
#رمان
زسیمخاردارنفستعبورکن
#قسمت_134
داخل سالن روی مبل نشستم و مشغول خواندن کتاب شدم. مطالبش برایم جالب بود، دلیل بعضی رفتار مردها را توضیح داده بود و این که چطور یک زن باید در مقابل آن رفتار، عکس العمل نشان بدهد.
در مورد قدرت طلبی مردها کلی توضیح داده بود و این که اگه این قدرت را از آنها بگیریم، در حقیقت زندگی خودمان را نابود کردهایم...
آنقدر مطالبش برایم جذاب بودکه متوجهی روشن شدن هوا نشدم. بااکراه کتاب را بستم ومانتو و روسری ام را اتو کردم وکمکم آماده شدم.
با امدن پیام آرش که نوشته بود،
–پایینم.
جلوی آینه ایستادم و روسریام را سرم کردم.
جعبه گیرهها را باز کردم و دنبال گیرهای گشتم که به رنگ روسری یاسی رنگی که مادر آرش روز بله برون برایم هدیه آورده بود بخورد.
کلی گشتم ولی چیزی که با روسریام ست بشود را پیدا نکردم.
گیرهی یاسی نداشتم، گیرهی گلبهی رنگی داشتم که با نگینهای سفید تزیین شده بود. همان را برداشتم و روسریام را بستم. کیف و چادرم را برداشتم و از مامان خداحافظی کردم وراه افتادم.
آرش دست به جیب به در ماشینش تکیه داده بودو به در خانه زل زده بود.
با دیدن من لبهاش به لبخند کش امدو از همان دور برایم دست تکان داد، بعدهم خم شدو از داخل ماشین یک شاخه گل رز آبی آوردو با لبخند به طرفم گرفت و گفت:
–سلام بر بانوی متخصص علف سبز کردن به زیر پای بنده.
لبخندی زدم و با شرمندگی جواب سلامش را دادم و گفتم:
–دست شما دردنکنه، صبح به این زودی مگه گل فروشی باز بود؟
دستم را گرفت و گفت:
–اولا: جوینده یابندس.
دوما: اگه یه بار دیگه بگی "شما " مجازات میشی، بعد با شیطنت نگاهم کرد. از همان مجازاتهایی که اون دفعه هنوز مطرحش نکرده بودم یاد میوه آوردن افتادیا.
سوما: برو یه ظرف بیار این علف ها رو بچینیم ببریم بدیم گاو وگوسفندها بخورند، حیفه.
ــ ببخشید، فقط چند دقیقه دیر شد، چقدر شما...زود حرفم را خوردم و ادامه دادم: چقدر آن تایمی.
باانگشتش لپم رو ناز کردو نگاه خاصی بهم انداخت وگفت:
–اتفاقا اصلا آن تایم نیستم، منتظر موندن برای تو، برام خیلی طولانیه. تو، هر دقیقه اش رو یک ساعت حساب کن.
تپش قلبم بالا رفت نگران بودم نکند کسی مارا ببیند. نگاهم را از او گرفتم و گفتم:
–داشتم دنبال گیرهایی که با روسریام ست بشه می گشتم، تا پیداش کنم دیر شد.
دستش را به گیره ی روسریام کشید و آرام گفت:
– چقدر قشنگه؟ مگه چند تا از اینا داری؟ که هر دفعه یه مدل به روسریته؟
ــ یه جعبه ی کوچیک.
با تعجب گفت:
– واقعا؟
ــ البته با اسرا با هم استفاده می کنیم.
با یه غروری گفت:
–بگو کجا از اینا می فروشن، امروز می برمت اونجا، هر چندتا که دلت خواست برات می خرم، یه جعبه هم می خریم با سلیقه ی خودت، تا گیره هات رو توش بزاری. از این منبت کاریا، خوبه؟
سرم را به علامت مثبت تکان دادم و او هم با همان غرور دنباله ی حرفش را گرفت و گفت:
–بزار تو کمد خودت و تنهایی استفاده کن.
می خواستم بگویم نیازی ندارم، اصلا این همه گیره را می خواهم چکار، ولی یاد مطالب کتابه افتادم و این که اینجور وقت ها مردها احساس قدرت می کنند و نباید سرکوبشان کرد، همچنین باید مواظب غرور مردها بود. پس با ذوق گفتم:
–وای واقعا؟
همانطور که ماشین را دور می زد تا پشت فرمان بنشیند گفت:
– البته بعد از صبحانه و پیاده روی...
ماشین را که روشن کردبی مقدمه پرسید:
–چه گلی رو بیشتر دوست داری؟
منم بی معطلی گفتم:
– نرگس و یاس و مریم.
ــ نرگس که الان نیست فکر کنم هوا کمی سردتر بشه سرو کلش پیدا بشه.
یاسم که من ندیدم توی گل فروشیها. ولی مریم فکر کنم تو کل سال هستش. منم این گلهارو دوست دارم، عطرخوبی دارن.
دفعه ی بعد گلی رو که دوست داری برات می خرم.
نگاهش می کردم و از این همه مهربانیاش لذت می بردم. اگه حجب و حیا می گذاشت نگاه ازش برنمی داشتم، دلم می خواست دستهایش را بگیرم و برای همیشه در دستم نگه دارم. محبت های رگباری اش توی همین چند روزه باعث شده بودعلاقهام چندین برابرشود و تحمل کردن دوری اش حتی برای چند ساعت برایم سخت شود.
دستهای گرمش باعث شد نگاهم را سر بدهم به طرف دستش که در دستم گره خورده بود.
بعد نگاهم را به گل آبی دادم و با لبخند گفتم:
–گل رز هم دوست دارم چون تو برام خریدی، بخصوص رنگ آبی.
دستم را نزدیک صورتش بردو به لپش چسباند و گفت:
–نمیدونم چرا احساس کردم کلا از رنگ آبی خوشت میاد...
🍁بهقلملیلافتحیپور🍁
@ranggarang
#نماز_شب
💠آیت الله بهجت(ره)
🔸نماز شب را ترک نکنید ؛ نماز شب کلید حل همه ی مشکلات زندگی است.
مردم خیلی تلاش می کنند، اما نتیجه و مقصود خود را نمی یابند زیرا کلید را نیافته اند.
نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
@ranggarang
شکوه به معنای حقیقی کلمه
هیچ مرگی از شهادت زیباتر نیست
مخصوصا شهادتی که قبلش بدنت اینقدر جراحت بردارد که وقتی مچ دستت قطع شد، سیم به آرنجت ببندی تا شدت خونریزی را کم کنی
و انگشت اشاره دست چپت هم قطع شده باشد اما با همان دست مجروح، سنگ و چوب و آهن به طرف کوادکوپتر دشمن پرتاب کنی
تا لحظه آخر، پوشش روی صورتت را برنداری تا شناسایی نشوی و دشمن طمع نکند که تو را به هر قیمتی که هست، زنده دستگیر کند
هر چه از شرح روضه لحظات آخر یحیی بنویسم، از شکوهش کم میشود
قلم ما کجا و شرح عاشقانگی این مردان کجا؟
و سلام بر یحیی
سلام بر روزی که چریک زاده شد
و بر روزی که چریک شهید شد.
#شبتون_شهدایی_
@ranggarang
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
با توکل به اسم الله
آغـــاز روزی زیبـــا
با صلوات بـــر محمـد
و آل محمــــد (ص)
اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
#سلام_صبحتون_بخیر_
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️رو به شش گوشهترین
قبلهی عالم
هر صبح بردن نام
حسیـــن بن علی میچسبد:
چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست
اَبــاعَبـــــدالله...
هرکسی داد سَلامی به تو
و اَشکَش ریخت ،،،
او نَظـَرکَــردهی زَهــراست...
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
وعَلی العباس الحسُیْن...
ارباب بيکفن ســــــــلام...
#صبحم_بنامتان_ارباب_
@ranggarang
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
آلـــــــــوده ایم
حضرت باران ظهور ڪن
آقا تو را قسم
به شهیدان ظهور ڪن
همیشه دلم
برای شما تنگ می شود
پیـــــــــداترین
ستارهی پنهان ظهور ڪن
امام خوب زمانم
هر ڪجا هستی
با هزاران عشق سلام♥️
#السلامعلیڪیابقیهالله✋
صبحت بخیر بابای عزیزم ❤️
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛣راه میانبر دوستی با #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
💠 از دو مسیر می توان به صورت ویژه به امام زمان (عج) نزدیک شد...
سخنران:استادعالی🎤
🌱تعجیل درفرج وسلامتی
آقاامام زمان عج صلوات
💝الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج💝
@ranggarang