#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_چهل_یکم 🎬:
سالها مثل برق و باد میگذشت و حالا روح الله هفت ساله،نوجوانی دوازده ساله شده بود، نوجوانی که تجربه های تلخی همچون کهنسالان داشت، در این چند سال، به خاطر کار پدرش که کارمند یکی از ارگانهای دولتی بود چند بار خانه آنها از روستا به شهرستانهای مختلف انتقال پیدا کرده بود اما سرانجام دوباره گذار آنها به همان روستا افتاد، اما الان خیلی وسعت پیدا کرده بود و شکل شهر کوچکی به خود گرفته بود، ولی روزگار برای روح الله همانگونه بود که قبلا می بود با این تفاوت که اینک یک برادر و یک خواهر دیگر به جمع آنها اضافه شده بود، سعید و سعیده و مجید فرزندان فتانه بودند که وضعیت آنها در خانه نسبت به روح الله، مانند تخت نشین به کوخ نشین بود، فتانه از هیچ ظلمی در حق روح الله فرو گذار نبود و جدیدا مدام بهانه میگرفت که این پسر هیچ هنری ندارد و.. او می خواست به گونه ای روح الله را از خانه فراری دهد و آنقدر در گوش همسرش وز وز کرد که سرانجام محمود قانع شد که روح الله از این سن باید مرد کار شود، گرچه قبلا هم به لطف مرحمتهای فتانه، دست به هر کاری که فکرش را بکنید، زده بود.
محمود با تدبیر فتانه، زمین بزرگ زراعی داخل روستا خریداری کرد، دورتا دور آن را دیوار خشتی کشیدند و به روح الله امر کردند که این زمین را به باغی پر درخت تبدیل کند.
فتانه از این پیشنهادش چندین هدف داشت، اول اینکه روح الله را از جلوی چشمش دور می کرد، دوم اینکه می دانست پسری در این سن قادر نخواهد بود حتی بوته ای بنشاند چه رسد به آباد کردن یک باغ و اینگونه میتوانست روح الله را از چشم محمود بیاندازد و پسران خودش سوگلی پدر باشند و سوما با وجود تمام سختی هایی که به کام روح الله میریخت باز هم شاهد بود که همیشه شاگرد اول کلاسشان هست و موفقیت های بی نظیری در میدان درس و مدرسه کسب می کند، موفقیت هایی که اصلا برای بچه های او پیش نمی آمد، پس با این پیشنهاد روح الله مجبور بود به باغ برسد و از درس و مدرسه دور شود و در درسش افت کند و از همه مهم تر اینکه، میدانست که اجنه در جاهای پرت و بیابان ها بهتر می تواند سحرشان را انجام دهند و این باغ دور افتاده و سحری که موکل فتانه انجام میداد، میتوانست در دیوانه کردن روح الله تاثیر بسیار زیادی داشته باشد و انسان دیوانه از چشم همه می افتد و در آخر اگر روح الله واقعا موفق به آباد کردن آن باغ بی درخت می شد، سرمایه فتانه و محمود اضافه میشد و بدون زحمت صاحب باغی پرثمر میشدند.
روح الله که پسری سخت کوش بود، علاوه بر کتاب های درسی، کتاب های دینی و مذهبی زیادی از هرکجا که به چنگش می افتاد، مطالعه می کرد.
او خود را غرق در عالم کتاب و معنویات می کرد و اینگونه از روح خود نه نوجوانی دوازده سیزده ساله،بلکه مردی شصت ساله ساخته بود، به راستی که انسان با سختی ها آزموده و آبدیده میشود و این نوجوان معصوم روحش همچون کهنسالان بزرگ و عظیم شده بود.
محمود به دستور فتانه زمین را خریداری کرد و نقشه ها آنگونه که او می خواست پیش رفت، محمود حتی یک بار هم فکر نکرد که بچه ای در این سن باید مشغول درس و مدرسه باشد نه اینکه آبادکردن زمین خشک و بی علف...
ادامه دارد
بر اساس واقعیت
به قلم:ط_حسینی
@ranggarang
#روایت_انسان
#قسمت_چهل_یکم🎬:
دستان ابلیس پرکارتر از قبل مشغول انحراف بشریت بود و اینبار دست به دامان دو ویروس خطرناک شده بود یکی«استغنا» و دیگری«استعباد»
اولین عامل خطرناک انحراف عامل استغنا بود. انسانی که در حالت استغنا قرار می گیرد، خیال می کند تمام نعمت هایی که در اختیار دارد را با تلاش و زحمت و علم خودش به دست آورده است و از نیروی عظیم خداوند که این نعمات از جانب اوست، غافل می شود.
حالت استغنای درونی زمینه ساز طغیان می شود و انسان انحراف و تباهی او را به دنبال می آورد.
دومین عامل خطرناکی که ابلیس در بین انسان ها شایع کرد عامل استعباد بود که به معنای استعمار و استثمار
انسان ها می باشد. خداوند به هیچ انسانی اجازه نمی دهد که انسان دیگری را به بردگی یا استثمار در بیاورد.
اما نفس اماره انسان با هدایت ابلیس تلاش می کند تا دیگر انسان ها را به بردگی و بندگی بکشاند. مثال
انسانی که مال و ثروت بیشتری دارد بخاطر حس استکباری که دارد تلاش می کند تا با قدرتی که دارد دیگران
را به خدمت خودش در بیاورد.
فطرت انسان ها و تعالیم انبیاء این دو ویروس خطرناک را پس می زنند اما در آن دوران در اثر دور شدن از
فطرت و تعالیم انبیاء جامعه به سوی این دو عامل انحراف حرکت کرد. حالا با جامعه ای مواجه هستیم که در
اثر شیوع صفت استغنا مملو از مناسک ابلیسی و شیطانی شده است. محور تمام مناسک ابلیسی که در جامعه
انجام می شد پرستش دنیا یا پرستش ابلیس بود که باعث طغیان انسان ها می شد.
همچنین در اثر به وجود آمدن صفت استعباد در میان آن ها اشراف و مترفین قوم، دیگران را اصلا انسان به حساب
نمی آوردند و حرکت های تجملاتی و اشرافی انجام می دادند و کسی که در طبقه اجتماعی و مسلک آن ها
نبود را تحقیر و تمسخر می کردند و با استفاده از قدرت و پولی که داشتند انسان های مستضعف و فقیر را
همواره به خدمت خود در می آوردند.
مترفین و ملا برای این که رفتارهای طغیان گرانه و استثمارگونه خود را توجیه کنند دست به یک کار بسیار
خطرناک زدند. ضرورت این توجیه آن بود که شاید به مرور زمان مردم جامعه به حالت فطری خود بازگردند و
متوجه دو عامل خطرناک استغنا و استعباد شوند و این برای گروه ملا و مترفین بسیار خطرناک بود. به همین
خاطر این گروه تصمیم گرفتند که هرچیزی را به غیب ارجاع دهند؛ بدین معنا که تمام طغیان ها و نظام طبقاتی
که ساخته بودند را به خداها و الهه های نادیدنی منسوب می کردند و این گونه مردم را در مقابل خود رام می
کردند. تجلی تمام این غیب ها و الهه ها در موجودی به نام «بت»بود. آن ها به مردم می گفتند که ما نمایندگان
بت ها هستیم و شما باید بت ها را بپرستید چرا که تمام نعمت ها از جانب آن ها است. به این صورت بود
که احترام گذاشتن به گروه ملا و مترفین و طبقات بالای اجتماعی یک دستور ماورائی تلقی شد.
این گونه بود که به مرور زمان در شهرها پرستش بت ها رواج یافت و خداپرستی و مناسک توحیدی در خفا
فرو رفت و مومنین در اقلیت به سر می بردند.
نظام اجتماعی
در شهرهایی که حالا رو به گسترش گذاشته بود عامل برقرار کننده نظم قانون آن بت پرستی بود
فقیران جامعه روز به روز فقیرتر و ثروتمندان روز به روز ثروتمند تر و البته زورگو تر می شدند،
حضرت ادریس هم از میان آنان رخت سفر بسته بود و به ملکوت اعلی به جوار خداوند و اجداد پاکش رفته بود، دیگر کسی نه به خدا و نه مناسک خدایی می اندیشید و باز هم مؤمنین در اقلیت بودند و میبایست در خفا زندگی کنند
رهبر این جامعه ابلیس بود و تعلیمات و مناسک ابلیسی و بت پرستی در همه جا به چشم می خورد.
اما مومنین به این دلخوش بودند که خدا گفته بود منجی می آید!
جامعه ای که به صورت جمعی به سوی محض شدن در کفر پیش برود به صورت خودکار محکوم به فنا و
نابودی خواهد بود چرا که تمامی عالم به سرعت به سوی خدا در حال پیش رفتن است. همانا تمام آن چه که در آسمان ها و زمین است در حال تسبیح خدا است. حال که
تمام مخلوقات عالم به سوی خداوند در حرکت است اگر انسان بخواهد خلاف این جریان پیش برود محکوم
به فنا و نابودی است.
اینک جامعه به سرعت در حال دور شدن از خداست و مسیر و فنا و نابودی را طی می کند. در این شرایط باید
کسی بیاید تا جامعه را از این خطر حتمی و هلاکت قطعی نجات دهد. لطف و رحمت پروردگار حکم می کند
که خداوند برای این جامعه منجی ارسال کند تا آن ها را نسبت به سرنوشت سیاه خویش آگاه سازد.
این منجی جوانی است که باز مانده دوران شیث نبی است و به شدت اهل معنویت و عبادت است.
ادامه دارد...
@ranggarang