رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی_14 چندلغت یادگاری بنویسم . صدای خنده ی بی جان برادرم دلم را به درد آورد. کمی خ
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی_15
باز کلمه لال شدم. همه ی چشم ها به سوی من بود .
از بینشان نگاه بهزاد غضب آلود بود .
با تکان خوردن بهنام، به سمت ش چرخیدم. از خنده سرخ شده بود .
برای این که باز هم قهقهه نزنم، لب هایم را اسیر دندان هایم کردم .
زن عمو طاقت نیاورد و بعد از کمی خودخوری گفت: همین کارها رو کردی که اسمت
رو زبون همه داره می چرخه دیگه !
قاشق را در کاسه گذاشتم و متعجب پرسیدم: با منی زن عمو؟ !
پوزخندی زد و سکوت کرد. عمو پشت بند حرفش را گرفت .
-آره که با توعه، خوب شنیدم این روزا چیکارا که نمی کنی فکر نکنی احمد سرش رو
مثل کبک کرده زیر برف و خبر از جایی نداره .
دهانم باز ماند... هیچ حرفی نداشتم در برابر گفته هایشان بزنم. بهزاد با غضبی که در
صدایش بود گفت: منظورت چیه عمو؟
دستانم می لرزید که بهنام آرام دستش را روی دستان در هم گره خورده ام گذاشت .
نفس هایم تکه تکه شده بودند. از هر کسی انتظار داشتم جز مردی که از زمانی که
پدرم مرده بود، خودش را جای او جا می زد .
نگاه گریزان و گریانم را در جای جای خانه چرخاندم. چشمانم بی حیا شده بود و مدام
دور و اطراف عباس می چرخید. دوست داشتم بدانم او چه فکری می کند؛ یعنی عباس
هم با عمو و زن عمو هم عقیده بود؟ دیدمش، متعجب بود. بازوان پرپشت و پهن ش بالا رفته بود با و دقت به حرف های
بقیه گوش می داد .
آب دهانم را قورت دادم که به یک بار به سمتم چرخید. در قهوه ای سوخته ی نگاهش
هیچ چیزی آشکار نبود. به ثانیه نکشید که با صدای نه چندان آرام خان جون، همهمه
ها آرام گرفت .
خان جون خوب بود آر و م، اما خدا نشان نمی داد اگر کسی مزاجش را تلخ می کرد
آنگاه از طعم گس حرف هایش هیچ احدی جان سالم به در نمی برد .
-بس کن احمد! به جای این که بزنی تو دهن مردم داری چرت و پرت های اونارو جلو
روی من می گی باز؟! خجالت بکش، هم تو هم زنت. بهار و من بزرگ کردم . دخترم از
برگ گل پاک تره بشنوم کسی بهش بهتون زده نمی گذرم ازش حالا می خوای تو
باش یا زنت یا غریبه ...
اشک هایم روان شده بود. این جو و این نگاه های پرحرف و بحث ها را دوست نداشتم .
چه شد که یک کار اشتباهم تا این حد آبروریزی به بار آورد !
با بلند شدن بی هوای عمو، با تر س خودم را به سمت بهنام کشیدم. اخم و حرص در
چهره ی عمواحمد که کپی برابر پدرم بود، بیداد می کرد .
-بلندشید جمع کنید، میریم خونه .
بهزاد بی حرف از جایش برخاست. معلوم بود از خدایش است که هر چه زودتر از
جلوی چشم هایش دور بشنود. برادر تند خویم امشب زیاد از حد خود را کنترل کرده بود .
خان جون هم مانند بهزاد بی حرف بلند شد. این وسط تنها کسی که صدای غرغرش
می آمد زن عمو نرگس بود .
-والا خوب شد که فهمیدیم جایگاه ما کجاست و جایگاه این دختره کجا... خدایا
شکرت که نذاشتی بچم و بدبخت کنم .
حرف هایش همانند نمکی بود که روی زخم تازه پاشیده می شد. بی احترامی را بلد
نبودم، ناچار بلند شدم و پشت سرشان بیرون رفتم .
عمو، بهزاد را به گوشه ای از حیاط کشانده بود و چیزی زیر گوشش زمزمه می کرد .
زن عمو هم طبق عادتش مشغول کنایه گفتن به خان جون صبورم بود .
عباس کتانی هایش را به پا زد و در چند قدمی ام ایستاد . نگاه محتاط ش به اطراف،
دلم را قرص کرد که خوب باید و نبایدهای زندگی ام را می داند .
سر به زیر بودم. نمی دانستم چه بگویم، اگر می گفتم نه، دروغ بود و اگر می گفتم-
می خوام خودت بگی بهار، این چیزایی که مامانم گفت، واقعیت داره؟
آری گند می زدم به تمام پاکی عشقی که در وجودمان بود. با صدایی که حتی مطمئن
نبودم می شنود یا نه گفتم: اون جور که بقیه میگن نیست، من...
صدای زن عمو، نطقم را کور کرد .
-زود باش دیگه عباس چی میگی اونجا؟ !
صدایش از را عمد بالا برد که بهزاد ببیند و بشنود. عباس با عصبانیت عقب گرد کرد
ادامه دارد...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
7.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت به سوريه برود.
خاطره عجیب سردار نوعی اقدم از عاقبت رزمنده ای که همسرش نگذاشت با او برای دفاع از حرم به سوريه برود!
عزیزان اگر شهید نشویم ، میمیریم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🌸🌱🌸
۲ نشانه اضطراب در رابطه عاطفی:
۱. فکر کردن بیش از اندازه ( نسبت به هر رفتاری وسواسی بشیم، به یه پیام، به یه رفتار و ...)
۲. مقایسه کردن( مدام خودت رو با افراد دیگه که ممکنه شریک عاطفیت جذب اونا بشه مقایسه کنی)
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایلای🌱 صدای ضعیف آیسو از بالای پلهها که به نردهها تکیه داده بود
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایلای
بعد از رفتن اونا آیسو گریهاش گرفته بود
بغلش کردم و روی پای خودم نشوندمش
از اول هم بچه باهوشی بود
با ناامیدی گفت
یعنی دیگه مامانو هیچ وقت پیدا نمیکنیم
نوازشش کردم و بوسیدمشو گفتم
_پیدا میکنیم من مطمئنم به زودی مامان رو پیدا میکنیم
تو یکم صبر کن مواظب خودتو داداشت باش
من همه کارا رو درست میکنم
آیسو که انگار باورش نشده بود با شک گفت
قول میدی بابا قول میدی مامانو زود پیدا کنی
منم نذاری ببرن من میخوام پیش تو مامان باشم
قول میدم دیگه آیدین رو هم اذیت نکنم
مواظبش باشم
تو رو خدا
فاطمه که مثل آیسو بغضش گرفته بود با عصبانیت گفت
زنیکه نفهم یه پاش لب گوره اومده مردم آزاری کنه
راسته که میگن ذات آدما تغییر پیدا نمیکنه
از اولم مردم آزار بود
بیچاره ایلای رو چقدر اذیت کرد
با اون پسر گور به گور شدش
مهدی لا اله الا الله گفت
و به فاطمه تشر زد فاطمه بس کن دیگه چرا مرده رو فحش میدی
اون دیگه تموم شده رفته
خود ایلای بارها گفته که حلالش کرده
بعد تو نشستی فحشش میدی
خوب یکم آروم باش بذار ببینیم چیکار میخوایم بکنیم
فاطمه آیدین رو به سینهاش چسباند
آیدین مثل همیشه وول میخورد تا بیاد بغل من
چی چیو کنم مهدی
خیلی ما اعصاب و دلخوشی داشتیم این زن هم اومد تر زد به همه چی
درد ایلای کم بود
_الان باید به فکر چاره باشیم
مهدی رو به آیسو گفت
_آیسو جان ناراحت نباش عمو
بهت قول میدم همه چی درست میشه
حالا پاشو با خاله و داداشت برید اتاقتون آیدینم یکم استراحت کنه میاد به نظر میاد خوابش میاد همش چشماشو میماله
فاطمه پا شد دست آیسو رو گرفت و با هم به اتاقشون رفتن
مهدی گفت
_چیکار میکنی محمد
با کلافگی بیش از حدم گفتم
نمیدونم واقعاً
فقط میدونم آیسو بهشون نمیدم
درسته قانون با اوناست ولی تا بیان تو دادگاه حق حضانت رو بگیرن طول میکشه
خدا رو چه دیدی شاید تو این مدت خبری از ایلای شد.....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه جان.عزیزم یه درخواستی ازت داشتم.من یه برادر دارم متولد ۷۱ دنبال یه دختر خوب میگردیم براش تو فامیلمون دختر مجرد نیست کسی رو هم نمیشناسیم میشه پیام منو تو گروه بزاری که اگه کسی کیس مناسب سراغ داشت که ساکن اصفهان باشه معرفی کنه؟در ضمن برادرم دیپلم داره و شغلش ازاده
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
۲ نشانه اضطراب در رابطه عاطفی:
۱. فکر کردن بیش از اندازه ( نسبت به هر رفتاری وسواسی بشیم، به یه پیام، به یه رفتار و ...)
۲. مقایسه کردن( مدام خودت رو با افراد دیگه که ممکنه شریک عاطفیت جذب اونا بشه مقایسه کنی)
•
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
قطع رابطه هنر نیست❗️
مدیریت رابطه هنر هست🌱
حرف بزنید، زنگ بزنید، معاشرت بکنید،
اما فاصله هارو مدیریت کنید.
میخوام یک نکته طلایی بگم بهتون:
بعضی وقت ها ما یک رفتارهای ناراحت کننده ای از فرد مقابلمون میبینیم که شوکه میشیم و شروع می کنیم به تغییر خودمون در جهت منفی.
مثلا تلاش میکنیم حاضر جواب بشیم، تلاش می کنیم جسور بشیم و پرخاشگر. تلاش می کنیم بدجنس بشیم و تلافی گر.
اگر آدم متعادلی هستید (یک صفتی رو خیلی ندارید) دست به خودتون نزنید. دست به فاصله تون بزنید.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
*🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام فاطمه خانم عزیزودوستای گلم 🌺🌸🌼من یه مشکلی داشتم لطفاکسی تجربه ای داره راهنمایی کنه ممنونم ازهمه ی دوستان.تقریبا۴هفته ی پیش اول روی ساق پام حس کردم پشه نیش زده هی میخاریدمنم میخاروندم بعدش رفته رفته هی بزرگ وبزرگترشدجوری که بادو ورم کردوداخلش چرک وعفونت به قدری دردداشت که نمیتونم توصیف کنم عکسشوهم فرستادم گاهی خوب بودولی گاهی تاسرپامیشدم ازدردش حتی نمیتونستم یه قدم بردارم اشکم درمیومد.رفتم دکترداروگیاهی نشون دادم گفت به نظرنیش حشره ای چیزی هست بایدبری دکترنمونه برداری کنه ببینه چیه منم هم ترسیدم هم راستش هزینه اشونداشتم برم به گفته مامانم خمیردرست کردم گزاشتم شب تاصبح موندبعدکه بازکردم دیدم کمی چرک وخون زده بیرون خلاصه خیلی اذیت کشیدم تاخوب شدالانم زخم روش خشک شده ولی هنوزنیفتاده گاهی وقتامیزنه به استخوانم دردمیکنه خیلی میترسم لطفادوستان کسی تجربه ای یااطلاعی دراین موردداره بگه ممنونم ازتون یک صلوات بفرستید🌼🌺🌸
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
یکی از اصلی ترین عوامل شروع خیانت:
خانم کارل راسبالت میگه:
مقایسه شریک عاطفی با فرد دیگر یکی از مهمترین عوامل شروع خیانت است.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸