🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا
#حتما_بخوانید✅👌
📚 حکایتیبسیارزیباوخواندنی
مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ...
ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ.
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...
📌#داستانهای_عبرت_آموز📖
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #درد_دل_اعضا 👇 🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری ❓
سلام علیکم .همدم خانم
خودم ی بچه مستاجر. بیماری که ۱۰ سال گرفتارش،شدم. ی پدر که حامیم بود تو همه مشکلات زندگی پدرم قبل عید به رحمت خدا رفت.😭😭😭 ت
و این ده سال با شوهری زندگی می کنم که دور از چشم من مواد مصرف میکرد همیشه بخاطر بی مسولیتی دیر اومد به خونه جنگ دعوا داشتیم همه کارها گردن خودم بود با این حا مریضم 😒
تا این ۲.۳سال گذشته فهمیدم مطمئن شدم که معتاد هست
هر کاری کردم تهدید دعوا .باش حرف نزدن نتونستم ترکش بدم .
استخدام آموزش پرورش شد گفتم ترک میکنه اما هنوز ترک نکرد میره زاهدان سر کار سه ماهی یک بار میاد تا میاد هیج شبی به موقه نمیاد خونه همش بیرونه کامل مشخص مواد مصرف میکنه هیج محبتی ازش نمی بینم. از تنهای نشستن دیگه داغونم نمی دونم چکار کنم
نمی دونم تا کی ایطور باشم بخد ا تحمل ندارم روانی شدم.هیچ شوقی برا زندگی برا خونش نداره اصلا توجه به وسایل زندگی نمی چی هست چی نیست چه لازمه مثل ی مهمان میاد خونه میره.هیچ وقت بهم نمیگه کجا میره چکار میکنه .تو را خدا بگید چکار کنم.خودم که میگم تنها راهش فقط طلاق هست .خانوادگی همه معتاد هستن من حتی نمی تونم ی روز برم خونه خواهر یا برادرش پدرش .کلا بدم از دود میاد این این مزخرفات.تحملش واقعا برام سخته .همه بهم میگن بچه داری اما هیشکی نمیگه خودت هم ادمی باید زندگی کنی.این زندگی بیشتر باعث شده بیماریم عود کنه .با این حال که مریضم الحمدالله از نظر ظاهری مشکلی ندارم
.بخدا من نمی تونم همچه ادمی را تا ی عمر تحمل کنم مگه من سنگ هستم. هیچ از محبت ازدوست داشتن حالیم نشه پا بزارم رو همه زندگیم بخاطر ی آدم معتاد .تو را به ابروی فاطمه الزهرا س ی کاری ی فکری برام کنید 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بگید چکار کنم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
♨️گرم بودن سینهها باعث جریان بهتر شیر به دهان کودک میشود
🌀اما بعد از #شیردهی برای جلوگیری از ورم و درد سینهها میتوانید از کمپرس سرد استفاده نمایید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
#تنظیم_قاعدگی_زنان
#و_رفع_ترشحات_زنانه
15 تا 30 گرم برگ گیاه مریم گلی را در یک لیتر آب دم کرده و بعد ازهر وعده ی غذایی یک استکان میل کنید.
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#تقاضای_همفکری❓
سلام فاطمه جان خدا قوت .ممنون از کانال پر محتواتون.سلام دوستان عزیزپسرم ریزش مو داره اصفهان دکتر خوب اگر میشناسید معرفی کنید ممنونم ادمین عزیز بی زحمت پیامم رو بذارید گروه🌺🍃🌺🍃
❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه خانم خسته نباشید براي خانمی که به روستا اهانت کرده متاسفم نمی دونم این چی گفته به دهات که مردم بی آلیش ومهربان وخیلی هم باغیرت بیشتر دکتر مهندس نمونه توی دهات بزرگ شده اند باافتخار می گویم شهیدان جانبازان عزیر توی همین دهاتهابزرگ شده انده وتویی که الان داری خوب وراحت مثلا توی شهر بزرگ شدی وزندگی می کنی بدان که مدیون عزیزان شهیدی هستی که با افتخار به امیدظهورامام زمان رفتند وشهید شدند تشکر میکنم از شما فاطمه خانم آنهایی که به روستا یا دهات اهانت می کنند معلوم نیست ازکجا آمدند ببخشید خیلی رفته روی عصابم😬😴😴
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
22.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
*🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
#رولت_خرما
فقط یکباردرست کن معتادش میشی😋
چندتا نکته رو بگم بچه ها برای بُرش دادن سعی کنید زیاد زخیم ویا نازک نباشه
حتمآ برای کوچولوهاتون درست کنید وبا شیرویاچای نوشجان کنن مطمئنم بازم درخواست میکنن درست کنید دختر من خرما دوست نداشت این مدلی که درست کردم عاشقش شد🤩
این رول خرمایی کالری زیادی نداره چون از بیسکوییت پتی بور استفاده شده وبقیه موادش هم که بینهایت گرمه وبرای بدن بسیار مفیده مخصوصآ اونایی که کم خونی دارن ویا بی انرژی هستن
رولت خرمایی👇
خرما۶۰۰ گرم
کره ۵۰ گرم حتمآ کرده باشه روغن نباشه
پودرهل،دارچین وحتی زنجبیل یک قاشق چای خوری
مغزیجات خردشده ویا پودر نارگیل
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸🌱🌸
❤️#پاسخ اعضا
سلام فاطمه جان
در مورد خانمی که گفته بچه ۴۴ روزه داره وشیرش کمه
اولا سعی کن روزا که بیشتر میخانه هر دوساعت بچه رو بیدار کنه وشیر بده هر چه دفعات مکیدن بیشتر باشه تولید شیر بیشتر میشه سعی کنه شیر خشک نده شیر خودت رو با شیر دوش بدوش
و طبق نگهداری و رعایت اصول بهداشتی
شبها به جای شیر خشک به بچه بده
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
۰🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی همش تقصیر توعه بارها بهت گفتم بیخیال این دعوا و انتقام شو، بفرما امشب ریختن خون
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
شرم داشتم به چهره های بر افروخته یشان نگاه کنم .
قرص را کف دست خان جون گذاشتم و با عجز گفتم: خان جونم بخور قرصتو !
چشمان کم سویش را در صورتم چرخاند و بعد از تعلل کوتاهی قرص را در دهانش گذاشت .
صدای زنگ بلبلی حیاط در گوشم نجوا کرد .
با بالا رفتن صدای بهنام، با عجله از جا جهیدم و به سمت پذیرایی رفتم، خدا امشب را
بخیر کند. بهنام حسابی از دست بهزاد شکار بود و به دنبال بهانه می گشت تا بر سرش
خراب شود، آن کله شق را به خوبی میشناختم .
-تو نمی خواد بری، بهار میره باز می کنه .
بهزاد که قفسه ی سینه اش از خشم بالا و پایین می شد، با پشت دست به تخت سینه
ی بهنام کوبید و غرید: چرا چرند میگی بهار بره در باز کنه؟! اونم این وقت شب؟
جلوتر رفتم و برای جلوگیری از دعوا مانند همیشه بی فکر گفتم: خب من میرم در و
باز می کنم .
بهنام که به سختی روی پایش بند بود به بهزاد نگاه کردم و با ابرو اشاره ای به من کرد .
بهزاد کالفه چرخی دور خودش زد و با پوزخندی که نشانه ی عصبانیتش بود، گفت: چه باحال هر دوتون زده به سرتون .
بلافاصله بعد از حرفش بی اهمیت بهنام بی جان را به کنار هل داد و از در خانه بیرون رفت .
صدای زنگ هنوز می آمد و حسابی اعصابم را متشنج کرده بود. به سمت بهنام که به کمک عصا تعادلش را حفظ کرده بود، رفتم و دست دور بازویش حلقه کردم .
-داداش؟
لبش را از حصار دندان هایش بیرون کشید و آرام جواب داد: خوبم .
کمکش کردم تا روی صندلی کنار میز تلفن بنشیند. زمین پر بود از تکه شیشه . با ورود
عمو به خانه، سر به زیر شدم و سلام کردم اما او بی پاسخ گذاشت و بعد از کمی سکوت، با صدای متعجبی گفت: چه خبر شده اینجا؟ !
بهنام از درد به خود می پیچید و نای حرف زدن نداشت، بهزاد که تازه وارد خانه شده
بود، در خانه را بست و به آن تکیه کرد .
-کار خود پست فطرتشونه، گفتم بزار آدمشون کنم عمو...
خان جون با قدم های سستش از اتاق بیرون آمد با و صدایی که بر اثر گریه گرفته بود،گفت: خدا ذلیلشون کنه، اینا کین احمد؟ چی میخوان از جون زندگی مون؟
نگاهم را بالا کشیدم و به عمو که مانند همیشه به هنگام عصبانیت دست در محاسنش
می کشید، خیره شدم .
-چیزی نیست مادر من، خودم حلش می کنم، تو چرا به این حال و روز افتادی؟
بعد از حرفش جلوتر رفت و دست دور شانه ی خان جون گره کرد با و احتیاط او را به سمت مان آورد .
بهنام سری با خنده جنباند و گفت: اتفاقا شهر هرته عمو، آخه شازده پسر ما چند روز
خودم فردا ازشون شکایت می کنم مگه شهر هرته بیان بریزن برن؟
رفته پیش کارگاه اونا رو بهم ریخته با رفیقاش، اگه به شکایت باشه اونا هم شکایت
دارن !
چشمانم از حدقه بیرون زده بود، وای خدای من بهزاد چه می کرد؟ !
عمو با ابروهایی گره کرده ، تسبیح دانه درشتش را که تازه یج از بش بیرون کشیده بود،درون مشتش فشرد و چند گامی به سمت بهزاد که نگاه به زمین دوخته بود، رفت.
-تو چیکار کردی؟
خان جون همان گوشه ی دیوار نشست و نالان گفت: ای خدا این چه مصیبتی بود
آخه ؟!
او نالید و من از بی چاره گی اشک هایم روان شد .
بهنام نیز دستش را روی صورتش گذاشت و صدای نفس کلافه اش به گوشم رسید عمو به سمت در خانه رفت و بی حوصله گفت: من باید برم خونه کسی نفهمید اومدم به اون پسره کله شق هم بگید اگه خودش و جمع و جور نکنه خودم حالش و میگیرم. فردا میگم نرگس بیاد کمک خداحافظ .
گفت و رفت. و من با خود فکر کردم هیچ کس نمی تواند جای پدرم باشد و پدری کند. عمو هم فقط عمو بود گه گاه کمی به فکر و گاهی هم مثل امشب... خان جون راه رفته ی عمو احمد را نگاه کرد و زیر لب با همان لحن غم دارش گفت: تا خرمنت نسوزد، تشویش ما ندانی...
متحیر نگاهش کردم! هم نشینی با بی بی چه شاعرش کر ده بود. بی بی معلم ادبیات باز
نشسته بود که هر جا می نشست بازار شعرش داغ بود. برای هر حرف و بحثی شعری
می گفت. خان جون نیز بی سواد نبود اتفاقا از برکت وجود پدر خان ش اندک سوادی
داشت اما دیگر گرد پیری و کم سویی چشمانش باعث شده بود حافظ و سعدی را کنار بگذارد. بچه که بودم خوب به یاد دارم بجای لالایی برایم شعر می خواند اما مدت ها
بود که دیگر با آن لحجه ی شیرینش برایم فروغ و سعدی و حافظ نخوانده بود، شعر
سعدی که امشب خواند چه به حال و روزمان می آمد. باالخره بلند شدم و تصمیم
گرفتم دستی به خانه بکشم. این گونه نشستن د ردی را دوا نمی کرد فقط غم های زیادی را روی دلم تلنبار می کرد. بهنام نیز گوشی جدیداش را از جیبش بیرون کشید
شماره ی یکی از دوستان بهزاد را گرفت و خواهش کرد او را پیدا کند. خان جون اما
هنوز بدن نحیف اش را به دیوار تکیه داده بود و زیر لب چیزی زمزمه می کرد. مانده بودم چه از را کجا بردارم تا کمی راه برای رفت و آمد باز کنم، با هر سختیی....
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🌸🍃