eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
37.1هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام فاطمه جان به خدا دیگه جونم به لبم رسیده جان هر کی دوستش داری امروز یه پارت اضافه بذار فشار خونم رفته رو بیست مردیم از وقتی زندگی کیمیا و ایلای رو خوندم تصمیم گرفتم هیچ رمان یا قصه ی زندگی نخونم :سلام عزیزم چشم حتما امشب یک پارت اضافه میزارم ❤️ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
💞ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ💞 نه در برابر چشمی نه غایب از نظری نه یاد می‌کنی از ما نه می‌روی از یاد...! 🍃🍃🍃🌸🍃
15.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 💫قشنگ تر از این امر به معروف مگه داریم؟ ❤️‍🔥دختر کشف حجاب کامل با کلی آرایش ببینید چه جوری روسری سر می‌کنه 🕊 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ موقع خرید گوجه و خیار و میوه‌هایی که به زمین نزدیک هستند، دقت کنید که سوراخ ریز نداشته باشند. زیرا ممکن است جای نیش مار باشد که سم خود را در آن تخلیه کرده است. فیلم بالا مؤید این احتمال است. *پیش آمده که اشخاصی با خوردن فقط گوجه مسموم شده و مرده اند.دور از جون شماها. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
♥️ℒℴνℯ♥️ مشکل است این که کسی را به کسی دل برود مهرش آسان به درون آید و مشکل برود...! 🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک آسمان 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃۱۶ #رعنا قلم پاک آسمان تا اومدم جواب بدم فرهاد با پلاستیک آرد اومد و آرد روی ترازو گذا
🍃🍃🌸🍃 🌱 به قلم پاک آسمان -هیچی دیگه من میرم خونمون چون دیگه کم کم نازگل از مدرسه میاد‌.تو هم بهتره بری خونه ، از دیروزه نرفتی ببین مامان اینا چکار میکنن؟ دیگه امروز وقت نمیشه بری آرایشگاه.وقت کردی بعد از ظهر برو -اینم شانسه ما داریم.حالا هرروز سرکاره ها.شانس امروز که ما می‌خواستیم تعقیبش کنیم گذاشت و رفت -غصه نخور.کائنات داره بهت میگه این ازدواج به صلاحت نیست و شروع کرد به خندیدن.وقتی قیافه توهَم منو دید گفت راستی سلیقت بد نیستا!میشه تا سر کوچه باهاش رفت با شنیدن این حرف لبخند بزرگی زدم و گفتم: واقعا ؟ظاهرش خوبه پس! -آره تیپ و قیافش خوب بود ولی با نگاه کردنش به خودم و تو حال نکردم‌. -خب من فک میکنم علت نگاهاش این بوده که اولا تعجب کرده من امروز تنهایی نرفتم نونوایی چون همیشه منو تنها دیده..دوما به خاطر شباهتمون نگامون کرده -حالا هرچی من نظرمو گفتم.خدا کنه باطنش هم مثه ظاهرش خوب باشه -حالا لیلا میگی چکار کنم؟ -هیچی.تعقیب موند برا یه روز دیگه ولی قبلش حتما مطمئن شو که داره کار میکنه.خب من برم دیگه.مواظب خودت باش -قربونت خیلی زحمت کشیدی ******* بعد از اون روز سرمای سختی خوردم طوری که به زور از پله ها میومدم پایین و غذا میخوردم...تمام استخونام و بدنم درد میکرد. آدمِ بد مریضی بودم هر وقت مریض میشدم ۱۰ روز کامل می‌افتادم روی تخت... بیچاره مامان تمام کارای خونه افتاده بود گردن خودش.نه که قبلا خیلی کمکش میکردم نه ولی لااقل خرید نون و سبزی و میوه و اینا با من بود مامان از خرید کردن بیزار بود و منم بعد از دیدن فرهاد همه ی خریدای خونه رو با کمال میل انجام می‌دادم... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃 💎داستان کوتاه💎 ❤️ گويند كه در شهر نيشابور موشی به نام «زيرک» در خانه‌ی مردی زندگی می‌كرد. زيرک درباره‌ی زندگی خود چنين می‌گويد: «هرگاه مرد صاحب‌خانه خوراكی برای روز ديگر نگه میداشت، من آن را ربوده و می‌خوردم و مرد هر چه تلاش می‌كرد تا مرا بگيرد، كاری از پيش نمی‌برد. تا اينكه شبی مهمانی برای مرد آمد، او انسانی جهان‌ ديده و سرد و گرم روزگار چشيده بود. هنگامی كه مهمان برای مرد سخن می‌گفت، صاحب خانه برای آن‌كه ما را از ميان اتاق رفت و آمد می كرديم براند(فراری دهد)، دست‌هايش را به ‌هم ميزد، مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت؛ من سخن می‌گويم آنگاه تو كف می زنی؟ مرا مسخره می‌كنی؟ مرد گفت؛ برای آن دست می زنم كه موش‌ها بر سر سفره نريزند و آن‌ چه آورده‌ايم را ببرند. مهمان پرسيد؛ آيا هر چه موش در اين خانه‌اند همگی جرات و توان چنين كاری را دارند؟ مرد گفت نه! يكی از ايشان از همه دليرتر است، مهمان گفت: بی‌گمان اين جرات او شوندی(دليلی) دارد و من گمان می كنم كه اين كار را به پشتيبانی چيزی انجام می‌دهد، پس تيشه‌ای برداشت و لانه‌ی مرا كند، من در لانه‌ی ديگری بودم و گفته‌های او را میشنيدم. در لانه‌ی من ١٠٠٠ دينار بود كه نمی دانم چه ‌كسی آن‌جا گذاشته بود اما هرگاه آن‌ها را می‌ديدم و يا به‌ آن‌ها می‌انديشيدم، شادی و نشاط و جرات من چند برابر می‌شد. مهمان زمين را كند تا به زر رسيد و آن را برداشت و به مرد گفت كه، شوند دليری موش اين زر بود، زيرا كه مال پشتوانه‌ای بس نيرومند است، خواهی ديد كه از اين پس موش ديگر زيانی به تو نخواهد رسانيد، من اين سخن‌ها را می شنيدم و در خود احساس ناتوانی و شكست می كردم، دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ، به جايي ديگر رفت. چندی نگذشت كه در بين موش‌هاي ديگر كوچک شمرده شدم و جايگاه خود را از دست دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم، كار به جایی رسيد كه دوستان مرا رها كردند و به دشمنانم پيوستند، پس من با خود گفتم كه، هر كس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد، مهمان و صاحب‌خانه، زر را بين خود بخش كردند. صاحب‌خانه زر را در كيسه‌ای كرد و بالای سر خود گذاشت و خوابيد، من خواستم از آن چيزی باز آرم تا شايد از اين بدبختی رهایی يابم، هنگامی كه به بالای سر او رفتم، مهمان بيدار بود و يک چوب بر من زد كه از درد آن بر خود پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم، به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آن‌كه دردم اندكی كاسته شد، دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم، مهمان چشم به راه من بود، چوبی ديگر بر سر من كوفت، آن‌چنان كه از پای درآمدم و افتادم، با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم، درد آن زخم‌ها، همه‌ی جهان را بر من تاريک ساخت و دل از مال و دارایی كندم، آن‌جا بود كه دريافتم، پيش‌آهنگ همه‌ی بلاها طمع است، پس از آن، به ناچار كار من به جایی رسيد كه به آن‌چه در سرنوشت است خشنود شدم، بنابراين از خانه‌ی آن مرد رفتم و در بيابانی لانه ساختم.» 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ می‌دونستی چـطوری زگیل رو ازبین ببریم؟🤔؟🤔 ‌‌ 👈 پوست داخلی موز را روی زگیل گذاشته و بانداژ کنید برای چند شب تا زگیل ازبین برود -پوست موز حاوی مواد دارای ویتامین A استویتامینA اثرات ضد ویروسی دارد 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام عزیزم برا خواهری که با دختر اهل باغ‌ملک میخوان وصلت کنن من خودم بچه باغ‌ملک هستم.راستش دخترای باغ‌ملک همه خوبن ما لرها هم مهمون نوازیم هم بساز ولی همه مثل هم نیستن تحقیق کنید هرچه بیشتر بهتر.من نمیدونم با کدوم طایفه میخوان وصلت کنن که درست جواب بدم..ولی رسم و رسوم اینه پسر اول خانواده دختر دعوت میکنن بعد دختر خانواده پسر رو.بعد برا عروسی ما شیربها میگیریم همون قدری که گرفتیم همون قدر یا بیشتر جهاز میخریم.البته هستن کسانی که اصلا شیربها نمیگیرند و جهاز کامل میدن.برا عروسی هم حتماً ساز و دهل به کاره 😍😍😍برا لباس بیارن برا دختر حتماً باید سر رختی همون کادو برا کل خانواده دختره با چند بلگه همون پارچه زنانه پیراهن مردانه ببرند.درعوض دختره هم باید سر رختی ببرن یعنی کادو برا خانواده داماد 😊 انشالله خوشبخت بشن 😍🌹🌹 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس فاطمه جیغ میکشید و میون گریه میخندید م
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک حسین لبخند زورکی زد و گفت ____نگران نباشید خطر رفع شده بفرمایید از این طرف کیمیا پیششه راهروهای تو در تو را جلو رفتیم با دیدن کیمیای قد بلند که از اتاقی بیرون آمد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به دیوار تکیه کرد فهمیدم که الای تو اون اتاق هست وقتی رسیدم بدون سوال خواستم در رو باز کنم اما کیمیا مانع شد و گفت __ آقای احمدی.... یه لحظه وایستید فاطمه جلو اومد و گفت __چی شده ....بعد انگار که به طور خودکار دکمه اشک ریزانش رو بزنن چندین قطره اشک پشت سر هم ریخت و گفت __نکنه اتفاقی براش افتاده ___الای کو..... کیمیا دستاشو تند و تند تکون داد و گفت __نه به خدا منظورم این نیس که اتفاقی افتاده حالشم بد نیست آقا محمد یه دقیقه می‌تونم خصوصی صحبت کنم فاطمه واستاد و گفت __بگو با اشاره مهدی مامان مهتاب هم چند قدم از ما دور شد کیمیا نگاهی به فاطمه کرد و گفت __می‌خواستم با آقای احمدی صحبت کنم کلافه گفتم بگو کیمیا مشکلی نیست کیمیا نگاهی به مامان مهتاب و مهدی کرد و بعد نگاهی به من کرد و گفت ___آقا محمد راستش کیمیا توی وضعیتی هست که من شوکه شدم می‌دونستم راجع به اعتیاد الای صحبت می‌کنه گفتم اعتیادشو میگی ؟؟ چشمای درشتشو درشت‌تر کرد و گفت __شما خبر داری فاطمه گفت من برات توضیح میدم بزار محمد بره الای رو ببینه کیمیا صدای کلامش رو پایین‌تر آورد و آروم گفت ___همسرتون اوردوز کرده شکر خدا به موقع رسوندنش ولی هنوزم بیهوشه و بعد در رو باز کرد و من وارد شدم فاطمه هم پشت سر من اومد ولی دیدم که کیمیا مانع ورود مهدی و مامانم شد خودشم تو اومد و در رو بست زنی بسیار لاغر که انگار مثل جنین تو خودش جمع شده بود روی تخت بود دستش از زیر ملافه بیرون بود اون دست‌های صاف و روشن و قشنگش درست مثل دست یک اسکلت سیاه رنگ شده بود پام یاری نمی‌کرد جلو برم فاطمه جیغ خفه‌ای کشید جلو رفت و دستاشو تو دستش گرفت و گفت ___پاشو قربونت بشم چه بلایی سرت آوردن بی‌شرفا پاشو ببین محمد اومده پاشو قشنگم بغضمو به سختی قورت دادم و بالای سرش رسیدم باورم نمی‌شد تصویر زنان معتاد گوشه پارک‌ها که زیر چشماشون سیاه و لاغر شده جلوی چشمام اومد باورش سخت بود این زن لاغر چروکیده همون الای زیبای من باشه و کاش که مشکلش فقط اعتیاد میبود کاش.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸