eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
34.8هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام عزیزم برا خواهری که با دختر اهل باغ‌ملک میخوان وصلت کنن من خودم بچه باغ‌ملک هستم.راستش دخترای باغ‌ملک همه خوبن ما لرها هم مهمون نوازیم هم بساز ولی همه مثل هم نیستن تحقیق کنید هرچه بیشتر بهتر.من نمیدونم با کدوم طایفه میخوان وصلت کنن که درست جواب بدم..ولی رسم و رسوم اینه پسر اول خانواده دختر دعوت میکنن بعد دختر خانواده پسر رو.بعد برا عروسی ما شیربها میگیریم همون قدری که گرفتیم همون قدر یا بیشتر جهاز میخریم.البته هستن کسانی که اصلا شیربها نمیگیرند و جهاز کامل میدن.برا عروسی هم حتماً ساز و دهل به کاره 😍😍😍برا لباس بیارن برا دختر حتماً باید سر رختی همون کادو برا کل خانواده دختره با چند بلگه همون پارچه زنانه پیراهن مردانه ببرند.درعوض دختره هم باید سر رختی ببرن یعنی کادو برا خانواده داماد 😊 انشالله خوشبخت بشن 😍🌹🌹 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس فاطمه جیغ میکشید و میون گریه میخندید م
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک حسین لبخند زورکی زد و گفت ____نگران نباشید خطر رفع شده بفرمایید از این طرف کیمیا پیششه راهروهای تو در تو را جلو رفتیم با دیدن کیمیای قد بلند که از اتاقی بیرون آمد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به دیوار تکیه کرد فهمیدم که الای تو اون اتاق هست وقتی رسیدم بدون سوال خواستم در رو باز کنم اما کیمیا مانع شد و گفت __ آقای احمدی.... یه لحظه وایستید فاطمه جلو اومد و گفت __چی شده ....بعد انگار که به طور خودکار دکمه اشک ریزانش رو بزنن چندین قطره اشک پشت سر هم ریخت و گفت __نکنه اتفاقی براش افتاده ___الای کو..... کیمیا دستاشو تند و تند تکون داد و گفت __نه به خدا منظورم این نیس که اتفاقی افتاده حالشم بد نیست آقا محمد یه دقیقه می‌تونم خصوصی صحبت کنم فاطمه واستاد و گفت __بگو با اشاره مهدی مامان مهتاب هم چند قدم از ما دور شد کیمیا نگاهی به فاطمه کرد و گفت __می‌خواستم با آقای احمدی صحبت کنم کلافه گفتم بگو کیمیا مشکلی نیست کیمیا نگاهی به مامان مهتاب و مهدی کرد و بعد نگاهی به من کرد و گفت ___آقا محمد راستش کیمیا توی وضعیتی هست که من شوکه شدم می‌دونستم راجع به اعتیاد الای صحبت می‌کنه گفتم اعتیادشو میگی ؟؟ چشمای درشتشو درشت‌تر کرد و گفت __شما خبر داری فاطمه گفت من برات توضیح میدم بزار محمد بره الای رو ببینه کیمیا صدای کلامش رو پایین‌تر آورد و آروم گفت ___همسرتون اوردوز کرده شکر خدا به موقع رسوندنش ولی هنوزم بیهوشه و بعد در رو باز کرد و من وارد شدم فاطمه هم پشت سر من اومد ولی دیدم که کیمیا مانع ورود مهدی و مامانم شد خودشم تو اومد و در رو بست زنی بسیار لاغر که انگار مثل جنین تو خودش جمع شده بود روی تخت بود دستش از زیر ملافه بیرون بود اون دست‌های صاف و روشن و قشنگش درست مثل دست یک اسکلت سیاه رنگ شده بود پام یاری نمی‌کرد جلو برم فاطمه جیغ خفه‌ای کشید جلو رفت و دستاشو تو دستش گرفت و گفت ___پاشو قربونت بشم چه بلایی سرت آوردن بی‌شرفا پاشو ببین محمد اومده پاشو قشنگم بغضمو به سختی قورت دادم و بالای سرش رسیدم باورم نمی‌شد تصویر زنان معتاد گوشه پارک‌ها که زیر چشماشون سیاه و لاغر شده جلوی چشمام اومد باورش سخت بود این زن لاغر چروکیده همون الای زیبای من باشه و کاش که مشکلش فقط اعتیاد میبود کاش.... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 رســـــــــــــــــــــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــــــــــــــوایی 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی🌱 وقتی دوباره به ساسان سر زدم در همان حالش بود و گریه های فهیمه خانم بیشتر شده ب
🍃🍃🍃🌸🍃 پیشبینی آخر این کار سخت و دردناک بود . گلوی خشک شده ام با آب سرد کمی جلا پیدا کرد . خبری از حال ساسان نمی دادند و فهیمه خانم حتی در زیر سرم نیز ناله می کرد. روی صندلی فلزی بیمارستان نشستم. با یک صندلی فاصله از آن مرد . آهی از ته وجودم به پا خواست، یک روز در همین اورژانس خان جون بستری بود و من به سبب فریادهایم نتوانستم شب را کنارش بمانم. آن شب نیز تنها بودم و فرهاد کنارم بود، امروز باز هم در این بیمارستان مرد غریبه ای کنارم بود. آدم های اطرافم خیلی سریع جایگاهشان را فراموش می کردند و خودشان را کنار می کشیدند . ذکر " یا من اسمه و دوا " را بلبل وار تکرار می کردم. بعد از گذشت نیم ساعتی که به سختی سپری شد، در اتاق احیا برای بار چندم باز شد و آن مردی که همه می گفتن نتیجه را خبر می دهد بیرون آمد . مردی که فرشته ی نجات شده بود، برخواست و به طرف دکتر خیز برداشت . -چیشد دکتر؟ یه جواب درست درمون ندادن به ما . آقای دکتر مرد سن و سال داری بود. عینکش از را چشمانش برداشت. -بی هوشیش بخاطر مصرف تعداد بالای قرص های ترامادول بوده، شانس آورده که ... در حالی که توضیح میداد پرستار با دو کنارش ایستاد. -دکتر بیاید لطفاً ا مریض بد حال داریم، دکتر اوتادی نیستن رفتن بخش... دکتر دستش را به شانه ی مرد کوبید الان حالش خوبه امشب رو بستری باشه فردا مرخص میشه . گفت و با قدم های بلند به جایی که پرستار اشاره می کرد، رفت. مرد به طرفم آمد . -خداروشکر برید به مادرتون خبر بدید خیلی نگران بودن . لب هایم از ذکر گفتن ایستاد . -ممنون ولی مادرم نیستن . کنجکاوی نکرد. آدم جالبی بود . فهیمه خانم هنوز بیخبر بود، با شنیدن این که حال پسر دیوانه اش خوب است بارها و بارها خدا را شکر کرد. ساعت از دوازده ظهر گذشته بود و ضعف امانم را بریده بود . فهیمه خانم از روی تخت بلند شد . سرمش تمام شده بود اما سرگیجه اجازه نمیداد سرپا بماند . به کمک خدمه ای که آن جا بود او را به سوی اتاقی که ساسان در آن بود، بردیم . با آن لباس های خانگی حسابی در چشم می زد . روی صندلی نشست و دست ساسان را میان دستانش گرفت . -خدایا شکرت، شکر ! مادر بود دیگر، اشک و خنده هایش در هم مخلوط شده بود. ساسان کاملاً به هوش نیامده بود و ماسک اکسیژن برای تنفسش کمک می کرد . آن مرد که قدم به قدم همراهمان بود، وارد اتاق شد. نایلونی در دستش بود. کیک و آبمیوه ای را بیرون آورد و به طرف فهیمه خانم گرفت بفرمایید یکم بخورید حالتون بهتر بشه . فهیمه خانم دو دستش جلو آمد و کیک و آبمیوه را گرفت . -واقعا نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم، خیلی خیلی لطف کردید . لبخند متواضع مرد روی صورتش جا خوش کرد . -نفرمایید کاری نکردم.بلا دور باشه ... راستش من با اجازتون باید برگردم روستا اگه میاید شما رو هم برسونم و این که پذیرش اورژانس مدارک آقا پسرتون رو می خوان من حتی اسمشونم نمی دونستم بگم . فهیمه خانم دست ساسان را رها کرد و بلند شد . -ممنونم خدا خیرتون بده، بهشون میدم اطلاعات رو. فقط من نمیتونم بیام اگه زحمتی نیست بهار جان رو ببرید . یکه ای از حرفش خوردم، کجا می رفتم و او را با آن حالش تنها می گذاشتم. فرصتی نداد اعتراض کنم . -بهار جان تو با آقا برگرد خونه تا الان حتماً یکی برگشته خونه بگو به سامانم بگن بیاد اینجا، الان نگران میشن... مردد نگاهش کردم . -ولی آخه فهیمه خانم خودتونم حالتون خوب نیست . با اطمینان به حرف آمد. -خوبم عزیزم این جا هم بیمارستان مشکلی باشه دکترا به داد می رسن تو برو به بقیه ادامه دارد.... 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌 🌸 آیه الکرسی 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃 🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃 🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃 ❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️ ⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️ 🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺 ❤️❤️
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس حسین لبخند زورکی زد و گفت ____نگران
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک فاطمه گریه میکرد ولی ایلای هیچ تکونی نمیخورد دستاشو که آستین لباس بیمارستان بالا رفته بود تو دستم گرفتم دیگه خوددار نبودم و اشکام بدون اجازه من شروع به ریزش کردن تمام دستش در سرنگ بود که کبود شده بود قلبم به شدت تو سینه ام فشرده میشد کاش ساسان زنده بود تا دستهای خودم خفش میکرد از شدت ناراحتی دندونام رو هم فشار دادم بدن ایلایم به قدری سرد بود یک لحظه فک کردم نفسی در جان نداره ولی با احساس نبضش تو مچ دستش خیالم راحت شد عزیزم انگار خونی تو رگهاش نمونده بود که اینجور سرد و بی روح بود صورت زیباش به قدری لاغر شده بود که استخوان گونه اش بیرون زده بود و بدنش عجیب بوی بد میداد خم شدم و سرم رو بعد این همه مدت دوری آروم رو سینه اش گذاشتم دلم میخواست با صدای بلند بزنم زیر گریه کدوم احمقی این حرف باب کرده که مرد که گریه نمیکنه چرا نکنه مرد دل نداره احساس نداره نیمی از وجود من حالا روبروم رو تخت بیمارستان افتاده بود و چرا نباید های های گریه نمیکردم به روزگارم این زن کجا و اون ایلای زیبای من کجا موهای رنگ شده اش بلندتر شده بود مشخص بود که ریزش مو داره که اینجور از لابه لای این تار موها که روزی با عشق سرمو لای اونا میکردم و با عشق نفس عمیق میکشیدم نفسمو از عمد به گوشش فوت میکردم و ایلای پوستش دون دون میشد و میخندید پوست سرش دیده میشد فاطمه از کیمیا پرسید کی به هوش میاد تو همین لحظه هم صدای در زدن اومد چرا نمیفهمیدن دلم میخاد تا ابدالاباد ایلای را به آغ....وووشش بکشم و تنها باشم چرا درک نمیکردن کیمیا درو باز کرد فک میکردم حتما مامان که در میزنه ولی زنی جوون با روپوش سفید وارد اتاق شد کیمیا صدام کرد اشکامو با پشت دست پاک کردم و مثل همیشه سعی کردم با صلابت و محکم به نظر بیام کیمیا گفت __آقای احمدی میدونم لحظه های بدی دارین ولی باید باهم ثحبت کنیم خیلی ضروری ایشون همکارم خانم دکتر صالحی فوق تخصص و جراح زنان باید موضوعی رو خدمتتون عرض کنم سرمو آروم برای خانم دکتر تکون دادم ولی تو ذهنم داشتم رابطه جراح زنان رو با اعتیاد جستجو میکردم فاطمه دماغشو با صدا بالا کشید و گفت _چی شده جراح زنان چرا مگه مشکلش اعتیاد نیست دکتر صالحی نگاهی به کیمیا کرد و سرش تکون داد لبخندی کوچکی زد و گفت ___با اجازه شما خانم دکتر کیمیا خواهش میکنمی گفت و دکتر صالحی چند قدم نزدیک من شد کنار تخت ایلای واستاد و گفت مشکل خیلی جدی تری در حال حاضر داریم و به رضایت شما هم نیازه گیج حرفاش بودم فاطمه انگار زرنگ تر از من بود که گفت _چی شده 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
11.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃 👌✅ کاسبی به نام درمان کبد چرب! به صحبت های این پزشک در مورد کبد چرب حتما گوش کنید... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ 🌱عرض سلام و ادب و احترام🌱 ✨به اطلاع شما عزیز می رساند که جهت در امان ماندن حرمین شریفین حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) از گزندِ جسارتِ تکفیریهای تحریرالشام، ختم دسته جمعی آیةالکرسی گرفته ایم، سهم شما قرائت یک آیةالکرسی و انتشار این پیام در گروههایی است که عضو آن هستید، خداوند خیر کثیر بر شما عنایت فرماید🤲🌺 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام فاطمه خانم حالتون خوبه.. خدا عمر باعزت به شما بده.. ممنوت بابت گروه بسیار عالیتون.. میخواستم لطف کنید سوال منو تو گروه بزارین خیلی مهمه واسم.. از دوستان گروه میخواستم بپرسم کسی از این پک های ترک اعتیاد گیاهی که بدون خماری ودرد هست استفاده کرده.. چجوری هست؟ من سفارش دادم واسه همسرم ولی با شک وتردید نمیدونم خوب هست یا نه.. همسرم هم میگه استفاده نمیکنم چون معلوم نیست چی داخلش هست.. بخدا موندم اینقدر هزینه کردم حالا چکار کنم... ممنون میشم اگه کسی اطلاعی داره یا استفاده کرده راهنماییم کنه.. اجرتون با امان زمان ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃 ❤️ این آقا پسر شیطون لیزر زده تو چشمش و برای همیشه کم بینا و احتمالاً نابینا شده به همین سادگی از یک چشم نابینا شده! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c