eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ نمیدونم این چه گیریه که خیلی از خانومها دارن! میگن چرا همسرم مستقیما به من نمیگه "دوستت دارم"؟ شاید اینطور خانومها نکات منفی رفتار همسرشون رو کنار هم میگذارن و به اضافه ی (+) نگفتن این جمله میکنن که در نتیجه (=) ناراحت میشن و پیش خودشون میگن پس حتما من رو دوست نداره که نمیگه! (که اصلا کار خوبی نیست) ! شاید اگه نکات منفی رفتار همسرشون از بین بره و یا نکات مثبت رفتار او بیشتر بشه، این توقع هم خود به خود بوجود نیاد. 🔖به هر حال ... اگه جزء این دسته از خانومها هستی، خوب دقت کن. به جرئت میتونم بگم یکی از بزرگترین توهین هایی که یه خانوم میتونه به همسرش بکنه اینه که مستقیما ازش بپرسه "من رو دوست داری؟" اصولا آقایون تو این مواقع میگن "من صبح تا شب دارم زحمت میکشم، کار میکنم، شب میام سر خونه و زندگیم، علافی نمیکنم، تمام مایحتاج خونه رو میخرم، و ... همه به خاطر اینه که دوستت دارم دیگه!!! آخه اگه دوستت نداشتم این کارها رو میکردم؟ این چه سوالیه که میپرسی؟ بچه شدی؟ و ...؟؟" پس دیدی؟! با مطرح کردن مستقیم این مسئله به نتیجه ای که نمیرسی هیچ، تازه یه امتیاز منفی هم میگیری؛ چون برداشت همسرت از این سوال شما اینه که : "از او راضی نیستی" درصورتیکه تو نکات قبلی گفته شد که همواره همسرت باید احساس کنه ازش راضی هستی. برای نتیجه گرفتن باید همون روش همیشگی "غیر مستقیم" رو پیش بگیری. باید شیطنت های زنانه رو فعال کنی. میتونی با صدای بچه گونه و یه کم چاشنی ناز و کرشمه بری کنارش بنشینی و بگی "من که اینقدر دختر گلی هستم، اینقدر خوشگلم، اینقدر نازنازیم، من که جیگر توام، راستش رو بگو ببینم من رو چند تا دوست داری؟" همسرتون (به شوخی یا جدی) خواسته ی قلبی شما رو گفت که بهتر (😉) ولی اگه خندید و یا چیزی نگفت، با همون حالت و لحن قبلی بهش بگو "خجالت نکش! بگو خیلی دوستم داری، بگو عاشقمی، برام میمیری؛ من به هیچکس نمیگم؛ بگو؛ خجالت نکش" و ... بالاخره به خنده و شوخی از زبونش بکشید بیرون ... راز موفقیت، هم تو اینجا هم تو بقیه ی مسائل زندگی، رفتارها و درخواستهای غیر مستقیم هستش. مستقیم هدفت رو نشونه بگیری، تیرت به خطا میره! پس نرم نرم و غیر مستقیم. یه وقت پیش خودت نگی این کار که گول زدن همسر هستش؛ نه عزیز دلم! گول زدن یعنی با حیله و بدون اینکه طرف مقابل متوجه چیزی بشه یه ضرری بهش بزنی یا خیانتی بهش کنی؛ اما اینجا درسته نرمش هست و همسرت هم از قبل متوجه هدف شما نیست اما مهم اینه که اینجا هدف شما آرامش دادن به خودت و همسرت هست، نه خیانت!!! ! اینکه خانومی بخواد با سیاست، بدون ناراحت کردن شریک زندگیش کاری بکنه که زندگیشون شاد و سلامت بشه اسمش گول زدن نیست! ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 سلام،شب بخیر… من خانمی ۳۶ساله ام،دبیرومدرکم هم کارشناس ارشدالان ۶سال که ازدواج کردم،ولی برای ازدواج وسواس زیادی به خرج دادم،وآخرش هم با وجود خواستگارای خیلی خوب،به شوهرم،جواب مثبت دادم ،البته اونهم به اصرار دیگران،شوهرم دیپلمه وشغل آزاد… ولی چون خونواده ما مذهبی هستن،با توجه به سالم بودن،پسر وخونواده اش واهل نماز بودنشون،وهمچنین،اصالت وخوشنانی خانواده ووضعیت مالی مناسب پدرش،خانواده اصرار به این امر کردن!!! ۲سال اول من درس میخوندم،وقصد بارداری نداشتم،ولی بعد از اون که اقدام کردیم،متوجه شدم شوهرم توانایی بچه داری را نداره،در ضمن خودش وخونواده اش هم اصلا اون چیزایی که ما تحقیق کرده بودن ندارن!! یعنی در اصل مذهبی نیستن وروابط اجتماعی هم با خودشون ومردم ندارن،برای همین همه درموردشون خوب میگفتن،کلا همه فقط عید به عید خونه هم میرن وخونه پدرشون هم دو یا سه ماه یک بارو… به خاطر همین شوهر منم اصلا روابط اجتماعی قوی نداره ودوست نداره با خونواده من هم رفت واومد کنه وهمیشه دراین مورد بحث ودعوا داریم!!! واز لحاظ مالی هم اصلا درآمد مناسب که قبل از ازدواج گفته بود رانداره،وهر ماه منتظر حقوق منه،وتمام مخارج من هم باخودمه،وپدرشون هم با توجه به تمکن مالی،میگه خودتون باهم تلاش کنید،زندگیتون را بچرخونید ومشکلاتتون راحل کنید و…خلاصه کل تصور من از زندگی بهتروآرامش وشادی و…دود شده وبه هوارفته،جدای از حرف فامیل ومردم که میگن مگه چه مشکلی داشتی که به کسی که نه سواد،نه اخلاق،نه خونه وزندگی ومال و…داره ازدواج کردی و… کلا من الان یک ساله که نسبت به زندگیم سرد شدم وهمیشه احساس میکنم بزرگترین اشتباه زندگیم را انجام دادم!! خیلی احساس بدی نسبت به شوهرم وخونواده اش وکلا زندگیم دارم،کلا باشوهرم خیلی سر دشدم،ولی دلم براش میسوزه،آخه اون که گناهی نداشته،اشتباه از طرف من بوده که انتخاب درست نکردم،البته شوهرم فقط نماز و روزه اش را به جا میاره واهل هیچ کارخلافی نیست!! وهمیشه هم میگم خدارا شکر که بچه دارنشدم وبعد بخوام جدا بشم!! که منم فقط بخاطر همین موضوع تاحالا تحملش کردم!! ولی از الان دیگه نمیتونم تحمل کنم،حس میکنم افسردگی شدید گرفتم،ودارم میسوزم نمیدونم چه بهونه ای پیدا کنم که بتونم جدا بشم،لطفا شما راهنماییم کنید!! 👇💜 @nabat1389 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ هر روز برای صحبت با همسرتون وقت بذارین! ⏳ شما باید در زندگیتون "قانونی" داشته باشین که بگه: « اجازه نمیدیم سرمون اونقدر شلوغ بشه که باهم حرف نزنیم»!!! گوشی های موبایل و کامپیوتر ها رو کنار بزارین! زمانی داشته باشیم که "دو نفری" تنها باشیم؛ رو در رو بشینیم و باهم حرف بزنیم. باید وقت کافی بزاریم و هر روز در یک "زمان خاص" و "فضایی صمیمانه" در مورد مسائل شخصیمون صحبت کنیم. و این یعنی: «من دوستت دارم»! فقط ۱۰ تا ۲۰ دقیقه در روز!! ارتباط برقرار کردن، وقت کافی بزارین… 👈اگه سرتون خیلی شلوغه خلوتش کنین!! به چیزهای دیگه نه بگید، اما به همسرتون نه نگید! ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌱 🌹 ‏امام علی علیه السلام‏ يَا بُنَيَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ وَ تُفْضِي بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَيْهِ حَتَّى يَأْتِيَكَ وَ قَدْ أَخَذْتَ مِنْهُ حِذْرَكَ وَ شَدَدْتَ لَهُ أَزْرَكَ وَ لَا يَأْتِيَكَ بَغْتَةً فَيَبْهَرَكَ. ای فرزندم، بسی به یاد مرگ باش و به یاد ناگهان تاختن آن و به یاد آنچه پس از مرگ به آن در می‌رسی تا چون بر تو درآید با همه نیرو آماده باشی، آماده و کمر بسته، نه که ناگهان فرا رسد و بر تو چیره گردد. 📓 نهج البلاغه، نامه ۳۱ ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
روز بخیر 🌻🌞 🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸✨ ⎾@ranjkeshideha ⏌ ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 رفع …. اگر کسی را مهم صعب پیش آید 40 روز هر روز 40 نوبت این آیات را بخواند مهم او کفایت شود . اگر 29 روز هر روز 19 بار بخواند از همه علت ها خلاص شود اگر به نیت توانگری ده روز هر روز ده بار بخواند تواگر گردد اگر به جهت سلامتی نفس و اهل و عیال هر روز 5 بار بخواند مطلوب حاصل شود اگر در مقابل دشمن بخواند مقهور شود هر چند دشمن قوی بود به جهت درد سر هفت بار بخواند نافع باشد این آیات مشتمل بر تمام حروف تهجی است حصول تحصیل علم و صلاح و تقوی است . آیات 169 الی 171 سوره آل عمران وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿۱۶۹﴾ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ ﴿۱۷۰﴾ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿۱۷۱﴾   📓 منبع : کونوز الاسرار ج 2 ص 14 و 15 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💜❤️ •┄┅😍 متولد فروردین ┅┄• 💞 در حال حاضر دچار ركود اقتصادي شده‌اي اما اصلا جاي نگراني نيست. پيروزي زماني معنا و ارزش دارد كه پس از يك دوره تلاش و سختي باشد. •┄┅😍 متولد اردیبهشت ┅┄• 💞 مهم اين است كه از يك خطا عبور كرده و آن را جبران كنی. هيچ كس نيست كه در زندگی خود دچار اشتباهات كوچك يا بزرگ نشده باشد. پشيمانی تنها كافی نخواهد بود. •┄┅😍 متولد خرداد ┅┄• 💞 وضعيت مادي و مالي تو خوب نيست اما اين وضعيت پايدار نخواهد ماند. پس از يك دوران سختي و دشواري، دوران آساني فرا خواهد رسيد. در هيچ كاري نبايد شتاب به خرج داد. •┄┅😍 متولد تیر ┅┄• 💞 برخوردهاي احساسي پيامدهاي ناگواري را به همراه خواهد داشت. به جاي آن شور و هيجان بايد از عقل سرد و برنده خود استفاده كرد تا واقعيت‌ها را بخوبي شناخت. •┄┅😍 متولد مرداد ┅┄• 💞 حكايت امروز تو مثل روزهاي گذشته است. باز هم رفتار گذشته را تكرار مي‌كني، فرصت‌هاي طلايي را از بين مي‌بري و بعد، مدتي را به حسرت آن مي‌نشيني!!! به اين ترتيب فرصت‌هاي ديگري هم نفله مي‌شود! •┄┅😍 متولد شهریور ┅┄• 💞 بهتر است بعضي از خاطرات خوب گذشته را بخاطر آسايش و آينده خودت فراموش كني. هر چه در رويا و خاطرات گذشته سير كني براي تو سودي نخواهد داشت. بايد به فكر حال و آينده بود. •┄┅😍 متولد مهر ┅┄• 💞 بايد نسبت به مقاصد اصلي طرف مقابل خود اطمينان پيدا كني. با چشم بسته نمي‌توان حركت كرد و تنها به خوش‌بيني اكتفا نمود. نسبت به افراد بايد شناختي دقيق و واقعي داشت. •┄┅😍 متولد آبان ┅┄• 💞 بايد كاري كني كه مورد توجه مقامات قرار گيرد تا بتوانند بر روي تو حساب باز كنند و اوضاع اقتصاديت بهبود يابد. گاهي وقت‌ها بايد كاري را تبليغ كرد و ديگران را متوجه آن ساخت تا ارزش آن را دريابند. •┄┅😍 متولد آذر ┅┄• 💞 به زودي با لجبازي و بي‌منطقي‌ات، دوست يا همسرت را كلافه مي‌كني. بهتر است كمي با خودت خلوت كني و در رفتارت تجديد نظر كني چون در نهايت خودت متضرر خواهي شد. •┄┅😍 متولد دی ┅┄• 💞 يک توفان احساسی داری. بهتره هيچ تصميمی نگيری تا اوضاع مساعد شود. همين روزها بدون هيچ دليل خاصی با مخالفتهای يکی از اعضای خانواده يا يك دوست نزديك مواجه می‌شوی. مقداری اوقات تلخی و بگومگو با يكی از دوستان داری. آشنایی تازه، فکر و خيالهایی برايت دارد. •┄┅😍 متولد بهمن ┅┄• 💞 اين هفته براي تو تعيين كننده خواهد بود چون بايد در فاصله آن تصميم‌هاي مهمي بگيري. در عشق و دوستي بايد ثابت قدم بود و در زندگي هميشه پيشرفت و ترقي را جستجو كرد. •┄┅😍 متولد اسفند ┅┄• 💞 در روابط عاطفي خود بايد به دنبال آرامش و عشق بود. در پناه يك همسر و يا دوست خوب بايد پوست انداخت و زندگي تازه‌اي را آغاز كرد. ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا 🌸🍃 #پرسش سلام،شب بخیر… من خانمی ۳۶ساله ام،دبیرومدرکم هم کارشناس ارشدالان ۶سال که ازد
🌻🍃 سلام من تا به حال خواننده خاموش بودم الان یک پیام از خانم دیدم که دنبال بهانه از ما برا جدایی بود خیلی عصبانی شدم خانم محترم شما جدی خیلی تفکرت غلط هست اگر همسرت بچه دار نمی شه برید مرکز ناباروری و متخصص مردان یا اورولوژیست درمان ناتوانی مردان از زنان خیلی راحت تر هست الکی بهانه نکنید که بچه دار نمی شه اگر بخاطر پوله قم مرکز ناباروری طهورا رایگان درمان می کنه دوم پدرشوهرت پول داره که داشته باشه وظیفه نداره خرج شما کنه درست گفته شما باید رو پا خودت باشی شما توقع غلط داری سوم به مردم چه ارتباط داره که همسر شما تحصیلاتش چیه پول چقدر داره اصلا چرا براشون بازگو کردی که هم نظر بدن دخالت کنن هم دیدشون به همسرت خراب بشه الان همسرت دکترا بگیره میلیاردر هم بشه اونا دیدشون منفی هست آبرو همسرت بردی چهارم ناشکری همسر شما برا خیلی ها آرزوهست خیلی ها سنشون رفته بالا یا همسر خلاف کار معتاد خائن دست بزن دار دارن باهاش می سازن شما تندی طلاق می خوای ایشون دیپلم دارن شما بهش می گی بی سواد؟ ناراحت بودی موقع عقد شرط ادامه تحصیل براش می گذاشتی بعدم تحصیلات شعور نمیاره پنجم ایشون منزوی و غیر اجتماعی نیست منزل پدر شما نمیاد چون باهاش بد رفتار می شه شما که همسرش هستی خودتو ازش بالا تر می بینی و خودتو براش گرفتی حتما خانوادت هم همین رفتار باش دارن منم باشم چنین جایی نمی رم یا الان گرونیه اکثر مردم حتی منزل پدر هم کم می رن تو هزینه نباشن من خودم وقتی فامیل سالی ۱ بار خونه ام میاد منم سالی ۱ بار می رم نمی شه من مدام برم اون نیاد شما یه ارشد گرفتی یه شغل داری فکر کردی خیلی سطح بالا هستی به خودت مغرور شدی عزیزم شیطان لعنت کن غرور باعث شکست انسان می شه صبور باش خدا هم بهت بچه می ده هم دارا می شی اگر تو فشار مالی هستی بخدا همه هستن شما تنها نیستی و به همسرت بگو من دیگه پول بهت نمی دم برو شغل دوم بگیر برو تاکسی اینترنتی کار کن مجبورش کن تلاشش بیشتر کنه شما فرض کن طلاق گرفتی بعدش چی؟ همون مردم برات حرف ناجور نمی گن ایا خانوادت به طلاق راضی هستن؟ایا همسرت داره مهریه بده؟مهرت قسط بندی می شه ماهی ربع سکه یا نیم سکه و چرا فکر کردی فردای طلاق خواستگار های بهتر از همسرت پشت در صف بستن؟اگر برعکس خواستگار های سن بالا که چند تا بچه هم دارن با مهریه ناچیز و امکانات صفر امدن خواستگاری و خانواده دوباره مجبورت کردن به ازدواج چی؟ از چاله به چاه می ری خواهرم نکن نکن اگر افسرده شدی یه سفر ۳ روزه برو یه روان شناس برو مشاوره بگیر بخدا بعد طلاق هیچ تضمینی نیست که وضعت بهتر بشه ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
☀️🍃 سلام خانمی که دختر ۴سالشون اضطراب جدایی داره پسر منم همینطور بود شاید بدتر همش چسبیده بود بهم اصلا تو جمع با بچه ها بازی نمیکرد من مهد نبردم بردمش کلاس بازی اولش خودم رفتم تو کلاس ولی بازم بهم چسبیده بود و با بچه ها بازی نمیکرد بعدش خودم با بچه ها شروع کردم به بازی کردن تا خودشم اومد بازی میکرد بعدش که عادت کرد وقتی سرگرم بازی میشد من جوری که نفهمه ازش فاصله میگرفتم بعد دیگه من باردار بودم نمیتونستم بالا و پایین بپرم بازی کنم مینشستم و نگاش میکردم تشویقش میکردم بعضی موقع ها به بهونه ای میرفتم بیرون کلاس میگفتم الان میام یکمی معطل میکردم بعد دوباره میرفتم تو هر دفعه یه جایزه میگرفتم جوری که متوجه نشه میدادم به مربی که بهش بده اونم جلوی بچه ها بهش میداد و همه بچه ها تشویقش میکردند خوشحال میشد تو خونه از خاله (مربی بهش میگفتند خاله)تعریف میکردم که چقدر مهربونه و دوستش داره تا دوباره ذوق کنه برای رفتن بعدش به خاطر زایمانم دیگه نبردم فاصله افتاد وقتی میخواستم برای پیش دبستانی بنویسمش اونم ناراحت بود و نمیخواست بره منم گفتم باشه اصلا من تا حالا پیش دبستانی ندیدم میخوام ببینم چطوریه رفتم چند تا پیش دبستانی محیطشو نشونش دادم از بازی هایی که میکنند اونجا براش گفتم حتی یکمی اونجا بازی کرد بعدش بهش گفتم فکر میکنی کدومش بهتر بود اونم فکر کرد و یکی انتخاب کرد بعد هر روز باهاش حرف میزدم درباره اونجا تا مشتاق بشه وقتی روز اول بردمش اول رفتم توی کلاس نشست دوستاشو دید بعدش بهش گفتم من بیرون نشستم تا تموم شد بیا پیشم گریه میکرد و گفت نه منم کیفمو گذاشتم پیشش گفتم ببین من بدون کیفم نمیرم که ببین هیچ کدوم از دوستات مامانشون نیست تا قبول کرد من بیرون روی صندلی نشسته بودم خودش اومد دید که نشستم من تا ظهر اونجا بودم با یه بچه کوچک تو بغلم که نا آرومی میکرد ظهر زودتر اومد بیرون تا ببینه منو با هم رفتیم خونه فرداش دیگه نرفتم تو کلاس گفتم ببین من اینجا نشستم مثل دیروز تا تو بیای گفت باشه رفت سر کلاس یه ساعت بعدش به مدیرشون گفتم چطوره گفت خوبه دیگه ناآرومی نمیکنه منم اومدم خونه ظهر زودتر رفتم دنبالش دیگه اون روز آخری بود که بهونه گرفت بعدش دیگه یاد گرفت تا یه هفته اول یه ربع زودتر از اینکه کلاسش تموم بشه میرفتم دنبالش تا نترسه این بچه ها میترسند که مامانشون اونا را بذارند و برند دیگه نیاند اولش خیلی سخته ولی بعدش عادت میکنند شما اول یه کلاس ببریدش که ساعتش کم باشه یه ساعت دو ساعت هفته ای دو سه روز باشه کمکم یاد بگیره بعدش ببریدش مهد ببخشید طولانی شد امیدوارم کمکتون کرده باشم ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✅ عزیز میگه... خوشگلی فقط مال چند هفته ی اول زندگیه... میگه مهم نیس زن باشی یا مرد! باید بدونی فقط اولش عاشق چشمُ ابروت میشن ولی اگه نتونی با دلُ زبونُ رفتارِ خوب،شریکِ زندگیتو نگه داری کارت ساختس و دیگه هرچقد قیافت نازُ عشوه بیاد فایده ای نداره! میگه کسی که اخلاقُ دلش خوشگل نباشه قیافشم رفته رفته زشت میشه! نه که فکر کنی دماغش گنده میشه یا چشمُ ابروش بی ریخت میشه نه! فقط دیگه اخلاق بدش نمیذاره آدما قشنگیشو ببینن! در عوض کسی که شاید قیافه ی معمولی هم نداشته باشه وقتی عشق از چشاش بباره وقتی لابلای حرفاش شکوفه بارون باشه وقتی دلش خونه ی مهربونی باشه قیافش تو چشمِ طرف مقابل خوشگل تَر،تَر،تَرین میشه! کاش...کاااش...ای کااااش کسی که دوستش داریم یا قراره دوستش داشته باشیم حرفُ دلُ اخلاقش خوشگل باشه نه قیافش.. چون به قول عزیز اخلاق بد مثل اسیدِ که قیافه ی خوشگل رو نابود میکنه! ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🍃 سلااام فقط میخوام سفره دل پر دردم😔 رو واستون باز کنم،خوشحال میشم از دریافت پیامها و راهنمایی ها و... خسته ام خیلی خسته ام از زندگی بی‌سروسامون از شب های سیاهی که سالهاست منتظرم سپیده ازش سربزنه؛ از وقتی خودمو شناختم زندگیم پراز سختی و ناراحتی بوده؛ هفده سالم بود که باهزار امید و آرزو ازدواج سنتی کردم باکسی که واقعا عاشقش شدم و عاااالی بود عااالی ولی بسوزه پدر اعتیاد که زندگیمو جوونیمو تباه کرد بماند که چقدر سختی کشیدم و بعد ۵سال زندگی مشترک ازش جدا شدم و یه سالی بود داشتم واسه خودم زندگی میکردم و راضی بودم تا اینکه زد زن پسرخالم سر زا رفت و اصرارهای خانواده و همه و همه شروع شد واسه ازدواج من با پسرخالم و نگهداری نوزادش و با کمال بی میلی و از سر اجبار زن پسر خالم شدم و شدم لَه لِه ی بچش؛ گفتم اشکال نداره برای رضای خدا میرم و از خدا خواستم اونم دل منو طوری راضی کنه سختیهای گذشته یادم بره و عشق بیاد تو زندگیم آره باخدا معامله کردم، الان که اون نوزاد و بزرگش کردم والان شده ۸سالش خدارو شکر من معامله مو خوب پیش بردم وذبه گفته همه اطرافیان مادر خوبی بودم واسه پسر همسرم و به خودمم خدا یه پسرداد که بابتش ازش ممنونم🙏 که الان پنج سالشه ولی افسوس که ذره ای از زندگیم و ازهمسرم راضی نیستم، مشکلات اقتصادی پیرم کرده کمرمو شکسته از اول ازدواج صورتمو با سیلی سرخ نگه داشتم، قربون خدا برم الان با دوتا بچه و کلی نیاز از خورد و خوراک بگیر تا درسو مدرسه و مریضی و هزارتا کوفت و زهرمار که واقعا درمونده شدم میگم خدایا من به جهنم چرا این دوتا طفل معصومو گنجشک روزی آفریدی چرا دندون دادی ولی نون نمیدی اینو که میگم تا کسی نکشه نمیدونه چی میگم، روزی بوده که نون واسه خوردن نداشتیم بدم به بچه ها خودم روزه میگیرم ولی بچه ها رو چه کنم 😔 پسره میره مدرسه میبینه و میگه منم میخوام ولی ندارم که بخرم و هزار جور نداری دیگه😭 از شوهرم نگفتم که یه آدم بد دهن و بی دین و بد دل و ناسپاسه😏 از همه وظایف زن و شوهری که بگذریم به نحو احسن انجام دادم، ۸ساله دارم بچشو ترو خشک میکنم دریغ از یه تشکر خشک وخالی... انقد وقیحه که در حق بچه ی خودشم همینه هرکی نا آشنا ببینه فکر میکنه اون ناپدریه، در مقابل فقری که مقصرشه ذره ای احساس شرمندگی نداره و حق اعتراضم نداریم تا اعتراض کنم میگه همینه که هست نمیخوای برو خونه بابات😏 از مادرمو برادرام حدود ۵۰ میلیون پول قرض گرفتیم ولی اصلا شوهرم به روی خودش نمیاره گرچه خانوادم ملاحظه منو میکنن یه بارم طلبشونو ازم نخواستن ولی از وقتی بدهکار خانوادم شده انگار طلبکاره همش یه کاری میکنه میونه رو بهم بزنه تا طلبهاشون این وسط از یاد بره😡 از طرفی به خاطر بداخلاقیهاش و کلی خصوصیات بدش پسرش ازش فراریه و به من که نامادریشم وابسته ست و چند بار که دعوامون شده و حرف طلاق پیش اومده بیشتر از پسر خودم پسر همسرم انقد گریه میکنه که دلم به حالش میسوزه و از طرفی هم انقد از باباش و رفتاراش خسته و بیزار شدم روی روابطم با پسرشم ناخواسته تاثیر میذاره، مثلا وقتی دارم درسای پسرشو بهش میگم نه تنها کمک نمیکنه بلکه با عصبانیت میگه ولش کن جمعش کن نمیخواد درس بخونه😡،حتی با پدر و مادرشم اخلاقش گنده هیچکس ازش راضی نیست عصبیم کرده انگیزه ای ندارم و براش آرزوی مرگ میکنم، نمیدونم شاید عاق شده و بدبختیاش گریبان مارو هم گرفته😔 گاهی با خودم میگم کااااش ازدواج اولمو ادامه میدادم چون واقعا هرچی خصوصیات خوب هست تو وجود همسر اولم بود ولی لعنت به اعتیاد که نذاشت زندگیم پایدار باشه گاهی میگم تحمل یه معتاد خیلی راحت تر از تحمل یه آدم بد دل و بد دهن و بی دین و بی نمازه و بداخلاقه با کلی ادعای پوچ... خدایااا کجایی؟؟؟!!! خودم فردی مذهبی و اهل نماز و روزه ام و ظاهر نسبتا زیبایی دارم ولی موهای سرم ریخته و جلوی موهام مدل مردونه کچل شده😔🤦‍♀ طوری که خجالت میکشم تو خونه یا مجلس زنونه یا وقتی میرم آرایشگاه روسریمو باز کنم در صورتی که از اول خیلی محجبه هستم زنهای بدحجابی رو میبینم که با کمال بی حیایی موهاشونو تو کوچه و خیابون میریزن بیرون من که این کارارو نکردم خداااا آخه چرا؟؟؟؟ (اگه کسی راه درمان بلده ممنون میشم🙏❤️) ولی خلاصه کنم خدا همه جوره دلمو سوزونده حسرت همه چیو به دلم گذاشته😔 با این اوضاع نا بسامون زندگی کارم شده گله از خدا که پس کی به دادم میرسی مگه من بنده تو نیستم خودم راه طلاقو بلدم لطفا نگید طلاق بگیر که یه بار تو مسیرش سوختم هنوزم سوختنم ادامه داره😔 فقط اگه میتونید آبی باشید واسه آتیش دلم😭😔 لطفا لطفا برام دعا کنید دعا کنید بچه هام صالح باشن و عاقبت بخیر و مثل باباشون نباشن شاید دعای شما عزیزان اثرکنه🙏❤️ 👇🌸 @nabat1389 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#درد_دل_اعضا وقتی کنار حسین رسیدم به صورتم زل زد با لبخندی کمرنگی گفت: خوشگل شدی...! بی تفاوت تر
یه شب منتظر حسین نشسته بودم که با قیافه ی خسته برگشت خونه...! به استقبالش رفتم و بهش گفتم: شام حاضره... دستو صورتتو بشور بیا....! وقتی داشتیم شام میخوردیم هی حس میکردم یه چیزی میخواد بگه ولی مکث میکرد... آخر کلافه شدم و پرسیدم: چیزی میخوای بگی حسین؟ چیزی شده؟؟! حسین سرشو تکون داد و گفت: بعد شام حرف میزنیم...! چیزی نگفتم و سریع شاممو تموم کردم...! بلند شدم‌ که ظرفارو جمع کنم و بشورم که حسین صدام کرد و گفت: اول بیا حرف بزنیم بعد برو به کارات برس...! پوفی کشیدم و ظرفارو همونجوری ول کردم و رفتم کنارش نشستم...! با من من و بریده بریده شروع کرد به حرف زدن: ببین نگین... وضع مالی و کاریم خیلی بد شده.. میخوام با دوستم شریک شم... باید بریم شهر تا بتونم کارمو شروع کنم...! با بهت بهش زل زدمو پرسیدم: یعنی چی بریم شهر؟؟؟ حسین جواب داد: باید هرچی داریم بفروشیم بریم شهر... اونجا پیشرفت زیاده.. وضع زندگیمون خیلی خوب میشه...! شروع کردم جیغ زدن: تو هرجا دلت میخوای برو... من هیچ کجا نمیام...! حسین دستشو برد بالا و یدونه کوبوند تو صورتم و داد زد: تو زن منی... هرجا برم باید بیای... تا یه ماه دیگه باید بریم... وسایلاتو هر چقدر زودتر جمع کنی بهتره...! با گریه دوییدم تو اتاق و شروع کردم به جیغ زدن... و بعد به دستام نگاه کردم و با خودم گفتم...! به دستام نگاه کردم و با خودم گفتم: یعنی باید طلاهامم بفروشم...؟! پوفی کشیدم و رفتم تو فکر... اینجا که انقدر دوستو فامیل داشیم من تنها بودم چه برسه تو شهر غریب...! یه ماه مثل برق و باد گذشت... هیچکسم نتونست نظر حسینو برگردونه... نه خانواده ی من نه خودش.. مرغش یه پا داشت... تو اون مدت چند بار رفت شهرو وسایلامونو فروخت و باهاش خونه ای رو اجاره کرد..! امیدوارم بودم خونه ی تروتمیزی باشه..! یکی دو روز قبل اینکه بخوایم بریم، حسین وسایل خونمونو بار زدو رفت شهر.. هرچه قدرم بهش اصرار کردم منم بیام خونه رو تمیز کنم نذاشت و گفت: یه کارگر میبرم تمیزکاری خونه رو انجام بده.. روزی که میخواستیم بریم مامان و بابا و نوید با خانواده ی حسین اومدن پیشمون..! خودمو تو بغل مامانم انداختم و زدم زیر گریه..! حسین گفت: دیر شده باید بریم..! از بغل مامانم اومدم بیرون و رفتم کنار نوید وایسادم... هنوزم باهام مثل قبل نشده بود... خودمو انداختم بغلش و آروم گفتم: داداش... منو ببخش...! من طاقت بی محلیاتو ندارم...! لبخندی زد و چیزی نگفت... بعد اون با بابام و خانواده حسینم خداحافظی کردیم و راه افتادیم سمت شهر...! تو راه انقدر گریه کرده بودم‌ که چشمام قرمز و پف کرده شده بود...! حسینم بیخیال خوابیده بود و انگار نه انگار من داشتم از ناراحتی دق میکردم..! چند ساعتی تو راه بودیم تا رسیدیم... با تعجب اینور اونورو نگاه میکردم... فکر نمیکردم شهر انقدر با روستامون فرق داشته باشه...! ماشین جلوی خونه ی چهار طبقه ی قدیمی ساختی وایساد..! با هم رفتیم داخل خونه... اسباب اثاثیه ام زیاد نبود... اکثرشو حسین فروخته بود تا بتونه پول پیش خونه رو بده...! وسایلام یه سریش چیده شده بود و بقیش وسط سالن بود...! سریع رو به حسین گفتم: لباساتو عوض کن وسایلارو کامل بچینیم..! نمیدونم چند ساعت کار کردیم که همه جا مرتب شد... خونه تازه داشت خودشو نشون میداد... خونه ی نقلی و خوشگلی بود...! با دیدن خونه حالم بهتر شده بود... خیلی قشنگتر از خونه ی روستامون بود..! بعد از کلی کار حسابی خسته شده بودیم برای همین جا انداختیم و زودتر از همیشه خوابیدیم..! فردا صبح که بیدار شدم حسین رفته بود سرکار... بلند شدم و چایی دم کردم و صبحونه خوردم..! بعدش داشتم فکر میکردم تا شب چیکار کنم ساعت زودتر بگذره که زنگ خونه به صدا دراومد... با خودم‌ گفتم: حسین که الان برنمیگرده...! با تعجب رفتم ببینم کیه... دختری با چادر گل گلی پشت در بود، کاسه آشی دستش گرفته بود، لبخندی بهم زد و گفت: سلام من همسایه طبقه پایینتونم... دیروز دیدم اسباب آوردید... ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌