eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.1هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃 #قسمت اول *اگر کمی بهتر از این بودم دوقلو می شدم!* جري مدير يك رستوران است. او هميشه
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 دوم❤️ مشاهده اين سبك رفتار واقعاً كنجكاوي مرا تحريك كرد، بنابراين يك روز به سراغ او رفتم و پرسيدم: «من نمي فهمم! هيچكس نمي تواند هميشه آدم مثبتي باشد. تو چطور اينكار را مي كني؟» جري پاسخ داد: «هر روز صبح كه از خواب بيدار مي شوم به خودم مي گويم، امروز دو انتخاب دارم. مي توانم در حالت روحي خوبي باشم و يا مي توانم حالت روحي بد را برگزينم. من هميشه حالت روحي خوب را انتخاب مي كنم. هر وقت كه اتفاق بدي رخ مي دهد، مي توانم انتخاب كنم كه نقش قرباني را بازي كنم يا انتخاب كنم كه از آن رويداد درسي بگيرم. هر وقت كه شخصي براي شكايت نزد من مي آيد، مي توانم انتخاب كنم كه شكايت او را بپذيرم و يا انتخاب كنم كه روي مثبت زندگي را مورد توجه قرار دهم. من هميشه روي مثبت زندگي را انتخاب مي كنم.» من اعتراض كردم: «امّا اين كار هميشه به اين سادگي نيست.» جري گفت: «همينطور است. كلّ زندگي انتخاب كردن است. وقتي شما همه موضوعات اضافي و دست و پاگير را كنار مي گذاريد، هر موقعيتي، موقعيت انتخاب و تصميم گيري است. شما مي توانيد انتخاب كنيد كه چگونه به موقعيتها واكنش نشان دهيد. شما انتخاب مي كنيد كه افراد چطور حالت روحي شما را تحت تاثير قرار دهند. شما انتخاب مي كنيد كه در حالت روحي خوب يا بدي باشيد. اين انتخاب شماست كه چطور زندگي كنيد چند سال بعد، من آگاه شدم كه جري تصادفاً كاري انجام داده است كه هرگز در صنعت رستوران داري نبايد انجام داد. او درب پشتي رستورانش را باز گذاشته بود. و بعد... صبح هنگام، او با سه مرد سارق روبرو شد. آنها چه مي خواستند؟ درحاليكه او داشت گاوصندوق را باز مي كرد به علت عصبي شدن دستش لرزيد و تعادلش را از دست داد. دزدان وحشت كرده و به او شليك كردند. خوشبختانه، جري را سريعاً پيدا كردند و به بيمارستان رساندند. پس از ۱۸ ساعت جراحي و هفته ها مراقبتهاي ويژه، جري از بيمارستان ترخيص شد در حاليكه بخشهايي از گلوله ها هنوز در بدنش وجود داشت. من جري را شش ماه پس از آن واقعه ديدم. هنگامي كه از او پرسيدم كه چطور است؟ پاسخ داد: «اگر من اندكي بهتر بودم دوقلو مي شدم. مي خواهي جاي گلوله را ببيني؟» من از ديدن زخمهاي او امتناع كردم، امّا از او پرسيدم هنگامي كه سرقت اتفاق افتاد در فكرت چه مي گذشت. جري پاسخ داد: «اولين چيزي كه از فكرم گذشت اين بود كه بايد درب پشت را مي بستم. بعد، هنگامي كه آنها به من شليك كردند همانطور كه روي زمين افتاده بودم، به خاطر آوردم كه دو انتخاب دارم: مي توانستم انتخاب كنم كه زنده بمانم يا بميرم. من انتخاب كردم كه زنده بمانم.» پرسيدم: «نترسيده بودي؟» جري ادامه داد: «كادر پزشكي عالي بودند. آنها مرتباً به من مي گفتند كه خوب خواهم شد. امّا وقتي كه مرا به سوي اتاق اورژانس مي بردند و من در چهره دكترها و پرستارها وضعيت را مي ديدم، واقعاً ترسيده بودم. من از چشمان آنها مي خواندم كه اين مرد مردني است. مي دانستم كه بايد كاري كنم.» پرسيدم: «چكار كردي؟». جري گفت: «خوب، آنجا يك پرستار تنومند بود كه با صداي بلند از من مي پرسيد آيا به چيزي حساسيت دارم يا نه؟ من پاسخ دادم، بله. دكترها و پرستاران ناگهان دست از كار كشيدند و منتظر پاسخ من شدند. يك نفس عميق كشيدم و پاسخ دادم، گلوله. در حاليكه آنها مي خنديدند گفتم، من انتخاب كردم كه زنده بمانم. لطفاً مرا مثل يك آدم زنده عمل كنيد نه مثل مرده ها.» به لطف مهارت دكترها و البته به خاطر طرز فكر حيرت انگيزش، جري زنده ماند. من از او آموختم كه هر روز شما اين انتخاب را داريد كه از زندگي خود لذّت ببريد و يا از آن متنفّر باشيد. طرز فكر تنها چيزي است كه واقعاً مال شماست، و هيچكس نمي تواند آنرا كنترل كرده و يا از شما بگيرد. بنابراين، اگر بتوانيد از آن محافظت كنيد، ساير امور زندگي ساده تر مي شوند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🌸🍃 بعضی‌ها یه عادت غلط دارند که تمام مسائل زندگیشون را با خانواده خودشون در میون میذارند. ✅اینکار تا وقتی که همه چیز آروم باشه، مشکلی نداره. 🔻اما اگه یه وقت خدای نکرده مشکلی پیش بیاد، مجبوری به همه جواب پس بدی! ✍ مطمئن باش همسرت دوست نداره که خانواده تو در جریان همه چیز زندگیش باشند! ⏪ پس بهتره همه چیز، چه خوب و چه بد، بین خودتون دو نفر بمونه 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃💞💞 ⚜خوبه که گاهی همسرتون رو با ضمیر خطاب کنید ⚜وقتی با همسرتون وارد جایی میشید حتما از کلمه استفاده کنید ⚜موقع نشستن اگر مجبورید پشت به همسر بشینید حتما از کلمه استفاده کنید ⚜کوچکترین کاری که همسرتون انجام داد ازش کنید ⚜هیچوقت با همسرتون حرف نزنید! 👈🏻مثلا: به جای لامپو خاموش کن 👌🏻بگید: میشه لامپو خاموش کنی یه عزیزم هم اولش بیارید که دیگه عالی میشه 🍃🍃🍃🍃🌾🌾 ‌ لینک کانال💌👇 ‌https://eitaa.com/joinchat/2505114187Cc386218ab1
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام اسم من سوگله ۲۲ سالمه فرزند دوم و ته تغاری خونوادمم... سحر دوست صمیمی من هست ... دوسالی میشد عاشق پسر همسایمون بودم اونم دیوونه وار منو میخواست.ما قرار خواستگاری گذاشته بودیم و قرار بود روز تولد ۲۰ سالگیم بیاد خواستگاریم... تقریبا هر روز همو میدیدم...ما بین این قرارای من و پیمان، سحر بیشتر اوقات خونه ما بود .واسم عجیب بود چرا این چند وقت خیلی میاد پیشم آخه اولا میگفت چون داداش داری روم نمیشه.منم گفتم حتما عاشق داداشم شده که همش خونمونه تا اینکه... 👇 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🍃 یه روز که با پیمان قرار داشتم که برم خونشون و از بخت بدمم سحر پیشم بود.بهش گفتم من میرم خونه پیمان زود برمیگردم تو بمون تا من بیام ولی بهونه کرد که نه من خجالت میکشم تنها بمونم خونتون و از این حرفا... منم تسلیم شدم و قبول کردم که بیاد.تعجبم از این بود که چرا انقد جلوی پیمان راحت رفتار میکنه و میگه و میخنده آخه معمولا اون یه دختر خجالتیه و با هر کسی راحت نیس ولی من اینو جدی نگرفتم... نشستیم و پیمان شربت آورد ولی همینکه خواستم شربتو بردارم دست سحر بهم خورد و کل لیوان خالی شد روی لباسم... از پیمان خواستم یه لباس بهم بده که لباسمو عوض کنم.رفتم تو اتاق و مشغول عوض کردن بودم که صدایی از حال شنیدم...اولش گفتم توهمه ولی همینکه بیشتر گوش دادم دیدم عین واقعیته... سحر روی پای پیمان نشسته بود و با هم‌..‌. تازه به خودم اومدم و دیدم چقد احمق بودم چرا فکر نمیکردم اومد و رفت سحر بخاطر عشق من بوده...چقد ساده بودم. برگشتم طرفشون ولی اونا شکه بودن به طوری که حتی حرکت نکردن از بغل هم...نشستم به التماس و گریه که چرا منو بازی دیدین...پیمان گفت من عاشقت بودم ولی سحر و که دیدم نظرم عوض شد احساس کردم بدون سحر نمیتونم زندگی کنم و ازش خواستم با هم باشیم... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ برگشتم سمت سحر و گفتم تو بهترین رفیقم بودی چطور بهم خیانت کردی،یه پوزخندی زد و گفت تو از اولم لیاقت پیمانو نداشتی و عرضه اینو نداشتی که نیازاشو برطرف کنی واسه همین منو از تو سر تر دونست...اینارو که شنیدم وسایلمو برداشتم و رفتم...حالم خیلی بد بود ولی با این قضیه کنار اومدم گفتم شاید واقعا سهمم نبوده...رابطمم با سحر به صفر رسوندم...دوماه گذشت یه روز که داشتم واسه کنکور میخوندم دیدم مبایلم زنگ خورد...سحر بود گریه میکرد میخواست منو ببینه منم قبول کردم...پیمان بعد از ۵۰ روز ولش کرده بود و رفته بود در حالی که باکره گی رو از سحر گرفته بود...وقتی اینو شنیدم خندم گرفت بلند شدم و رو به سحر گفتم کسی که منو بعد دوسال خاطره بخاطر ده دقیقه عشق و حال ول کرد و اومد سمت تو بخاطر عشقه به تو نبود بخاطر تنت بود ولی تو انقد حسود بودی که زود باورش کردی از من گرفتیش ولی خب من بردم و تو باختی... میخوام بگم وقتی خدا آدمی رو از زندگیتون برمی‌داره واسه این نیس که اون آدم شما رو دوست نداره،واسه اینه که لیاقت شما رو نداره و خدا میخواد شما رو نجات بده ولی خب شما بعد میفهمین... لطفا اینو بذارین کانال که درس عبرت بشه...❤️ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🌸🍃 ✳️ از نان شب واجب‌تر! 🔻 حضرت امیرالمؤمنین (ع) می‌فرماید: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَى جَعَلَ الذِّكْرَ جِلاءَ لِلْقُلُوب»؛ خداوند سبحان، ذکر و یاد خودش را روشنی‌بخش و جلادهندهٔ دل‌ها قرار داده است. ذکر برای ما از نان شب هم واجب‌تر است. اگر ذکر نباشد، ما هیچ نداریم. این فرمایش حضرت، نسخهٔ شفابخشی است، نسخه‌ای بسیار مطمئن و آرام‌بخش، نسخه‌ای برای درمان همۀ امراض روحی و دردهای باطنی و شفای کری و کوری دل. 📚 از کتاب «نکته‌ها از گفته‌ها»| ج۱،ص ۱۵۶ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 تا رسیدم خانم رضایی گفت _چقد خسته به نظر میای _آره یکم میخام بخوابم یکم مونده برسیم
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 امروز دیدم کلاس تئوری برم بعدش برم کلاس عملی دیگه از خستگی غش میکنم دیگه بیخیال عملی شدم میخواستم گوشی خاموش کنم ولی یادم افتاد آقا محمد گفت امشب زنگ میزنه ولی من خسته تر از اونیم که تا ساعت صفر بامداد بیدار بمونم سرم به بالش نرسیده خوابم برد اونم خوابی عمیق صبح وقتی سوار سرویس شدم گوشیم نگاه کردم پیام و تماس از طرف محمد بود _دو روزه جواب نمیدی براش پیام فرستادم _سلام بخدا خیلی خسته بودم بهتون گفتم که بعد شرکت میرم آموزشگاه رانندگی بازم شرمنده آقای احمدی قصدم بی ادبی به شما نبود گوشی گذاشتم تو کیفم ولی بالافاصله زنگ خورد خودش بود با صدای خش داری که معلوم بود هنوز تو تخته و تازه از خواب بیدار شده _سلام _سلام خوبین _اگه بعضیا سر کارمون نزارن بعله شکر خدا خندیدم و با خنده گفتم _آقای احمدی بخدا منتظر تماستون بودم ولی دیگه نمیدونم چی شد خوابم برد و هیچی نفهمیدم دیگه ادامو در آورد _آقای احمدی آقای احمدی امروزم میری کلاس؟ _آره دیگه تا ده روز کارم همینه دیگه _رانندگی شروع کردی _نه هنوز آیین نامه تموم بشه _منم امروز خیلی کار دارم نگفتی سارا چی میگفته _سارا _بهرامی _امشب خودم زنگ میزنم بهتون خوبه _ببینیم دیگه _پس فعلا _فعلا مواظب خودت باش جوجه گوشی قطع شد نه مثل اینکه این نمیخاد سوتی منو فراموش کنه امروز سعی کردم با انرژی بیشتری به کارام برسم بالاخره سه جلسه کلاس آیین نامه تموم شد و امتحان دادیم حدود سی تا سوال دادن که به نظر من راحت بود و بالاخره اولین تحربه رانندگی پیدا کردم تا پامو از رو کلاج برداشتم ماشین از جاش پرید خیلی ترسیدم مربیم خانم آقاجانی که خانم جوون سبزه هستش خیلی زود عصبانی میشه همش بهم استرس میده باید بهش بگم که ازش راضی نیستم والا این همه پول دادیم باید یاد بگیرم دیگه :ما را در کانال جدید لطفا حمایت کنید❤️🙏 سرگذشت 💔 با خودم گفتم شاید احمده فهمیده مهر بانو نیست و از موقعیت استفاده کرده و اومده اینجا..سربلند کردم اما وحشت تمام وجودم رو فراگرفت و از دیدن غریبه‌ای که داشت وارد چادر می‌شد دستم همین‌جوری بین موهام خشک‌شده بود. زبونم بند اومد‌ اما اون خون‌سرد داشت پیش میومد مرد جوونی بود که....😱😱 https://eitaa.com/joinchat/2072707419C9e3cc1bf07 ادامه داستان زیبای 👆👆
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 📌پرهیز از نگاه کردن های زیاد و بیهوده 🔰پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : إيّاكُم و فُضولَ النَّظَرِ ؛ فإنَّه يَبذُرُ الهوى ، و يُوَلِّدُ الغَفلَةَ. 🔰از نگاه‌هاى زيادى بپرهيزيد؛ چرا كه تخمِ هوس مى‌پراكنَد و غفلت مى‌زايد. 📗بحار الانوار، ج 72، ص 199 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🌸پیامبر -صلی الله علیه و آله- می‌فرمایند: هر كس فرزندش را ببوسد، خداوند عزّوجلّ براى او ثواب مى‌نويسد و هر كسى كه او را شاد كند، خداوند روز قيامت او را شاد خواهد كرد و هر كس قرآن به او بياموزد، پدر و مادرش دعوت مى‌شوند و دو لباس بر آنان پوشيده مى‌شود كه از نور آنها، چهره هاى بهشتيان نورانى مى‌گردد. 📚كافى، ج ۶، ص ۴۹، ح ۱ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #از_زبان_ایل_آی❤️ 🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 بالاخره بعد یک روز پر ترافیک کاری بعد از خوابوندن آیسو رخت خوابای خودم پهن کردم و دراز کشیدم زمستونا عادت دارم جام گرم باشه وگرنه خوابم نمیبره تشکمو چسبیده به رادیات انداختم و دراز کشیدم گوشی برداشتم و شماره آقا محمد گرفتم با دومین بوق حواب داد _الو سلام _سلام خوبین آقای احمدی با کنایه گفت _گفتیم راحت باش منو از آقا محمد ارتقا داد به آقای احمدی خندیدم و گفت _ببخشید آقا محمد حواسم نبود _خوب بگو چه خبر _خبر خوب اینکه من آیین نامرو با نمره بیست قبول شدم _آفرین رانندگی چی اونم یاد گرفتی _نه هنوز بابا این مربیم اصلا خوب نیس هولم میکنه همش استرس میده بهم _من یکی میشناسم اگه یه جلسه بری پیشش همه رانندگی یاد میگیری _عه واقعا اسمش چیه کجاست _پنج شنبه بعد کارت منتظرم باش میام باهم میریم پیشش _آخه پنج شنبه قراره با فاطمه و آقا مهدی بریم خرید ماشین _مگه عصر نمیرید _آره _خوب ما از همون شرکت میریم دیگه نهایت دو ساعت طول میکشه دیگه _باشه چشم ممنون مزاحمتون نمیشم پس شبتون بخیر خندید و میون خنده گفت _نه انگار اصلا حواست نیستا برا چی زنگ زده بودی _ها _قرار بود چی بگی جوجه خانوم _آها آقا محمد شما کی میخایین این قضیه حوجه رو فراموش کنین _هر وق تو یاد بگیری با من راحت صحبت کنی _یعنی اون موقع حله؟؟ _بعله شاید _بعله شاید؟؟ _خوب بعله _قول دادینا _دادینا _دادینا _خوب باشه داادی پس من دیگه جمع نمیبندم شما هم دیگه جوجه رو فراموش میکنی _همین حالا گفتی شما _نه تو ...تو فراموشش میکنی _اوکی _اوکی پس ازین بعد حله کاری نداری شب بخیر دوباره با صدای بلند خندید و گفت _باز گفت شب بخیر پس حرفای سارا چی شد _وااای آره اینقد حرف تو حرف میارید که فراموش میکنم همش اصلا بمونه پنج شنبه میگم با خنده گفت _نه مثل اینکه قسمت نیس جوجه‌رو فراموش کنم باشه بمونه پنج شنبه _آقا محمد _تو جمع نبند منم جوجه نگم دیگه _باشه باشه باشه _پس فردا میبینمت شبت بخیر _شب شمام بخیر خداحافظ گوشی خاموش کردم و ناخودآگاه خنده رو لبمه باید به سارا خانومش بگم ادبش کنه اینحوری که نمیشه این چه وضشه والا 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df