رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 سبحان دستش رو روی سینه اش گذاشت انگار که ضربه کیمیا کاری بوده باشه و دردش ا
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوست🌱
حسین دستشو برداشت به کیمیا نگاه کرد
کیمیا که تقریباً حسین رو خوب می شناخت
تا چشمای حسین دید گفت
_ چی شده حسین
حسین پاشد نشست
پوزخندی زد و گفت
_ هیچی
کیمیا با تعجب گفت
_حسین ؟
حسین دوباره نیم نگاهی به کیمیا انداخت
آهی کشید پاشد رفت نزدیک پنجره ایستاد
_ دورم زده
کیمیا پاشد رفت کنار حسین و گفت
_ منظورت کیه رویاست
چی شده چیکار کرده
بحثتون شده
بازم مادرش داره موش میدونه
_ آره اونم چه موشی
یه آقای دکتر که از رویا ۱۶ سال بزرگتره
_ شوخی می کنی حسین
تو مطمئنی
حسین دوباره پوزخندی زد و گفت
_ امروز تولدش بود
خیر سرم کوبیدم رفتم تبریز که مثلاً سورپرایزش کنم
اونو دیدم رویایی در کار نیست کلاً فرق کرده
میگه مامانم راست میگه ما به درد هم نمیخوریم
میگه داره راجع به خواستگارش فکر میکنه
ممکنه به زودی نامزد بشه
_ به همین راحتی
_ به همین راحتی...
همه خرت و پرت هارم که براش خریده بودم داد دستم سوار ماشین بیرون گرون قیمت خواستگارش شد و رفت
کیمیا از تعجب دهنش باز مونده بود
نمیدونست برای تسلای خاطر این مرد غرور شکسته چی بگه آروم گفت
_ من پری شب باهاش چت می کردم
چیزی نگفت
_ چی بگه؟... بگه ماشین نامزد جدیدم یه چرخش می ارزه به کل ماشین تو
زرشک ...مگه احمق که پول رو ول کنه عشق بی ارزش منو بچسبه
کیمیا احساس کرد برادرش بغض کرده ولی داره جلوی خودش رو میگیره که پیش خواهرش بیشتر از این نشکنه
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 تو باید حتما تحت نظر باشی گلی_ میگم آقای راهبر شما میخوای مثل پدرتون تخصص قلب
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوست 🌱
با دیدن دکتر نعمتی متخصص مغز و اعصاب و همسایه بالایی مطبشون سرش رو بالا گرفت
دست کلید و برداشت و شرمگین سلام داد
دکتر پوزخند زنان گفت
_ خوبی خانم دادگر
البته دکتر دادگر
شنیدم دانشجوی پزشکی هستی
کیمیا که از لحن دکتر نعمتی فهمیده بود حرف های خوشی قرار نیست بشنوه گفت
_ بله امرتون آقای دکتر
_شغلتون بجز دستیاری و دانشجویی دیگه چی هست
به نظر میاد سرتون خیلی شلوغه
لحن چندش آور دکتر نعمتی باعث شد کیمیا بیشتر از پیش از سبحان بیزار بشه
دندوناش به هم فشرد و گفت
_شما مامور آمار هستین
دکتر از حاضر جوابی کیمیا عصبانی شد و گفت
_نه مامور مبارزه با شئونات غیر اخلاقی تو این آپارتمانم
کیمیا عصبی گفت
_خوب که چی
_دکتر میگفت مجردی ولی
پوزخندی زد
کیمیا میدونست اگه حرف های بی سر و ته دکتر پایان نداشته باشه به زودی یک کلاغ چهل کلاغ همه ساختمون رو میگیره
آدمای تحصیل کرده ولی با ذهنیت ۵۰ سال پیش
/آقای دکتر شما تحصیل کرده این
یا یک بیسواد
ذهنیت تون برای ۵۰ سال پیش
شما فرقی با اهالی محل ما ندارید
دکتر عصبی قدمی جلو آمد و گفت
_ پس که اینطور نکنه نامزد کردی و اونی که بغلش بودی نامزدت بود
و بعد با لبخند چندشی گفت
اگه نامزدت نیست و من درست فهمیدم که چه کاره ای
منم آدم خوبیم
میتونم برات یه پارتمان اجاره کنم
یه مدت با هم باشیم
قول میدم پشیمون نشی بهت خوش بگذره خانومی
کیمیا که انگار بمبی درونش ترکیده بود....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 چون فقط سبحان نبود که بهم میگفت جوجه اردک زشت کل فامیل و خانواده ام میگفتند
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوست 🌱
تو خالی از هرگونه احساسی سرش رو به آسمون برد
خدایا داره چه اتفاقی میافته
احساس می کنم داری منو امتحان میکنی
خدایا من میترسم
خدا امروز خواب بودم یا بیداری
خدایا سبحان چی میگه
صدای از درونش ندا میده
به قلبت روجوع کن
همونجا سر سجاده به فکر رفت
لحظهای که سبحان دستشو گذاشت رو قلبش و با درد گفت دوست دارم
هیچ دختری نمیتونه در برابر زیبایی و جذابیت سبحان طاقت بیاره
همه دانشگاه دوسش دارن
ولی کیمیا فرق میکنه
زخم زبون هایی که کیمیا از سبحان پیش دوست داشتنی شنیده درد میکنه
صدای تق تق در اومد
با همون بغضی که توی گلویش بود سرش رو برگردوند
حسین با لبخند دلنشینی وارد اتاق شد
حسین خواهرش رو میشناسه
سریع فهمید کیمیا بغض داره
_چی شده
_چیزی نیست بیا تو نمازم تموم شده
پا شد چادرش رو گذاشت روی آویز پشت دری و نشست
داداششم پیشش نشست
_ چه خبر داداشی من
_ اگه منظورت همون چالش این روزهامه
باید بگم سخته فراموشش کنم
می خوام یک بار دیگه به خودم و رویا فرصت بدم
_ یعنی چی ؟
_فردا میرم تبریز می خوام دوباره باهاش صحبت کنم
نمیشه که این چند سال بیخیال بشم
رویا باید یک جوابی به من بده
اگه مادرش مجبورش کرده که بگه نه تصمیم واقعی رو خودش باید بگیره
باید جواب خیانتش رو بده
من مسخره کسی نیستم
_نرو حسین خودتو کوچیک نکن
_نه کیمیا اگه نرم مدیون دلم میشم...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 _اگه رفتی و گفت خودم خواستم چی _همه خاطراتش می بوسم و چال می کنم تو چرا ن
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوست 🌱
با خنده گفت
_ دکتر... دکتر مشکی پوش ...
این ست بهت خیلی میاد
_ راستشو بگو حسین بهم میاد
_ فوق العاده شدی کیمیا زشته
خیلی بهت میاد
کیمیا با افتخار به تیپ خودش نگاه کرد و گفت
زشت خودتی اولا
دوما به نظرت عاشق کش شدم یا نه
حسین با صدای بلند خندید و گفت
_ اگه منظورت از عاشق دکتر میرزاده است بله عاشق کش پسر کش شدی جذاب لعنتی
و دوباره بلند خندید
_پس واسا ریمیل به مژه هام بزنم بیشتر به چشم بیاد دیگه امروز کشته مرده بدم
_ نه دیگه رحم کن به پسر مردم
کیمیا خندید و گفت
_شوخی کردم بابا خودت که میدونی اهل آرایش نیستم ریملم ندارم
همه آرایش همین سرمه و یه روژ کمرنگه
_ همین خوب
_دیگه برم دیرم شده
داشت کفشاشو می پوشید که حسین گفت
_ امروز سعی کن بعد از ظهر دیر بری مطب
شاید رضا بیاد وسایلشو ببره
تو خونه باشی بهتره
مامان که میشناسی میخواد گریه و زاری راه بندازه
_امروز میاد؟؟
_ آره بابا
_باشه سعی می کنم
فعلا خداحافظ
_خداحافظ
از تاکسی پیاده شد و اولین کسی که دید سبحان بود که به ماشینش تکیه داده بودو معلوم بود منتظر اومدن کیمیاس
با دیدن کیمیا خنده به لب جلو آمد به سر تا پای کیمیا نگاهی کرد
برق عشق چشماش پررنگتر شد
_ سلام
_سلام آقای راهبر
_خیلی زیبا شدی کیمیا
کیمیا نگاه سردی کرد و گفت
_خانم دادگر
سبحان خودش هم قدم با کیمیا کرد و آروم گفت
_کیمیای من
کیمیا واستاد می خواست حرفی بزنه ولی هیچ حرفی نداشت
واقعیت این بود که دلش از حرفهای سبحان قلی ولی میرفت
ولی از طرفی هم تردید داشت
به سبحان شک داشت
سبحان مرتب لبخند میزد
کیمیا تو دلش گفت
_ کاش همیشه ته ریش داشته باشی پسرک شیطون دانشگاه...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #سرنوشت🌱 زهرا گفت مامان من میگم حالا شایدم راست میگه شاید شانسش زده دوست مایهدار دار
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#سرنوست 🌱
شماره عجیب آشنا بود
کیمیا ابروهاشو گره کرد به ذهنش فشار میآورد که این شماره را قبلاً کجا دیده
همون لحظه فهمید شماره کیه
ولی پیش زهرا و مامانش حرفی نزد
گوشیو به حسین داد
حسین دقیقاً مثل خواهرش اول ابروهاشو گره کرد
از قیافهاش میشد فهمید که داره فکر میکنه این شماره کیه
و بعد دقیقاً مثل کیمیا سریع فهمید و نگران و با رنگ پریده به کیمیا نگاه کرد
کیمیا لبخندی شبیه پوزخند زد و گفت
کیه حسین
و حسین گفت
از آنجا که اسم نداره یعنی در حد یک مزاحم
بنابراین جواب نمیدم
تماس قطع شد و کیمیا دوباره گوشی رو بدون اجازه از دست حسین قاپید
عکسهای گلی که با اون لبخند زیباش مثل همیشه مشخص بود که از شروع این رابطه راضی هستش دید خوشحال شد
لبخند به لبش اومد و با محبت زیاد گفت
حسین لطفاً زیاد طولش نده اگه فکر کردین که به درد هم میخورین و میتونین برای هم آرامش باشین سریع تصمیم بگیرین
زینب خانوم ناخواسته سریع گفت
آره مادر مثل اون نمک نشناس نباشه بره راه و روش یاد بگیره
اگه گلی رو دوست داری زودتر تکلیفتونو روشن کنید
زیادم با نامحرم در تماس بودن خوب نیست
درسته زمونه عوض شده ولی حرف منه قدیمی گوش کن
هر چیزی اندازه داره
در این حد که فهمیدید همدیگرو دوست دارید اخلاق همدیگرو میتونید تحمل کنید کافیه
به قول جوونای امروز دیگه نشینید به لاو ترکوندن
زهرا قهقه خندید و گفت
وای مامانو ببینید چه چیزایی یاد گرفته
همشون خندیدند
ولی با هر بار این خندهها کیمیا انگار نمک به زخمش میپاشیدند
تا به امروز نامزدیش با میلاد طوری نبوده که تو ذهنش بوده
و این یه جور زخم به دلش بود
از طرفی نمیتونست درد دلشو به کسی بگه و فکر میکرد این موضوع حریم شخصی او و همسرش است
شب که شد از هجوم فکر و خیالهای زیاد نتونست بخوابه
و حیاط رفت
ساعت از نیمه شب گذشته بود
نگاهش به آسمون افتاد و شهابی همون لحظه رد شد
سرفه کوتاهی شنید برگشت حسین کنارش بود
حسین روی پلهها نشست و گفت
چرا بیخوابی به سرت زده
کیمیا با صدای ضعیفی گفت
بیخوابی به سرم نزده
اتفاقاً خیلی خوابم میاد
ولی نمیتونم بخوابم
ولی من بیخوابی به سرم زده
فکر گلی هستی
_گلی و اون شمارهای هم که بعد از سالها امروز به من زنگ زده
خوب شد گفتی خودمم میخواستم ازت بپرسم
به نظرت برای چی زنگ زده
شاید دستش خورده
چون اگه کارم داشت دوباره زنگ میزد
کیمیا کاملاً به سمت حسین چرخید تو صورتش نگاه کرد و مشکوک پرسید
__یعنی اگه زنگ بزنه تو جوابشو میدی
حسین چند ثانیهای تو چشمای پرسشگرایانه کیمیا خیره شد و با صدای ضعیفی گفت...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸