🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#فاطمه_سادات(غسالخانه )
#قسمت_اول
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
تیر ماه ۱۴۰۲ بود که از فرط آوارگی و فقر غسال شدم یکی از جسدها زن حامله ایی بود که هنوز بچش سقط نشده بود موقع شستن ناگهان از تنش صدایی شنیدم ترسیدم به این اون ور نگاه کردم کسی نبود ولی ترسی تو دلم نشست .ترجیح دادم کمی برم بیرون، کلافه رفتم سالن کیفمو برداشتم برام پیام از فریبا دوستم اومده بود ..سلام امروز از دکتر کارگر وقت گرفتم ساعت ۴ یادت نره
باشه ای فرستم
بی اختیار دستم رفت دور شکمم مهمون ناخواسته امو نوازش کردم شش ماه احساسم بازیچه مرد نامردی شده بود وقتی فهمید باردارم ولم کرد رفت فقط اسم شوهر رو یدک میکشید یه نامرد بود.....پلکی زدم همه احساساتمو از خودم دور کردم برگشتم غسال خونه.
صدای گریه مرد این زن خوشبخت تو کل حیاط بیمارستان پیچیده بود بهش نگاه کردم زن زیبایی بود گفتم خوشبحالت مردی داشتی اینجوری عاشقت بود....
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #فاطمه_سادات(غسالخانه ) #قسمت_دوم #ارسالی_اعضا ❤️🌺 🍃🍃🍃🍃🌸🍃
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#فاطمه_سادات(غسالخانه )
#ارسالی_اعضا ❤️🌺
ماسکمو روی دهانم زدم و توی دستم دستکش کردم. امروز حس عجیبی داشتم از کنار پنجره غسالخانه کفتر سفیدی پر زد و رفت بالای سر میت رسیدم بچهاش هنوز سقط نشده بود و خانوادهاش اجازه ندادن بچه دنیا بیاد آب رو که روی تنش گرفتم کل تنش به لرز افتاد ناگهان صدای نوزادی در کل محوطه غسالخانه پخش شد چشمم که به چشمای سفید زل زدهاش افتاد ..صدای نوزادی تو فضای غسال خونه پیچیده بود ترسیدم و از شوک بزرگی که بهم وارد شده بود سرم گیچ رفت افتادم..... آروم چشامو بستم شاید این توهم تموم شه صدای گریه نوزاد نزدیکتر شد وحشت زده به جسد نگاه کردم باورم نمیشد این جسد خود من بودم .....تنم لرز شدیدی گرفت صدای گریه نوزاد قطع شد کسی نبود ومن تنها تو غسال خونه بودم جسمم رو میز غسال خونه بود و من پریشان داد میزدم کمک میخواستم کسی نبود صدای نوازد دوبار پیچید تو گوشم
رفتم سمت نوزاد یه زنی بغلش کرده بود ولی نوزاد بی قرار گریه میکرد دستمو دراز کردم نوزاد بغلم گرفتم
نوزاد آروم شد و اون خانوم لبخندی زد و گفت مراقب زهرای ما باش امانته....با پاشیده شدن آب رو صورتم چشمامو باز کردم به خانم عزیزی که نگران بالا سرم بود نگاه کردم بی اختیار لب زدم دختره!!!خانوم عزیزی گفت چی؟؟!!
گفتم حالم خوب نیست من میتونم برم لبخندی زد گفت برو
به جنازه خانوم رو میز نگاه کردم دقت نکرده بودم چهره زیبا و نورانی داشت شکم برجسته اش غم بزرگی تو دلم می انداخت
ولی من حس میکردم لبخند به لب داره رفتم نزدیکتر همون خانوم تو عالم رویام بود
از غسال خانه خارج شدم به همسرش نگاه کردم نمیدونم چرا ولی رفتم نزدیک خانومی که کمی آرومتر از بقیه بود پرسیدم اسم میت چی بود ...زن اشکاشو پاک کرد گفت زهرا سادات....
گوشیمو از کیفم درآوردم برای فریبا تایپ کردم کنسل کن نگهش میدارم ...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c