#داستان_زندگی
#قز_بس
داستان برگرفته از واقعیت قزبس به معنی (خانم بس) یا همون (دختر بس)
ارسالی از مریم بانو🌸
خانواده پدری من خیلی پر جمعیت بود اگه همگی می خواستیم جمع بشیم داخل خونه بابابزرگم همه با هم جا نمی شدیم
آخه پدر بزرگم، به همراه خواهر و برادرها همه در کنار هم زندگی میکردند و کسی زندگی مستقلی نداشت
حتی بعد از عروس و داماد گرفتن و نوه دار شدن همچنان زیر پرچم بزرگترها باید به زندگیشون ادامه میدادند
همه سر یک سفره جا نمی شدیم ، پدربزرگ من ۴ تا پسر داشت. پدر من ، پسر آخر خانواده و ته تغاری بود. سه تا عموهام با فاصله از پدرم بزرگتر بودند
تو کل روستا ، پدربزرگم رو خیلی مرد بزرگ و قابل احترامی میدونستند . به قول خودش ، وقتی پای صحبت هاش میشینی تعریف میکنه داخل ده خیلی رو من حساب میکنند ، چون من فقط تو تمام ده تنها کسی هستم که چهار تا پسر دارم و اصلا دختر ندارم
انگار تعیین جنسیت بچه دست بابابزرگم بوده و چهار تا پسر و درست کرده
بقیه افراد ، هم دختر داشتند هم پسر ، تنها فرد توی ده بالا ، پدربزرگم بود که ۴ تا پسر داشت و اصلا دختر نداشت
خیلی با افتخار و غرور می گفت اگه بازم بچه بیارم باز پسر میشه
با ازدواج عموی بزرگم همه منتظر بودند که اولین نوه ی پدربزرگ پسر باشه
طبق گفته بابابزرگ باید نوه ارشد پسر باشه ولی به خواست خدا بچه ی اول عمو دختر شد طبق تعریف و حرفهایی که از بقیه به گوش می رسید ، پدربزرگ تا ۴۰ روزگی سوگل اصلا به دیدنش نرفته و به دنیا آمدن نوه دختری رو باعث ننگ خودش میدونسته تمام مدت به عموم سر کوفت زده تو اصلا پسر من نیستی خاک بر سرت ، بچه ات دختر شده
انگار قسمت و حکمت خدا وجود نداره و عمو مقصره و اصلا چشم دیدنه زن عمو رو نداشته و وجودشو باعث بدبخت شدن عمو میدونست ...
#ادامه_دارد
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••