فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
موقع خرید گوجه و خیار و میوههایی که به زمین نزدیک هستند، دقت کنید که سوراخ ریز نداشته باشند. زیرا ممکن است جای نیش مار باشد که سم خود را در آن تخلیه کرده است.
فیلم بالا مؤید این احتمال است.
*پیش آمده که اشخاصی با خوردن فقط گوجه مسموم شده و مرده اند.دور از جون شماها.
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#برشی_از_زندگی_اعضا
#عشق_و_حسرت
به قلم پاک آسمان
🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃۱۶ #رعنا قلم پاک آسمان تا اومدم جواب بدم فرهاد با پلاستیک آرد اومد و آرد روی ترازو گذا
🍃🍃🌸🍃
#رعنا🌱
به قلم پاک آسمان
-هیچی دیگه من میرم خونمون چون دیگه کم کم نازگل از مدرسه میاد.تو هم بهتره بری خونه ، از دیروزه نرفتی ببین مامان اینا چکار میکنن؟
دیگه امروز وقت نمیشه بری آرایشگاه.وقت کردی بعد از ظهر برو
-اینم شانسه ما داریم.حالا هرروز سرکاره ها.شانس امروز که ما میخواستیم تعقیبش کنیم گذاشت و رفت
-غصه نخور.کائنات داره بهت میگه این ازدواج به صلاحت نیست
و شروع کرد به خندیدن.وقتی قیافه توهَم منو دید گفت راستی سلیقت بد نیستا!میشه تا سر کوچه باهاش رفت
با شنیدن این حرف لبخند بزرگی زدم و گفتم: واقعا ؟ظاهرش خوبه پس!
-آره تیپ و قیافش خوب بود ولی با نگاه کردنش به خودم و تو حال نکردم.
-خب من فک میکنم علت نگاهاش این بوده که اولا تعجب کرده من امروز تنهایی نرفتم نونوایی چون همیشه منو تنها دیده..دوما به خاطر شباهتمون نگامون کرده
-حالا هرچی من نظرمو گفتم.خدا کنه باطنش هم مثه ظاهرش خوب باشه
-حالا لیلا میگی چکار کنم؟
-هیچی.تعقیب موند برا یه روز دیگه
ولی قبلش حتما مطمئن شو که داره کار میکنه.خب من برم دیگه.مواظب خودت باش
-قربونت خیلی زحمت کشیدی
*******
بعد از اون روز سرمای سختی خوردم طوری که به زور از پله ها میومدم پایین و غذا میخوردم...تمام استخونام و بدنم درد میکرد. آدمِ بد مریضی بودم هر وقت مریض میشدم ۱۰ روز کامل میافتادم روی تخت...
بیچاره مامان تمام کارای خونه افتاده بود گردن خودش.نه که قبلا خیلی کمکش میکردم نه ولی لااقل خرید نون و سبزی و میوه و اینا با من بود مامان از خرید کردن بیزار بود و منم بعد از دیدن فرهاد همه ی خریدای خونه رو با کمال میل انجام میدادم...
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
💎داستان کوتاه💎
#طمع✅
#ارسالی_اعضا ❤️
گويند كه در شهر نيشابور موشی به نام «زيرک» در خانهی مردی زندگی میكرد.
زيرک دربارهی زندگی خود چنين میگويد: «هرگاه مرد صاحبخانه خوراكی برای روز ديگر نگه میداشت، من آن را ربوده و میخوردم و مرد هر چه تلاش میكرد تا مرا بگيرد، كاری از پيش نمیبرد.
تا اينكه شبی مهمانی برای مرد آمد، او انسانی جهان ديده و سرد و گرم روزگار چشيده بود.
هنگامی كه مهمان برای مرد سخن میگفت، صاحب خانه برای آنكه ما را از ميان اتاق رفت و آمد می كرديم براند(فراری دهد)، دستهايش را به هم ميزد، مهمان از اين كار مرد خشمگين شد و گفت؛ من سخن میگويم آنگاه تو كف می زنی؟ مرا مسخره میكنی؟ مرد گفت؛ برای آن دست می زنم كه موشها بر سر سفره نريزند و آن چه آوردهايم را ببرند.
مهمان پرسيد؛ آيا هر چه موش در اين خانهاند همگی جرات و توان چنين كاری را دارند؟ مرد گفت نه! يكی از ايشان از همه دليرتر است، مهمان گفت: بیگمان اين جرات او شوندی(دليلی) دارد و من گمان می كنم كه اين كار را به پشتيبانی چيزی انجام میدهد، پس تيشهای برداشت و لانهی مرا كند، من در لانهی ديگری بودم و گفتههای او را میشنيدم.
در لانهی من ١٠٠٠ دينار بود كه نمی دانم چه كسی آنجا گذاشته بود اما هرگاه آنها را میديدم و يا به آنها میانديشيدم، شادی و نشاط و جرات من چند برابر میشد.
مهمان زمين را كند تا به زر رسيد و آن را برداشت و به مرد گفت كه، شوند دليری موش اين زر بود، زيرا كه مال پشتوانهای بس نيرومند است، خواهی ديد كه از اين پس موش ديگر زيانی به تو نخواهد رسانيد، من اين سخنها را می شنيدم و در خود احساس ناتوانی و شكست می كردم، دانستم كه ديگر بايد از آن سوراخ، به جايي ديگر رفت.
چندی نگذشت كه در بين موشهاي ديگر كوچک شمرده شدم و جايگاه خود را از دست دادم و ديگر مانند گذشته بزرگ نبودم، كار به جایی رسيد كه دوستان مرا رها كردند و به دشمنانم پيوستند، پس من با خود گفتم كه، هر كس مال ندارد، دوست، برادر و يار ندارد، مهمان و صاحبخانه، زر را بين خود بخش كردند.
صاحبخانه زر را در كيسهای كرد و بالای سر خود گذاشت و خوابيد، من خواستم از آن چيزی باز آرم تا شايد از اين بدبختی رهایی يابم، هنگامی كه به بالای سر او رفتم، مهمان بيدار بود و يک چوب بر من زد كه از درد آن بر خود پيچيدم و توان بازگشت به لانه را نداشتم، به سختی خود را به لانه رساندم و پس از آنكه دردم اندكی كاسته شد، دوباره آز مرا برانگيخت و بيرون آمدم، مهمان چشم به راه من بود، چوبی ديگر بر سر من كوفت، آنچنان كه از پای درآمدم و افتادم، با هزار نيرنگ خود را به سوراخ رساندم، درد آن زخمها، همهی جهان را بر من تاريک ساخت و دل از مال و دارایی كندم، آنجا بود كه دريافتم، پيشآهنگ همهی بلاها طمع است، پس از آن، به ناچار كار من به جایی رسيد كه به آنچه در سرنوشت است خشنود شدم، بنابراين از خانهی آن مرد رفتم و در بيابانی لانه ساختم.»
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
میدونستی چـطوری زگیل رو ازبین ببریم؟🤔؟🤔
👈 پوست داخلی موز را روی زگیل گذاشته و بانداژ کنید برای چند شب تا زگیل ازبین برود
-پوست موز حاوی مواد دارای ویتامین A استویتامینA اثرات ضد ویروسی دارد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام عزیزم برا خواهری که با دختر اهل باغملک میخوان وصلت کنن من خودم بچه باغملک هستم.راستش دخترای باغملک همه خوبن ما لرها هم مهمون نوازیم هم بساز ولی همه مثل هم نیستن تحقیق کنید هرچه بیشتر بهتر.من نمیدونم با کدوم طایفه میخوان وصلت کنن که درست جواب بدم..ولی رسم و رسوم اینه پسر اول خانواده دختر دعوت میکنن بعد دختر خانواده پسر رو.بعد برا عروسی ما شیربها میگیریم همون قدری که گرفتیم همون قدر یا بیشتر جهاز میخریم.البته هستن کسانی که اصلا شیربها نمیگیرند و جهاز کامل میدن.برا عروسی هم حتماً ساز و دهل به کاره 😍😍😍برا لباس بیارن برا دختر حتماً باید سر رختی همون کادو برا کل خانواده دختره با چند بلگه همون پارچه زنانه پیراهن مردانه ببرند.درعوض دختره هم باید سر رختی ببرن یعنی کادو برا خانواده داماد 😊 انشالله خوشبخت بشن 😍🌹🌹
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_زندگی_واقعی #ایل_آی به قلم پاک #یاس فاطمه جیغ میکشید و میون گریه میخندید م
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_زندگی_واقعی
#ایل_آی
به قلم پاک #یاس
حسین لبخند زورکی زد و گفت
____نگران نباشید خطر رفع شده
بفرمایید از این طرف
کیمیا پیششه
راهروهای تو در تو را جلو رفتیم
با دیدن کیمیای قد بلند که از اتاقی بیرون آمد و دستش رو روی پیشونیش گذاشت و به دیوار تکیه کرد فهمیدم که الای تو اون اتاق هست
وقتی رسیدم بدون سوال خواستم در رو باز کنم
اما کیمیا مانع شد و گفت
__ آقای احمدی.... یه لحظه وایستید
فاطمه جلو اومد و گفت
__چی شده ....بعد انگار که به طور خودکار دکمه اشک ریزانش رو بزنن چندین قطره اشک پشت سر هم ریخت و گفت
__نکنه اتفاقی براش افتاده
___الای کو.....
کیمیا دستاشو تند و تند تکون داد و گفت
__نه به خدا منظورم این نیس که اتفاقی افتاده
حالشم بد نیست
آقا محمد یه دقیقه میتونم خصوصی صحبت کنم
فاطمه واستاد و گفت
__بگو
با اشاره مهدی مامان مهتاب هم چند قدم از ما دور شد
کیمیا نگاهی به فاطمه کرد و گفت
__میخواستم با آقای احمدی صحبت کنم
کلافه گفتم بگو کیمیا مشکلی نیست
کیمیا نگاهی به مامان مهتاب و مهدی کرد و بعد نگاهی به من کرد و گفت
___آقا محمد راستش کیمیا توی وضعیتی هست که من شوکه شدم
میدونستم راجع به اعتیاد الای صحبت میکنه
گفتم اعتیادشو میگی ؟؟
چشمای درشتشو درشتتر کرد و گفت
__شما خبر داری
فاطمه گفت من برات توضیح میدم بزار محمد بره الای رو ببینه
کیمیا صدای کلامش رو پایینتر آورد و آروم گفت
___همسرتون اوردوز کرده
شکر خدا به موقع رسوندنش
ولی هنوزم بیهوشه
و بعد در رو باز کرد و من وارد شدم
فاطمه هم پشت سر من اومد
ولی دیدم که کیمیا مانع ورود مهدی و مامانم شد
خودشم تو اومد و در رو بست
زنی بسیار لاغر که انگار مثل جنین تو خودش جمع شده بود روی تخت بود
دستش از زیر ملافه بیرون بود
اون دستهای صاف و روشن و قشنگش درست مثل دست یک اسکلت سیاه رنگ شده بود
پام یاری نمیکرد جلو برم
فاطمه جیغ خفهای کشید جلو رفت و دستاشو تو دستش گرفت و گفت
___پاشو قربونت بشم چه بلایی سرت آوردن بیشرفا
پاشو ببین محمد اومده
پاشو قشنگم
بغضمو به سختی قورت دادم و بالای سرش رسیدم
باورم نمیشد تصویر زنان معتاد گوشه پارکها که زیر چشماشون سیاه و لاغر شده جلوی چشمام اومد
باورش سخت بود این زن لاغر چروکیده همون الای زیبای من باشه و کاش که مشکلش فقط اعتیاد میبود کاش....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #رسوایی🌱 وقتی دوباره به ساسان سر زدم در همان حالش بود و گریه های فهیمه خانم بیشتر شده ب
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
پیشبینی آخر این کار سخت و دردناک بود .
گلوی خشک شده ام با آب سرد کمی جلا پیدا کرد .
خبری از حال ساسان نمی دادند و فهیمه خانم حتی در زیر سرم نیز ناله می کرد. روی
صندلی فلزی بیمارستان نشستم. با یک صندلی فاصله از آن مرد .
آهی از ته وجودم به پا خواست، یک روز در همین اورژانس خان جون بستری بود و
من به سبب فریادهایم نتوانستم شب را کنارش بمانم. آن شب نیز تنها بودم و فرهاد
کنارم بود، امروز باز هم در این بیمارستان مرد غریبه ای کنارم بود. آدم های اطرافم
خیلی سریع جایگاهشان را فراموش می کردند و خودشان را کنار می کشیدند .
ذکر " یا من اسمه و دوا " را بلبل وار تکرار می کردم.
بعد از گذشت نیم ساعتی که به سختی سپری شد، در اتاق احیا برای بار چندم باز شد
و آن مردی که همه می گفتن نتیجه را خبر می دهد بیرون آمد .
مردی که فرشته ی نجات شده بود، برخواست و به طرف دکتر خیز برداشت .
-چیشد دکتر؟ یه جواب درست درمون ندادن به ما .
آقای دکتر مرد سن و سال داری بود. عینکش از را چشمانش برداشت.
-بی هوشیش بخاطر مصرف تعداد بالای قرص های ترامادول بوده، شانس آورده که ...
در حالی که توضیح میداد پرستار با دو کنارش ایستاد.
-دکتر بیاید لطفاً ا مریض بد حال داریم، دکتر اوتادی نیستن رفتن بخش...
دکتر دستش را به شانه ی مرد کوبید الان حالش خوبه امشب رو بستری باشه فردا مرخص میشه .
گفت و با قدم های بلند به جایی که پرستار اشاره می کرد، رفت. مرد به طرفم آمد .
-خداروشکر برید به مادرتون خبر بدید خیلی نگران بودن .
لب هایم از ذکر گفتن ایستاد .
-ممنون ولی مادرم نیستن .
کنجکاوی نکرد. آدم جالبی بود .
فهیمه خانم هنوز بیخبر بود، با شنیدن این که حال پسر دیوانه اش خوب است بارها و
بارها خدا را شکر کرد. ساعت از دوازده ظهر گذشته بود و ضعف امانم را بریده بود .
فهیمه خانم از روی تخت بلند شد .
سرمش تمام شده بود اما سرگیجه اجازه نمیداد سرپا بماند .
به کمک خدمه ای که آن جا بود او را به سوی اتاقی که ساسان در آن بود، بردیم .
با آن لباس های خانگی حسابی در چشم می زد .
روی صندلی نشست و دست ساسان را میان دستانش گرفت .
-خدایا شکرت، شکر !
مادر بود دیگر، اشک و خنده هایش در هم مخلوط شده بود. ساسان کاملاً به هوش
نیامده بود و ماسک اکسیژن برای تنفسش کمک می کرد .
آن مرد که قدم به قدم همراهمان بود، وارد اتاق شد. نایلونی در دستش بود. کیک و
آبمیوه ای را بیرون آورد و به طرف فهیمه خانم گرفت بفرمایید یکم بخورید حالتون بهتر بشه .
فهیمه خانم دو دستش جلو آمد و کیک و آبمیوه را گرفت .
-واقعا نمی دونم چجوری ازتون تشکر کنم، خیلی خیلی لطف کردید .
لبخند متواضع مرد روی صورتش جا خوش کرد .
-نفرمایید کاری نکردم.بلا دور باشه ... راستش من با اجازتون باید برگردم روستا اگه
میاید شما رو هم برسونم و این که پذیرش اورژانس مدارک آقا پسرتون رو می خوان
من حتی اسمشونم نمی دونستم بگم .
فهیمه خانم دست ساسان را رها کرد و بلند شد .
-ممنونم خدا خیرتون بده، بهشون میدم اطلاعات رو. فقط من نمیتونم بیام اگه
زحمتی نیست بهار جان رو ببرید .
یکه ای از حرفش خوردم، کجا می رفتم و او را با آن حالش تنها می گذاشتم. فرصتی
نداد اعتراض کنم .
-بهار جان تو با آقا برگرد خونه تا الان حتماً یکی برگشته خونه بگو به سامانم بگن
بیاد اینجا، الان نگران میشن...
مردد نگاهش کردم .
-ولی آخه فهیمه خانم خودتونم حالتون خوب نیست .
با اطمینان به حرف آمد.
-خوبم عزیزم این جا هم بیمارستان مشکلی باشه دکترا به داد می رسن تو برو به بقیه
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
خواهریا خواندن آیه الکرسی رو فراموش نکنید👌
🌸 آیه الکرسی 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🍃اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ من ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ
منْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ🍃
🍃لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ🍃
🍃اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا
أوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ🍃
❤️الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم❤️
⚜️ صلوات خاصه امام رضا (ع)⚜️
🌺 اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. 🌺
❤️❤️