رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🌸🍃 #رسوایی -نه ،میریم؟ تمام وجودم منتظر شنیدن یک نه قاطع و جدی بود اما او به جاده ی رو به رو خ
🍃🍃🍃🌸🍃
#رسوایی
با سر تکان دادن عمران، همگی به سوی ماشین رفتیم .
تا زمانی که ماشین فربد توسط امداد خودرو و به تعمیرگاه انتقال داده شود در ماشین
نشسته بودم و مکالمه ی آن ها را گوش می کردم .
تمام حرف هایشان حول و حوش نتیجه ی مسابقه و مرز بودن آن بود .
در میانشان ساکت ترین بودم اما در واقع سرم انباشته از هیاهو بود و چندان اهمیتی
نداشت که فهمیده بودم همین دو روز پیش عمران در تمرین از ناحیه ی مچ آسیب
دیده بود و منی که همسرش محسوب می شدم از این موضوع بی خبر مانده بودم .
آهایال برای چندمین بار با لبخند زدن توجه ام را معطوف خودش می کرد. شالش از آن
لحظه ای که کنار جاده دست در دست فربد بود روی شانه هایش افتاده بود و لب های
باریک سرخ رنگش هر چند ثانیه یک بار روی هم فشرده می شد.
در جواب لبخندش لب هایم را کمانه کردم. نه زبان یک دیگر را می فهمیدیم و نه
حرفی برای گفتن برای هم داشتیم. دستانم را در آغوش کشیده بودم و از پشت شیشه
ی دودی جاده را نگاه می کردم .
امشب نمی رفتیم، امیدوار بودم که عمران این بار نیز ساز مخالف کوک می کرد و نمی
رفت اما با شنیدن حرف هایش، سرم به ضرب به طرفش چرخید .
-شام که جایی دعوتیم اگه می خوای ناهار بریم؟
فربد سرش را از میان دو صندلی به عقب چرخاند .
-خانما شما موافقید ناهار بریم قصر؟
خوش رویی به استقبالمان آمد .
دور تا دور سالن رپ بود از میزهای گرد و صندلی های لوکس که دنج بودنشان از همین
فاصله هم معلوم بود .
لوستر بزرگ و پرشکوهی نیز از وسط سقف آویزان بود، دکوراسیون مدرن و به روزش
زیادی در چشم بود .
روی صندلی نشستم که آهایال با اشاره ی فربد شال را روی سرش انداخت .
عمران نیز کنارم نشست و سرش را نزدیک آورد، کمی قبل به دلیل سوالی که فربد از
او پرسیده بود، نتوانست جوابم را بدهد .
-میریم، باید بریم .
لب هایم چفت شدند .
دیگر نه زیبایی به چشمم آمد و نه غذاهای هزار رنگی که سفارش داده بودند، تا اتمام
آن دورهمی اجباری از عمران و نگاهش چشم دزدیده بودم .
-بهار خانم ناراحتید، مشکلی هست؟ اگه عمران کاری کرده بگید من گوششو
میپیچونما !
از افکارم بیرون جستم و کمی جا به جا شدم .
کاش می شد به او بگویم که عمران را راضی به نرفتن بکند اما می دانستم این کارم تا
چه حد مرد مغرور کناری ام را شاکی می کرد .
دسر شکلاتی ا م را روی میز کشیدم و دستانم را بالا آوردم متعجب نگاهش کردم. قصر دیگر کدام جهنم دره ای بود؟ آهایال نیز مانند من گیج بود
که عمران به حرف آمد .
-بیخیال بابا زن ها همیشه موافق گشت و گزارن...
تنها جایی که در این شهر زیاد دیده بودم کتابخانه ی سر خیابان مدرسه ام بود. بعد
از آن دیگر هر کدام از مکان های این شهر را یک بار رفته بودم. به راستی چقدر در
این سال ها از زندگی عادی دور بودم .
واقعاً هم قصر برازنده ی رستوران بزرگ و مجلل پیش رویم بود. ساختمان شیک و
فاخری که تمامی ماشین های پارک شده در پارکینگش خبر از وجود آدم های مایه
دار و به اصطلاح خر پول می داد .
فربد کم کسی نبود، او مربی تیم ملی بوکس کشور بود و ارج و قرب بسیاری در نزد
دیگران داشت .
دو به دو پشت سر هم ورودی طولانی رستوران را طی کردیم .
درختان یک دست در کنار هم مسیر زیبایی برای ورودی بودند، بخصوص چراغ های
پایه بلندی که با چند متر فاصله از هم میان درختان جا خوش کرده بودند و مسلماً
هنگام شب زیباییشان بیشتر به چشم می آمد .
-چته دمغی؟
با صدای عمران از پله ی دوم بالا رفتم و همانند او پچ پچ وار گفتم: میشه شب نریم !
در اتوماتیک وار برایمان باز شد و پیش خدمتی که کمی کمرش را خم کرده بود، با
ادامه دارد....
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
5.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💞🍃
😍امیدوار کننده ترین آیه قرآن چیست؟!
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁 ترجمه دلنشین آیات ١۵٩ تا ١۶٢ سوره مبارکه نساء.
🔎 جستجوی سوره: #نساء
#مصحففارسی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📖 تلاوت دلنشین آیات ۴٨ تا ۵٠ سوره مبارکه ابراهیم.
🔎 جستجوی قاری: #احمد_خضر
#مصحفعربی
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس) از شنیدن این حرف خیلی تعجب کردم پس چرا مه
🍃🍃🍃🌸🍃
#داستان_ایل_آی
به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس)
یک هفته گذاشته بود ولی حال الای همونطور بود
بیقراریهای شدید داشت
هنوز بدن دردهای شدید داشت و تحمل این همه درد برای اون که از نظر جسمی بسیار ضعیف بود خیلی سخت بود
شبها به نوبت تو اتاق الای میخوابیدیم
گاهی وقتها در روز شاید فقط نیم لیوان آب میوه میخورد اونم به زور
هیچ چیز دیگری نمیخورد
هرچه اصرار میکردم حتی یک لقمه هم میلش نمیکشید
ولی خانم اسدی میگفت طبیعی هست و هیچ اشکالی نداره
روز نهم موقعی که الای خواب بود با خانم اسدی چای میخوردیم
ازش پرسیدم پس چرا حال الای زیاد فرق نکرده
اون هم گفت از یکی دوتا از همکارای با سابقش پرسیده و اینطور جواب دادند که حتماً امروز و فردا علائم بهبودی رو خواهیم دید
ولی مسئله مهم این است که تا چند ماه باید حواسمون باشه
جون به قول معروف شیطون گولش میزنه و ممکنه دوباره سراغ مواد بره
این مسئله من رو ناراحت میکرد
چون من به ابوالفضل قول داده بودم که ۲۰ روز بعد الای رو به آگاهی میبرم
میترسیدم تو دوران زندان دوباره سمت مواد بره
تو این فکرها بودم که با صدای خانم اسدی به خودم اومدم
_فکر نمیکنید الای امروز بیشتر خوابیده
من برم بهش یه سر بزنم
روی صفحه گوشیم ضربهای زدم و با دیدن ساعت گفتم درسته نگرانم کردین
خودم میرم سر بزنم
داشتیم از آشپزخونه بیرون میومدم که خانم اسدی گفت
_صبر کنید حالا که دارید میرید یه لیوان چایی و بیسکویت هم ببرید
وقتشه یه چیزی بخوره
و خودش یک چای کمرنگ گوشه سینی کوچک گذاشت و چند تا بیسکویت رو بشقاب گذاشت و کنار چایی گذاشت
سینی چایی را برداشتم به سمت اتاق الای رفتم
آروم در رو باز کردم و با دیدن چشمای باز الای تعجب کردم
با دیدنم لبخندی زد و دستش رو سمتم دراز کرد
با لبخند جلو رفتم چایی رو کنار پنجره گذاشتم
پیشش نشستم و در حالی که مثل این یک هفته دسها و بدنش رو ماساژ میدادم گفتم
_به نظر میاد امروز حالت بهتره
_برام چایی آوردی چقدر دلم برای چایی خوردنامون تنگ شده
بو...س..های از صورتش برداشتم و گفتم
____سختیش گذشت ببین امروز چقدر رنگ و رود بهتر شده
حس میکنم که حالت خوبه
دستمو تو دستش گرفت ب....ووسهای به سرانگشتام زد و گفت امروز بهترم
و دلم برای شنیدن صدای مامان یه ذره شده
____چاییتو بخور خوردم نوکرتم
اونام هر روز پیگیرن
____یکم کمرمو ماساژ میدی محمد احساس میکنم دارم پریود میشم
کنار گوشش گفتم
___دلم برا باهم بودنمون یه ذره شده ایلای تورو جان محمد زود خوب شو....
🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸**
🍃🍃🍃🌸🍃
#پیشنهاد_اعضا ❤️
سلام عزیزم ،راجع به دوستی که فرمودند گوشش صدای باد می پیچه ،فورا به دکتر گوش و حلق و بینی مراجعه کنن ،چون این یکمورد اورژانسی هست ،اگه ظرف سه روز دکتر برین خوب میشین ،اگه مثل من نادید بگیرین متاسفانه غیر قابل درمانه من بعد دو هفته رفتم دکتر گفت گوشت سکته کرده البته بعد این که نوار گوشم رو دید ،اول صدا تو سرم و گوشم می پیچید بعد شنواییش کم شد 😔الانم از محرم که این مریضی رو گرفتم یکسره صدا تو گوشم هست دکتر گفت باید گوش دیگه ت همین طور بشه بعد سمعک بذاری😭من۳۹سالمه و برای دکتر عجیب بود که چرا تو جوانی این طور شدم ،انشاءالله که شما این طور نباشین الهی هیچکس گرفتار این بیماری نشه ،خیلی اعصاب داغون کن هست ،ببخشید طولانی شد برای شفای همه بیماران صلوات 🙏
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️
سلام فاطمه خانم
براتون خانمی که توگوششون صدای هوهومیاد منم گوشم گرفتگی وسنگینی داشت روغن فیجن ازعطاری گرفتم ده روز استفاده کردم خوب شد شب قبل خواب یه قطره داخل گوش راست ویکی هم گوش چپ بعدش یه پنبه بزارن داخل گوش انشالله نتیجه می ده
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🍃🌸🍃
همیشه دعا کنید :
چشمانی داشته باشید که بهترینها را در آدمها ببیند
قلبی که خطاکارترینها را ببخشد
ذهنی که بدیها را فراموش کند
و روحی که هیچگاه ایمانش به خدا را از دست ندهد...
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
چیزی که برندهها را از
بازندهها جدا میکند،
واکنشی است که در مقابل
بالا و پایینهای زندگی
از خود نشان میدهند …
🍃🍃🌸
#تجربه
#مشاوره
#همسرداری
آیدی من و لینک کانالمون👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
@Fatemee113 🍃🌸
🌸 ماه شعبان از اول تا آخرش عید است
🌷حلول ماه شعبان، این ماه شیرین بر همه شما مبارک باد
🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃
لینک کانال،👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c