eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
34.9هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🌸🍃 گذری بر زندگی‌ پر فراز و نشیب دختری ماه روی به نام آخرین فرزند پاییز.... 🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 #داستان_ایل_آی به قلم پاک #فاطمه_دادبخش(یاس) یک هفته گذاشته بود ولی حال الای همونطو
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک (یاس) لبخند دلنشینی زد و من ذوق مرگ شدم برای این لبخندش ولی به یکباره انگار حجم بزرگی از غم و اضطراب رو توی چشماش ریختند به وضوح رنگ چشماش تغییر کرد دیگه توی چشماش عشق و ذوق وصال نبود چیزی شبیه ترس بود و من فکر کردم به خاطر شش ماهی که زندانی بوده و بخاطر تجربه ی تلخش این اضطراب همیشه با الای خواهد بود و هر لحظه می‌ترسه که جدا بشه رو همین حساب گذاشتم و وسط پیشونیشو بو....س...یدم و گفتم ____^___ به هیچی فکر نکن ‌میدونم می‌ترسی ولی دیگه کابوست تموم شده پاشو پاشو چاییتو بخور حالا که امروز حالت بهتره با هم میریم لب دریا دوباره ذوق کرد و گفت _باشه ولی اول لپ تاپتو بیار میخوام ببینم بچه‌ها چیکار می‌کنن پا شدم و همزمان گونه‌شونو گرفتم و کشیدم و با خنده گفتم _ای به چشم شما یه چایی تو رختخوابت بخوری منم لپ تاپو میارم تو فقط بخند به سرعت برگ و باد پایین پریدمو لپ تاپو برداشتم خانم اسدی تو چهارچوب در وایساده بود و می‌خندید بعد با همون لبخندش گفت مطمئنم حال الای خانم امروز خوبه که شما اینجور ذوق کردین همونطور که بالا می‌رفتم به قول خانم اسدی با همون ذوق گفتم امروز حالش خیلی خوبه می‌خواد با خانواده‌اش صحبت کنه لپ تاپو باز کردم و با آیناز تماس گرفتم آی سو بیشتر از همه ذوق کرده بود لبخند می‌زد و می‌گفت _آیدین... آیدین داداش بیا ببین مامان حالش خوبه بعد رو به الای گفت مامان من هر شب دعات می‌کنم تازه آنا بهم نمازم یاد داده دیروزم برای نماز به مسجد رفتیم برات کلی دعا کردیم آنام گریه می‌کرد ولی من گفتم آنا جونم گریه نکن من خودم می‌دونم مامان حالش خوب شده الای قربون صدقه آیسو می‌رفت حاج خانم کلی خوشحال شده بود بالاخره بعد از ۱۰ روز دخترش حال و حوصله صحبت داشت نشانه‌های خوب یکی بعد از دیگری میومدن آیناز الوین جلوی دوربین می‌گرفت و با زبون نوزادی می‌گفت _هاله ببین چه پسملی شدم هاله میای پیشمون یا بیایم پیشت خسته شدیم از این دوری یک دفعه با این حرف آیناز فکری به ذهنم رسید ولی قبل از اینکه به الای بگم می‌خواستم با خانم اسدی هم مشورت کنم می‌خواستم قبل از اینکه برگردیم تهران و ایلای رو به آگاهی ببرم خانوادشو همراه فاطمه که هر روز خدا غر می‌زد که منم می‌خوام اونجا باشم بیارم شمال و چند روزی با هم باشیم اینجوری روحیه الای هم بهتر می‌شد و برای خان بعدی سختی‌ها آماده می‌شد الای هنوز داشت با خانواده‌اش صحبت می‌کرد که گوشیم زنگ خورد و در کمال تعجب شماره کیمیا رو دیدم وقتی از پریود شدن دوباره الای گفتم خوشحال شد و گفت ___خیلی نشانه خوبی هست خدا را شکر که رحمش ترمیم شده و سیکل زنانه خودش رو از نو شروع کرده از شنیدن این حرف به قدری خوشحال شدم که بارها تو دلم خدا رو شکر کردم بعد از خداحافظی با کیمیا به ایلای گفتم کیمیا چی گفته و اونم خیلی خوشحال شد ولی میون همه خوشحالیاش غمی تو صدا و نگاهش بود که من همیشه پای ترس ها و تجربه های تلخش می‌گذاشتم..... 🍀کپی برداری از داستان ایل آی پیگرد قانونی و الهی دارد❌ 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸**
من منتظرم، به انتظار تو نشستم، آقا! سالها در دل بغیر از تو ببستم آقا! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خواهری که در مورد عکس رنگی رحم پرسیدند❤️❤️❤️ بنده سه بار عکس رحم داشتم دردش ودرد بعد عکس بسیار بد هست اصل لزومی به این کارها نیست شیاف لیابل مصرف کنید کیست وفیبروم باشه تخلیه میشه ،عفونت لوله رحمی هم اگر باشه بیرون میری ه ،برید طب اسلامی تا دیر هم نشده فرزند آوری کنید سردی رحم باعث همه این مشکلات هست داروی اذخر برای رفع عفونت آبزن . سویق عدس وداروی سماق رومی به صورت خوراکی خونریزی رو کم میکنه 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام خانمی که عکس انگشت همسرشون رو گذاشتن با تیغ تمیز چند تا خراش بزنن رو قسمتهای چرکی وفشار بدن تا چرک وخون کثیف اوقسمت تخلیه بشه دردش هم ساکت میشه روش رو با عسل پانسمان کنن خوب میشه،اگر نتونستید برن طب سنتی یا اسلامی پیش حجام 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🌸🍃 انسان های ناپخته همیشه میخواهند که در مشاجرات پیروز باشند! حتی اگر به قیمت از دست دادن "رابطه" باشد.. . اما انسان های عاقل درک میکنند که گاهی در مشاجره ای ببازند، تا در رابطه ایی که برایشان با ارزش تر است، "پیروز" شوند. 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
📘 داستان خواندنی روزی یکی از پادشاهان به سیر و سیاحت رفت ،تا این که به روستایی رسید ،کمی در آنجا توقف کرد،تا قدری استراحت کند. پادشاه به همراهان خود گفت :بساط طعام را آماده کنید  کمی توقف می کنیم و سپس به راه خود ادامه می دهیم. پادشاه گفت:آن پیرمرد هم که در حال کار کردن هست را بگویید تا بیاید(و با تعجب با خود زیر لب می گفت:چگونه این شخص با این کهولت سن هنوز سر پاست) پیر مرد جلو امد و گفت :بله ،با من کاری بود!پادشاه گفت:ببینم تو چند سال از عمرت سپری شده؟ پیر مرد گفت:یکصد و بیست سال ، پادشا‌ه :و هنوزسر پا هستی و کار می کنی. پیر مرد:بله. پادشاه:ما با داشتن وسایل عیش و نوش و استراحت،نصف عمر شما را هم نداریم !!شما دهاتی ها که وسایل عیش و نوش به قدر ما ندارید ،چطور این همه عمر می کنید؟ پیرمرد در جواب پادشاه گفت:هر یک از انسانها سهم مشخصی از اطعام را دارند . هیچکس در این دنیا بیشتر از اندازه خود نمی تواند مصرف کند .شما در عرض چند سال با پر خوری و زیاده روی ،سهم خود را مصرف می کنید . بنا بر این و قتی که تمام شد دیگر سهمی ندارید و می میرید،ولی ما چون سهم خود را کم کم مصرف می کنیم .بیشتر از شما عمر می کنیم ،قربان!!! 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
🍃🍃🍃🌸🍃 به قلم پاک آسمان 🍃🍃🌸🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🌸🍃 حمید که انتطار داشت الان از کوره در برم و یا حداقل گریم بگیره خیلی خوشش اومد که آروم و با
🍃🍃🍃🌸🍃 روزها به سرعت می‌گذشت و سالگرد ازدواجمون فرا رسید...از ترس مادر شوهرم جرات نکردیم کسی رو دعوت کنیم و جشن بگیریم و منو حمید تصمیم گرفتیم باهم به رستوران بریم و این شبو خوش بگذرونیم. اون روز زودتر اومدم خونه و مشغول تمیزکاری شدم پله ها رو از بالا تا پایین و حیاط جارو و دستمال کشیدم بعدش¹³⁶ آماده شدم تا حمید بیاد و باهم بریم بیرون... حمید سرکوچه منتظرم بود و خونه نیومد باهم رفتیم یکی از بهترین رستوران های اطراف...و گفتیم و خندیدیم و خیلی شب خوبی رقم خورد برای جفتمون... بعد از شام خوشحال و خندون برگشتیم خونه...خیلی آروم درو بستیم که مادرشوهرم از خواب بیرون نشه ولی به محض روشن شدن چراغ راه پله اومد بیرون و رو به من گفت: به به عروس خانوم...باز این پسر ساده ی منو بردی بیرون انداختیش تو خرج؟؟؟ مونده بودم چی بگم...حمید گفت:مادر شما چرا تا الان بیدارین ؟؟ مادر شوهر:مگه مرغم که از الان بگیرم بخوابم.مثه اینکه خیلی بهت خوش گذشته پسره نادون من که نمیدونی ساعت چنده؟؟؟ نفسمو با حرص بیرون دادم دستامو مشت کردم که اعصابم از این داغونتر نشه و بدون اینکه حرفی بزنم به طرف پله های بالا حرکت کردم با دیدن چیزی که میدیدم جیغم دراومد... تمام پله ها گِلی شده بود ...و رد کفش‌های گلی از پایین تا بالای پله ها بود...حمید هم تعجب کرد هردو به مادرش نگاه کردیم نتونستم تحمل کنم گفتم:مادر جان من امروز تمام پله ها رو تمیز کردم این رد پاهای گِلی از کجا اومده ؟؟؟؟؟ مادر شوهرم خیلی ریلکس گفت:من چه میدونم...من که از خونم اصلا بیرون نیومدم... به سرعت پله ها رو دویدم و اشکام تندتند پایین ریختن خودمو روی تخت انداختم و چند تا مشت حواله ی تخت کردم....عصبی و گریون بودم...این زن چرا این کارارو با من میکرد؟؟؟ مگه من چکارش کرده بودم؟؟؟ حمید در آغوشم گرفت و گفت 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸
با تمام فقر ، هرگز محبت را گدایی مکن و با تمام ثروت ، هرگز عشق را خریداری مکن 🌸🍃
🌸🍃 سرنوشت و تقدیر بجای خود تلاش و تدبیر بجای خود به بهانه تقدیر نباید از تلاش باز ایستاد ... آندره_ژید 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️ سلام ب فاطمه گلم ممنون از کانال مفید و پر محتوا و زحمات شما راستش راجع رعنا خانم میخام بگم ک جو خانوادگی قشنگی دارن پر از احترام رعنا خودش نمونه است ،اونطور ک رعنا گفت فرهاد هم پسر بسیار خوبی بود ،دلم برای فرهاد خیلی سوخت ،کاش وقتی ماشینش رو خرید حداقل قضیه رو مطرح می‌کرد تا عقد کنن سرویس طلا هم می‌خرید قطعا دختری ب زیبایی و موقعیت رعنا خواستگار زیاد میاد خداییش رعنا هم یه خواستگار خوب زمانی ک فرهاد تو زندگیش اومد رو رد کرد ،دیگ آدم خانوادش رو سخت هست ک متقاعد کنه،فرهاد خیلی وقت کشی کرد اما اگر واقعا بی گناه بود و رعنا میتونست باز صبر کنه گذر زمان بعدش مطرح می‌شد شاید خانواده رعنا قبول میکردن چون برادرشون داماد اونا بود حداقل بردیا میتونست تایید یا رد کنه.یکم ریسک کرد با حمید ازدواج کردچون ممکن بود با کوچکترین بداخلاقی حمید دلسرد بسه و یاد عشقش بکنه.در هر حال امیدوارم پایان خوشی داشته و فرهاد هم خوشبخت بشه.من اگر جای رعنا بودم ب پای فرهاد میموندم.یه مسأله دیگ واقعا متاسفم برای فرشاد با داد بیداد کردنش آبروی خانوادش خودش همه را برد،اخرش ک چی مهریه و زندان . 🍃🍃🌸 آیدی من و لینک کانالمون👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c @Fatemee113 🍃🌸