فال احساسی بین خودتون و شخص احساسیتون ❤️❤️❤️
فروردين 👫
توی روابط احساسیتون شریک احساسیتون به زودی خبری بهتون میده. اگر در حروف اسمی یا فامیلیش حرف الف. ر. ی. تکرار شده خبر خوشی از سمتش دريافت میکنید.
اردیبهشت👫
تغییر و تحولاتی تو روابط احساسیت داری که باعثه تعجبت میشه
خرداد👫
توی روابط احساسی شریک احسایت میخواد درخواستی ازتون کنه
تیر👫
تو روابط احساسیت عشق و دوست داشتن دو طرفس. تا 8 وعده زمانی آینده یه سری تغییرات احساسی براتون دیده میشه
مرداد👫
افرادی که تو رابطه کات شده هستن به زودی آشتی دارید و شروع دوباره.
شهریور 👫
امکان داره شریک احساسیتون برای مدتی ازتون دوری کنه. بستگی و طلسم براتون دیده میشه
مهر👫
تو روابط احساسیتون یه مقداری سردی و فاصله و دوری ایجاد شده.
آبان👫
تو روابط احساسیتون از طرف شریک احساسیتون یک پیشنهاد دارید یا یک خبر خوب. اگر بینتون بحث و مشاجره بوده به آشتی ختم میشه
آذر👫
تو یک روابط احساس منتظره خبر هستی که این خبر به زودی به شما میرسه و خیلی براتون خوشحال کنندس.
دی👫
توی روابط احساسیتون نسبت به شریک احساسیت بی اعتماد شدید بهتره بهش اعتماد کنید
بهمن👫
تو رابطه احساسی شما عشق و علاقه رو به سردی رفته. اما تا دو وعده زمانی دیگه رابطتتون مثل قبل میشه. بستگی و سنگینی براتون دیده میشه
اسفند 👫
تا 8 وعده زمانی دیگه اگر بینتون بحث و مشاجره هست، بینتون آشتی میبینم و همچنین دیدار دارید
─┅─═ঊঈ♥️ঊঈ═─┅─
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نظر_اعضا ❤️
سلام
توروخدا پیام منو بزارید هر دفعه فرستادم نگذاشتی اگه ایندفه نفررستی از کانالت میرم 😡
میخوام در باره داستان امیر حسین ریحانه و لیندا بگم
خیلی خیلی خیلییییی برای این امیر حسین متاسفم اخه با چه رویی اومدیاین داستانو برای ما نوشتی البته داستان نیست عاقبت دوتا ادم ....بجای اینکه کنار زن حاملت باشی رفتی زن صیغه کردی
بعد میگی ریحانه زود حامله شد اون بچه اول بچه تو بوده بعد بچه ریحانه خجالتم خوب چیزیه
خدا جواب اون دختره..... خوب داد چوب صدا نداره
بعد اوندی با پرو گری تصویری که داستان معرف میکنن نوشتی (سرنوشت) اون سرنوشت نیست تقصیر خودت بود به این روز افتادی الان میتونستی با زن بچت راحت زندگی میکردی ولی الان تنها شدی 😒😒😒😒😒😒
من بجای ریحانه خانم بودم حقتو میزاشتم کف دستت
ریحانه بخاطر بچش مهریه شو بخشید مگر نه میتونست بچتو می زاشت پیشت یه عمر منت مامان باباتو میکشیدی که از بچت مراقبت کنن مهریه ش از حلقومت میکشید بیرون
بخدا از وقتی که داستان تورو خوندم حالم از هر چی داستانه بهم میخوره
الانم بگیر تنها زندگی کن یا یه زن گیرت میاد اینو خودت که میفهمیدی خیانت یعنی چه
تازه برگشته به مامانش میگه زنم بود 😡 من بجای مامانت بودم یه سیلی محکم میزدم بهت
یا اگه بجای خانواده ریحانه بودم بدبختت میکردم البته همین الانم.....
خلاصه بگم خیلی ....😏😏
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین گرامی واعضای کانال خواستم در مورد داستان امیرحسین نظرموبدم ایشون صرف اینکه انتخاب عاشقانه نداشته این راه غلط رو ادامه داده وبا یه خانم دیگه خارج از عرف خانواده ارتباط گرفتن به بهانه عشق! اخه مگه ما که ازدواج سنتی داشتیم الان باید مثل شما دنبال عشقای خیابونی به هرقیمتی باشیم تا ناکام نمونیم شما خدا یه نعمتی بهتون داد قدر ندونستی زن وبچه سالم وخوب ومطیع داد چیکار کردی باشون الان حق بجانب هنوز از زن صیغه ایت دفاع میکنی خدا لعنت کنه زنهای خودخواهی رو که بخاطر شکستهای زندگیشون میان وارد رابطه دونفره میشن وخونه خیالیشون رو خرابه های زندگی دیگرون میسازن ....خوب شد حالا چوب خدا صدا نداره ....اگه وجدان داشته باشی میری سراغ زن وبچه ت وجبران خطات میکنی .امیدوارم به خودت بیای بخاطر بچت که بی پدر بزدگ نشه.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
درباره داستان امیر حسین من هم با بقیه دوستان موافقم. اگه هنوز این کانال رو پیگیری می کنید باید بگم شما یه ادم خودخواه و بز دل هستید. چرا باید تاوان بزدلی شما رو یه دختر جوان بده که اگه جلو نمی رفتید زندگیش یه جور دیگه رقم می خورد . الانم انقدر خودخواه هستید که دخترت رو نادیده گرفتی و منتظر عشقی ، لیندا این دنیا تاوانش رو داد مخصوصا خودش رو به شما نزدیک کرد و سرنوشت همسر و دختر شما رو عوض کرد مطمئن باشید اون دنیا هم جواب پس میده ، اگه زن نجیبی بود هرگز وارد رابطه با شما نمی شد. امیدوارم شما هم هر چه زودتر تاوان پس بدید. و هیچ وقت رنگ خوشبختی رو نبینید.
لطفا داخل کانال بذارید
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان تو رو خدا پیام منو بذار در مورد امیر حسین به قول شوهرم میگه بابای امیر ی سال باهاش حرف نزده ناراحته اما خودش نعمت وجود پدر رو از زندگی دخترش محروم کرد واسه هوس واسه عطر ی تن برا ی اندام واقعا این ی عقدس تو دلش . دخترش فردا روز نمیگه بابام کی هست رحمت به معتادان که زنشونا طلاق نمیدن .باز سر زندگیشونن با زنشون.از کجا معلوم خدا راحت بهش بچه بده .والا من ی نفرو میشناختم میخواست بعد به دنیا اومدن بچش طلاقشو بگیره اما نگرفت چون بچه مریض به دنیا اومد نشست و بچشو بزرگ کرد .تو برف تو سرما برا کارای بیمارستان بچش میدوید .واقعا خدا امیر به راه راست هدایت کنه تو رو خدا ادمین بگذار شوهرم واقعا از دست امیر ناراحته. لیندا هم تو عذابه .
❤️❤️❤️❤️
سلام منم راجب داستان امیر حسین میخام صحبت کنم
انقدررر حرص خوردم و زورم اومد و واقعا واقعا نمیدونم چه لقبی باید ب این اقا بدم!
تقصیر ریحانه نبوده ک ب شما ویار داشته!
خودت اگه فکرمیکردی میفهمیدی که اون لیندا خانم ادم خوبی نیست ک میاد با مرد زن دار میریزه رو هم
و واقعا ادم وقیحی هستی ک خودت با این گندی ک زدی زنگ زدی ب ریحانه و گفتی جدا شیم!
و بیچاره از اون دختر که فردا ۱۷ ۱۸ سالش میشه میخاد بشناسه پدرشو ببینه کیه چیکارس و چرا از مادرش جدا شده
بعد روتون میشه اینجور بهش بگین؟و با دلایل مزخرفتون قانعش کنین؟؟؟
شما عرضه نداشتین حتی یه زنو خودتون انتخاب کنین بعد رفتین یه زن دومم گفتین؟؟😂
من اصلا آدمی نیستم که توهین کنم ولی واقعا نتونستم خودمو نگه دارم!!!!
زندگی ریحانه رو که عاشقتون بود خراب کردین؛ یکیو فرستادین سینه قبرستون؛آبروی خانوادتونو بردین....
بعد حق به جانبم حرف میزنین که تا عاشق نشم کسیو راه نمیدم؟شما عاشق نشو تلفات بیشتر از این ندی😐
خلاصه در اخر فقط میتونمبگم متاسفم برا تمام اتفاقات زندگیت که حتی زندگی خودتم خراب
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_پنجم یه گوشه نشستم ولی تا ظهر خبری از احمد نشد.. تا شب مثل مرغ سرکنده بودم... بعد از شام ط
#قسمت_ششم
صبح، سر صبحونه، مامانم و فرخنده همش از احمد و خواستگاری حرف میزدند..
مامانم یه نگاهی بهم انداخت و گفت:ماهرخ چرا ساکتی؟ یه چی بگو..
گفتم من چی بگم...
گفت خب برای تو خواستگار اومده، تو حتی یک کلمه هم چیزی نمی گی!!!
گفتم من که چیزی نمیدونم هر چی حاج آقام بگه همونه...
مامانم از تعجب دهنش باز مونده بود..
فرخنده با خنده گفت اینی که الان گفتی یعنی چی؟ یعنی اگر حاج آقا موافق باشه تو با احمد ازدواج میکنی؟
باز سکوت کردم ...
مادرم گفت ماهرخ ، جواب فرخنده رو بده دیگه.. اگر حاج آقا قبول کنه تو ازدواج میکنی؟؟
گفتم آره دیگه هر چی حاج آقام بگه همونه...
مامانم و فرخنده با خنده دست زدن و کل کشیدن .
مامانم گفت پاشم غذای حاجی رو ببرم سرزمین بهش بگم که تو راضی هستی..
فرخنده یه نیشگون ریز از بازوم گرفت گفت ای بلا دیدم اون روز چجور نگاش میکردی...
تا مادرم برگرده دل تو دلم نبود.. وقتی اومد کمی دمغ بود ، فرخنده پرسید چی شد؟ چی گفت حاج آقا؟
مادرم گفت مرغش یه پا داره.. میگه ماهرخ بچه اس من شوهرش نمیدم...
سر شب که حاج آقا برگشت خونه ازش خجالت میکشیدم . سر شام مادرم دوباره حرف احمد و خواستگاری رو باز کرد .
علی گفت خیلی پسر خوب و با معرفتیه فکر نمیکردم بیاد خواستگاری این بچه سرتق...
فقط نگاش کردم، هیچی نمیگفتم ، احساس میکردم اگر حرفی بزنم گریه ام میگیره....
حاج آقا با سکوتش نشون داد که باید همگی سکوت کنیم .
سفره ی شام تازه جمع شده بود که دوباره صدای در و یالله گفتن آقا محمود رو شنیدیم. با تعارف علی که پیشواز رفت داخل شدند. این بار آقا محمود با پسر عمه ام که دامادشون بود آمده بودند.
من که فهمیدم برای خواستگاری مجدد اومدن با فرخنده رفتیم اتاق عقبی که در واقع آشپزخونه هم بود .. دم در نشستیم که حرفهاشون رو بشنویم...
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_اشنایی ❤️😍
سی سال پیش رفیقم عاشق یه دختر تو محلمون شده بود دختر دبیرستانی بود. رفیق من باباش قصاب محل بود خودشم پیش باباش کار میکرد از بچگی تو کار کشتن ولی خورد کردن بود ولی یه دل نازک و طبع عاشق پیشه ای داشت بیا و ببین خیلی هم خجالتی بود
این دختر از مدرسه که تعطیل میشد یا میومد بازارچه برای خرید این پسر غش میکرد زبونش میگرفت ما بهش میگفتیم مجنون دوم، دختر هم خیلی سنگین بود اصلا سرشو بلند نمیکرد مارو نگاه کنه. یه روز این دوستم دل و به دریا زد یه نامه عاشقانه بلند بالا پر از شعر و گل و بلبل نوشت به من گفت تو وایسا سر کوچه اشون از دور که داشت میومد من سوت میزنم تو نامه رو بذار لای در برو که خودش داره میره تو این نامه رو ببینه (خودش استرس میگرفت نمیتونست) راستش من اصلا باز نکردم نامه رو بخونم فقط همون اولاشو یواشکی نگاه کردم دیدم زیادی عاشقانه اس دیگه نخوندم
یه هفته کشیک دادیم یه روز که هیچکس نبود موقعیت مناسب بود من نامه رو انداختم لای در
از دور نگاه کردم دیدم دولا شد نامه رو برداشت هرچی هم تو کوچه رو نگاه کرد نفهمید کار کیه
چند روزی گذشت این رفیق ما همش منتظر عکس العمل دختره بود ولی هیچی انگار نه انگار که اتفاقی افتاده ولی من همش احساس میکردم که دختره من و میبینه قدماشو تند میکنه در میره ولی مطمئن بودم منو موقع انداختن نامه ندیده اصلا میگفتم گیرم که دیده باشه از اسم نامه میفهمه کیه
خلاصه چند ماه گذشت و این دوست قصاب ما دید خبری نشد و همش کارش اشک و غصه بود بعدم که رفت سربازی من همش فکر میکردم الان از دوری عشقش دیوانه میشه نگو آقا از اینا بود که هرکی از دیده رود از دل برود تو اون شهر سربازیش عاشق یکی دیگه شده بود بعدم که سربازیش تموم شد با همون دختر ازدواج کرد.
از قضیه نامه انداختن چند سال گذشته بود دیگه من درسم تموم شده بود اونم فکر کنم دانشگاه میرفت دیگه منو میدید پاشو تند نمیکرد من فکر میکردم قضیه دیگه کلا فراموش شده تا اینکه یه شب غروب داشتم از سرکار میومدم خونه دیدم یکی صدام کرد برگشتم دیدم همون دختر خیلی با حجب و حیا بهم گفت آقای فلانی چند وقته که خانوادم اصرار دارن من با یکی از آشناهامون ازدواج کنم
بعدم ساکت شد منم زبونم بند اومد اصلا حالیم نشد داره چی میگه خودش از حرف خودش خجالت کشید رفت
من یه ده دقیقه ای همون جا هنگ بودم کلی فکر کردم چی شد چی گفت تا بالاخره متوجه شدم فکر کرده من نامه رو انداختم ولی بازم شک داشتم
همون شبونه زنگ زدم به رفیقم گفتم تو اسمتو زیر نامه ننوشته بودی؟ اولش گفت چرا ولی یه ساعت بعد زنگ زد گفت نه ننوشته بودم.
ماجرا رو براش تعریف کردم دیگه براش مهم نبود زن و زندگی خودشو داشت کلی خندید
من ازش پرسیدم تو دیگه چشمت دنبالش نیست گفت نه مثل خواهرمه اگه میخوای بری جلو من حرفی ندارم
اینجوری بود که بعد سالها به خودم اجازه دادم یه نگاه درست به اون دختر بندازم و راجع بهش فکر کنم رفتیم خواستگاریش همون جلسه اول بهش گفتم نامه رو خوندید خندید گفت من اصلا نامه رو نتونستم بخونم خالم شما رو دیده بود نامه رو انداختی سریع اومد ازم گرفتش به کسی هم چیزی نگفت که دعوا نشه ولی من شما رو از دور دیدم
فکر کرده بود من عاشقش شدم اونم از من خوشش اومده بود تمام این سالها منتظر بود حالا که بزرگ شدیم پاک پیش بذارم
چند بار اومدم راستشو بهش بگم ولی غیرتم اجازه نداد تا همین چند وقت پیش که دیگه پاک به سن گذاشتیم و نوه داریم بالاخره بهش گفتم ناراحت نشد بازم خندید گفت قسمت بوده
البته من همیشه ته دلم ازش خوشم میومد ولی بخاطر رفیقم بهش فکر نمیکردم.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام به دوستان گلم وهمیشگی
من یه مشکل دارم میخوام بزارم تو گروه از شما کمک بگیرم
من اندومتریوز دارم دو بار عمل کردم اما دوباره برگشته دل درد زیادی دارم پریودهای نامرتب و طولانی دیگه از عمل میترسم اگه کسی این مشکل را داشته مشکلش حل شده لطفا به من هم کمک بدید .
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام میشه مشکل منم بزارین تقریباً 12ساله بودم که فکم شروع کرد صدا دادن خیلی تق تق می کنه فقط هم سمت راست فکم هست الا17سالم هست و رفتم عکس ازدندون هام گرفتم گفتن باید 3تااز دندون های عقلت رو بکشی بعد من اومدم ردیف پائینی سمت راست کشیدم گفتم بهتر میشه ولی بهتر که نشده بدترهم شده هم صدا میده هم دوماه گذشته تمام دهنم بی حسه بعد همون اوایل کشیدن زیاد عفونت کرد و به زور خوب شدم الا خیلی به خاطر این صدا دادن ها می ترسم میشه راهنمائی کنید راستش بعضی موقعه ها به دشت ازداخل بینی ودهنم خلط میاد بیرون اینقدر به خاطر این خلط ها اوق میزنم که حالت تهوع می گیرم دیگه اصلا خواب و زندگی ندارم خیلی می ترسم خیلی
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
سلام ادمین جان
ممنونم از کانال خوبتون
میشه مشکل من رو هم در کانال تون بگذارید تشکر
من دختری 18 سال دارم چند روز پیش حالم خیلی بد بود رفتم پیش دکتر عمومی اون هم سرم نوشت وقتی که رفتم تزیقات سرم رو بزنن کمی از دستم خون امد خون هم خیلی غلیظ بود پرستار هم تعجب کرده بود به خاطر خون من که غلیظ بود
از دوستان عزیز میخوام راهنمایی ام کنند که ایا من برم انتقال خون، خون بدم برام ضرر نداره؟
خیلی خوشحال میشم که راهنمایی ام کنن تشکر از همه دوستان
راهنمایی ام کنید تشکر
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام برهمگی من مشکلی دارم وازهمه ی عزیزانی که میتونن کمکم کنن عاجزانه میخوام لطفشونودریغ نکنن راستش پدرم الان 15ساله زمینگیرشده اونم بخاطراینکه کسی ازسردشمنی جادوکرده چون پدرم قبل ازاون کاملاسالم بودتواین سالهامثل یه تیکه گوشت افتاده یه گوشه نه میتونه حرف بزنه نه حرکتی هیچی دکتری نمونده نرفتیم ولی آخرش عالمی گفت بایددعانویسی باشه که رحمانی بنویسه نه شیطانی وبادعاش ونفسش این جادوروباطل کنه وگرنه تاآخرعمرش اینه ازتمام بزرگوارانی که پیاممومیخونن خواهشمندم اگه کسی روتوی قم میشناسین لطفامعرفی کنین به خدایه عمره زندگی خانوادگیمون نابودشدپدرم نابودشدشماروبخداکمکم کنین امیدوارم به حق جدم به تمام آرزوهاتون برسین آمین
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@baharakjan
لطفا راهنمایی بفرمایید دوستان🙏🏻🌹
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
هدایت شده از شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#مژده 😍 #مژده 😍
به دلیل تقاضای بالا و نیاز اعضای عزیز کانالهامون مبنی بر وجود متخصصین متبحر #طب_اسلامی
و مشاوره و ویزیت اعضای محترم مخصوصا کسانی که به هر دلیلی دسترسی یا فرصت مراجعه به #طبیب رو ندارن ❤️
مدیریت مجموعه کانالهای ما تصمیم بر اجرای این کار ارزشمند فقط برای اعضای محترم و خانواده های عزیزشون دارن😍
ما از چهار متخصص #متبحر طب اسلامی در این امر یاری گرفتیم و با درخواست ازشون با اینکه واقعا وقتشون پر بود ولی لطف کردن و هرکدام یک روز در هفته رو به #ویزیت اعضای ما اختصاص دادن که واقعا ازشون ممنونیم 💚🙏🏻🙏🏻
همچنین تمام داروها رو باهماهنگی مجموعه ی محیا برای عزیزان ارسال میکنیم چون داروها به راحتی در دسترس نیستن💚
ارسال دارو زحمت زیادی داره ولی به خاطر درمان و آرامش اعضای عزیزمون سختی ها برامون آسون میشه🙏🏻❤️
همچنین با همکاری استاد حیدری بزرگوار که بیش از بیست سال هست کار روغن گیری و واردات روغن های کمیاب و خاص رو دارن به زودی فروش انواع روغن هارو هم در مجموعه آغاز میکنیم😍
چون متاسفانه اکثر این روغن ها در بازار مخلوط با روغن کنجد میشن و کیفیت پایین و قیمت بالا دارن❌❌❌❌
به زودی شرایط و نحوه ی ویزیت رو خدمت اعضای محترم اعلام میکنیم😍🙏🏻
هماهنگی 👇🏻🌹
@habibam1399
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا ❤️ سلام به دوستان گلم وهمیشگی من یه مشکل دارم میخوام بزارم تو گروه از شما کمک بگیرم م
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام دوست عزیزی که میگن پدرشون زمین گیرشدن. مادر منم با داشتن 44 سال قادر به انجام هیچ کاری نیست. و بیماریش افسردگی شدید و کوچک شدن مغز هست . دکتر مسعود بلاغت دکتر خوبیه مطبش تو رسالت مراجعه کنید انشاالله بهتر بشن. اگه خانم هستین میتونم تو پی وی بیشتر راهنمایی کنم
❤️❤️❤️❤️
سلام
خانمی که آندومتریوز دارن.
عزیزم اگه میتونی پیش یک دکتر طب سنتی برو.بهت کمک می کنه.
❤️❤️❤️❤️
دختر خانمی که خونشون غلیظ است.
عزیزم حجامت خیلی برای غلظت خون خوبه.
❤️❤️❤️❤️
سلام دوست 18 ساله ک گفتی خونت خ غلیظه حتما ب پزشک طب سنتی مراجعه کن و با نظر دکترت حجامت انجام بده همین روزا هم خ خوبه برا حجامت
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد خانمی که برای انتقال خون سوال کردن خون دادن نه تنها بد نیست بلکه ثواب هم داره تازه با خون دادن بعد از چند روز خون تازه جای اون را می گیره و بدن وادار به خون سازی میشه و خلاصه خیلی فایده داره تازه در انتقال خون روی خونتون آزمایش میشه که بیماری نداشته باشید ودر صورت خدای نکرده بیماری به شما میگن که پیگیری کنید همسر من وقتی خون داد بعد چند ماه زنگ زدن و گفتن بیا نتیجه اش را بگیر و وقتی رفته بود تکرار آزمایش دادن و معلوم شد هپاتیت داره با اینکه ما واکسن هم زده بودیم خلاصه برای ما خوب شد چون پیگیری می کنیم تا وخیم نشه ببخشید طولانی شد
❤️❤️❤️❤️
سلام
اون خانومی که گفتن پدرشونو طلسم کردن.
ببینید عزیزم خدا همیشه مواظب بنده هاش هست و نمیزاره کسی به بنده هاش از هر طرفی اسیب برسونه. من دعا نویس که در قم باشه نمیشناسم . فقط میخوام دوتا راهنمایی کنم که مطمئنم براتون مفیده. اول اینکه آیا پدر شما آدم با خدایی هست؟ نماز و قرآن میخونه؟
ما خیلی راحت با استفاده از نماز و قرآن میتونیم خیلی از آسیب ها و بلا هارو از خودمون رفع کنیم . شما می تونید پدرتون رو وادار کنین به نماز خوندن و قرآن خوندن. و اینکه خودتون هم در هر لحظه سوره های ناس و فلق یا چهار قل ( توحید، ناس، فلق، کافرون) رو بخونید خیلی موثره و فوت کنید به پدرتون.
یه راهکار مفید دیگه کمک گرفتن از امام زمان هست. مشکل ما آدما اینه که امام زمان رو تو زندگی کم داریم . نماز امام زمان عج رو بخونید و نذر های زیادی کنید و ختم صلوات انجام بدین و ثوابش رو تقدیم کنید به آقا امام زمان. ایشون از احوال ما با خبرن. خلاصه با آقا انس بگیرین
من تا حالا از ایشون خیلی کمک گرفتم واقعا کمکتون میکنن.
اگه نتیجه گرفتین منو هم دعا کنین
التماس دعا😊
❤️❤️❤️❤️
#پاسخ
سلام,در مورد شخصی که خونش غلیظ بود,با خون دادن درست نمیشه,برن طب سنتی احتمال قوی باید حجامت کنه,حجامت خون کثیف رو از بدن خارج میکنه, حتما پیگیری کنند.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب اون عزیزی که غلظت خون دارن
عزیزم هم میتونی خون بدی هم میتونی بری دکتر بهت قرص (آ اِس آ) میده
که خون ت رو رقیق میکنه
حتما اول برو دکتر.
❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید
درمورد دختر خانمی که فکشون صدا میده بنده هم چنین مشکلی داشتم وخیلی اذیت میشدم تا غذا می خوردم شروع میکرد به صدا دادن اصلا اعصابم رو خورد می کرد رفتم دندون پزشکی و چهارتا از دندونای عقلم رو کشید گفت که فکم سنگینی رو تحمل نداره و یمدتی نباید چیز سفت می خوردم وغذای آبکی باید بخورید که به فکتون فشار نیاره دهان هم با داروی گیاهی از عطاری گرفتم به نام جفت بری عطاری بهت میده از گیاه بلوط هستش می جوشونی وقتی ولرم شد با اون دهانت روغرغره می کنی دو هفته انجام بدی عفونتش کامل از بین میره من چهار ساله که فکم کامل خوب شد ومشکلی ندارم ان شاء الله که مشکلتون برطرف بشه اگه سوالی داشتین پیوی بنده رو از آدمین عزیز بگیرید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@eshgbato}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_ششم صبح، سر صبحونه، مامانم و فرخنده همش از احمد و خواستگاری حرف میزدند.. مامانم یه نگاهی به
#قسمت_هفتم
آقا محمود گفت حاج آقا با اجازتون با اصرار احمد دوباره اومدیم خواستگاری.. ایندفعه خواهر زادتون رو هم آوردم که شاید قبول کنید...
حاج آقا گفت خواهش میکنم پسرم...
پسر عمه ام گفت دایی جان، احمد ، پسر خوب و کاریه.. حالا اومده و ماهرخ رو دیده و پسندیده ... شما قبول کن و اجازه بده این دوتا محرم بشن...
حاج آقا کمی سکوت کرد و گفت.. آخه ماهرخ هیچ کاری بلد نیست....
آقا محمود گفت بلد نباشه ، یاد میگیره کم کم...
بعد از دیدن سکوت دوباره حاج آقا، پسر عمه ام گفت دایی جان صلوات بفرستیم ؟
حاج آقا گفت یه چای دیگه بیارین واسه مهمونامون ...
پسر عمه ام خندید و گفت پس صلوات...
همشون صلوات فرستادن و مبارکه مبارک میگفتند .
فرخنده بغلم کرد و محکم ماچم کرد گفت مبارکه باورم نمیشه قراره عروس بشی.
آقا محمود گفت پس با اجازتون فردا شب میاییم برای محرم کردن اینها ...
حاج آقا گفت تشریف بیارید.
صبح همگی زودتر از معمول بیدار شدیم. مادرم اکرم رو خبر کرده بود برای تمیز کردن خونه . خودش و فرخنده هم وسایل پذیرایی رو آماده میکردند من اما توی اتاقم هر چی لباس داشتم یکبار پوشیدم و تو آینه نگاه کردم و باز در آوردم .. هیچ کدوم به دلم نمینشست...
فرخنده وارد اتاق شد و گفت هنوز انتخاب نکردی چی بپوشی؟ به نظر من همون پیرهنی که تازه خریدی رو بپوش خیلی بهت میاد. با شک و دو دلی حرفش رو قبول کردم و پیرهن سفید گلدارم رو پوشیدم با استرس فراوون منتظر موندم....
حاج آقا که اومد خجالت کشیدم مثل هر شب برم سمتش با فاصله سلام گفتم مثل اینکه پدرم هم ، ناراحت بود و کاملا مشخص بود که رضایت قلبی برای این وصلت نداره..
علی وارد شد و گفت که آقا محمود و خانوادش اومدن ....
پدر و مادر احمد و خود احمد و آقا محمود و پسر عمه ام با خانومش خانوم گل همگی اومده بودن فقط برادر دومی احمد یعنی حمید آقا تهران بود و حضور نداشت .
یکی دوتا مجمع آورده بودن.. احمد پیرهن آبی روشن با شلوار مشکی پوشیده بود..
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_دل_اعضا ❤️
سلام به همه مخاطبین گل کانال
نمیدونم پیامم میزارید یانه؟ امیدوارم بزارید
در رابطه با سرگذشت امیر حسین هست
⭕️ خواستم بگم شوهر منم بعد 15 سال زندگی مشترک الان بمدت 10 سال هست که ازدواج مجدد کرده درست مثل بهانه های شما :
🌾میگه انتخاب اولم سنتی بوده
🌾زن دوممو خودم انتخاب کردم
🌾دوست داشتم اول عاشق بشم بعد ازدواج کنم
🌾اول پدرو مادرم زنمو انتخاب کردند
🌾دوست داشتم اندام زنم... باشه
🌾دوست داشتم....
❌خدا لعنت کنه پدرو مادری رو که پسری بدون مسئولیت وخودخواه بار میارند!
❌شما بفرمایید این وسط گناه من چیه؟
❌شوهر من با دوتا بچه فیلش یاد هندوستان کرده ودنبال عشق وعاشقی میگرده!
❌مطمئن باشید خدا تقاص کاراتون تو همین دنیا میده
❌منم که دارم طلاق میگیرم خدای منم بزرگه عیبی نداره (این نیز بگذرد)
❌ولی امثال شما مردا باید زنده باشید وانتقام خدارو ببینید من روم نمیشه به پسر بزرگم( 18ساله)بگم بابات رفته پی عشق وحال وازش بخوام در آینده تو زندگیش درستکار باشه!
❌این مطمئن باشید این حرفا فقط بهانه ای برای دلهای تنوع طلب ومریض مردای خودخواه و هوس بازه که زندگی واعتبار وآبروی یه زن مسلمان براشون مهم نیست!
❌جناب به اصطلاح مرد شما غلط کردی وقتی ریحانه رو نخواستی رفتی خواستگاریش اگه این فریبکاری نداشتی الان اون زن با اینهمه گذشت ومهربانی که داره کنار یه مرد واقعی خوشبخت شده بود
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من یه مدتیه که عضو کانال شما هستم و قصه زندگی اعضا را خوندم و با خوشیشون شادی کردم و با غصه هاشون غصه خوردم الان هم نظرم در مورد داستان زندگی امیرحسینه
واقعیت خوندن این داستان خیلی منو به هم ریخت چون معمولا توی قصه های زندگی نویسنده به خطای خودش پی میبره و اخرش اقلا اظهار پشیمونی میکنه ولی توی این داستان اینجور نبود ،امیرحسین بر خلاف چیزی که ادعا کرده و فکر میکرده ابدا پسر مقیدی نبوده و اگه کاری نمیکرده از سر اعتقاد نبوده و فقط صرفا از ترس پدرش بوده چون به محض اینکه حس کرد مستقل شده به راحتی به نامحرم دست داد و باهاش ارتباط برقرار کردو زن بی گناه خودش را با یه بچه ول کرد
واقعا امیر حسین فکر کرد میتونست با لیندا زندگی خوبی تشکیل بده پسری که توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده با کسی ارتباط گرفته که به راحتی حاضر بود با مردی که هنوز هیچ نسبتی باهاش نداره ارتباط برقرار کنه و حتی خودش را در اختیار اون قرار بده که اگه این کار را نکرده به خاطر عقاید خود امیر حسین بوده
متاسفانه اینو به حساب عشق میذاره نه بی بندوباری و بی قیدی لیندا،
لیندا هیچچیزیش به امیر حسین و جوی که توش بزرگ شده نمیخوره نه پوشش نه برخوردش با نامحرم و نه هیچ چیز دیگه مطمئنا حتی اگر عقدش میکرد نمیتونست مدت زیادی باهاش زندگی کنه چون این حسی( که خودش فکر میکرده عشقه ولی در واقع فقط هوس و شهوت بوده ) از بین میرفت و واقعیت لیندا و تفاوتش را با خودش متوجه میشد
عشق خیلی مقدسه و نباید با این هوسهای الوده بدنام بشه ،عشق باید از سر شناخت باشه نه حسی که صرفا از روی یه چال گونه یا اندام قشنگ و خوش و بشی به وجود بیاد
امیر حسین اولا عرضه نداشت حرف دل خودش را بزنه در عوضش به جای اینکه خودش پای بی عرضگی خودش بایسته ،ریحانه دختر نجیب و با ایمانی که این همه دوستش داشت را با بهانه های مزخرف مثل لاغر بودن ول کرد و وارد یه رابطه غلط شد
به نظر من متاسفانه امیرحسین هنوز رشد کافی را نکرده و خیلی بچگانه فکر میکنه که هنوز نمیدونه چه اشتباهی کرده اون به جای اینکه حسن های ریحانه را ببینه و بفهمه که گل بی خار خداست و سعی کنه عشق واقعی را با خانمش تجربه کنه دنبال یه حس زودگذر زندگی خودش و ریحانه و اون دختر بیگناهش را به تباهی کشید
امیدوارم به زودی برامون پیام بذارید که امیرحسین به اشتباهش پی برده و به زندگیش برگشته و اشتباهش را جبران کرده هر چند فکر نمیکنم دیگه ریحانه بتونه اونجوری دوستش داشته باشه
ببخشید طولانی شد ولی واقعا ناراحت شدم از اینکه یه زندگی سالم به همین راحتی از هم میپاشد و زنی بی گناه با سن کم مطلقه میشود و بچه ای فرزند گناه😔
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
روز بخیر 🌻🌞
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾@ranjkeshideha ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#فال_روزانه ❤️💚
🎗فروردین 🦋
شما بسیار جاهطلب هستید. بهتر است قبل از اینکه مشکلات و سختیهای نامطلوب، سد راهتان شود و در نیمهی راه متوقفتان کند، خودتان دست از جاهطلبی بردارید.
🎗 اردیبهشت 🦋
خود را از احساساتتان جدا نکنید؛ زیرا گاهی راههای منطقی به تنهایی پاسخگو نیستند.
🎗 خرداد 🦋
شما پر انرژی هستید و در زمینههای بسیاری فعالیت میکنید. بهتر است کمی دامنهی فعالیتهای خود را محدود کرده و همهی تلاشتان را در یک زمینه سرمایه گذاری کنید تا نتیجهی بهتری بگیرید.
🎗 تیر 🦋
مراقب افرادی که تازه ملاقات کردهاید، باشید. ممکن است این افراد، آنگونه که به نظر میرسند، نباشند.
🎗 مرداد 🦋
در کارتان پیشرفت خواهید داشت. به زودی مشکلات برطرف شده و طعم آسودگی را خواهید چشید.
🎗شهریور 🦋
گویی در تنگنا قرار گرفتهاید، اوضاع بر وفق مرادتان نیست. با تلاش و کوشش، گشایشی رخ خواهد داد و به شما کمک میرسد.
🎗مهر 🦋
بر اثر لجاجت و تندخویی شما جر و بحث شدیدی در زندگیتان رخ میدهد. خشم خود را فروخورید، آرامش خود را حفظ کنید سپس حرفهای دلتان را بزنید.
🎗 آبان 🦋
با عطوفت، مهربانی و عشق میتوانید همه را به سوی خود جذب کنید. اعمال و رفتار ناشایست خود را کنار بگذارید و به مردم بیشتر نزدیک شوید.
🎗 آذر 🦋
احتمال دارد کسی در کمین باشد و قصد صدمه زدن به شما را داشته باشد. مراقب حیله و نیرنگ دیگران باشید. با سعی و تلاش خود میتوانید به مقامات بالاتر برسید و ارج بیشتری بیابید.
🎗 دی 🦋
مراقب اطرافیان خود به خصوص کسانی که نسبت به شما حسد میورزند، باشید. حواستان به پساندازتان نیز باشد، ممکن است از لحاظ مالی در مضیقه قرار بگیرید.
🎗 بهمن 🦋
خیر و برکت به سوی شما سرازیر میشود. ممکن است صاحب ارث و میراث شوید و به مال و ثروت دست یابید.
🎗اسفند 🦋
در مورد رفتارهای دیگران زود قضاوت نکنید. رفتارها و گفتههای دیگران را در ذهنتان نگه دارید و بعد راجعبه آنها نتیجهگیری کنید.
─┅─═ঊঈ♥️ঊঈ═─┅─
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_هفتم آقا محمود گفت حاج آقا با اجازتون با اصرار احمد دوباره اومدیم خواستگاری.. ایندفعه خواهر
#قسمت_هشتم
وقتی وارد شدند ، یک لحظه چشم تو چشم شدیم.. قلبم چنان میکوبید که هر لحظه امکان داشت از سینه ام خارج بشه...
خواهران من اختر و مهری به همراه شوهراشون هم اومده بودند. همه که نشستند و پذیرایی انجام شد در مورد مهریه و .. صحبت کردند وقتی به توافق رسیدن صلواتی فرستادن و آقا محمود گفت که به روحانی مسجد ده گفتم که بیاد برای جاری کردن صیغه محرمیت....
همون موقع بی بی سکینه، مادر احمد با صدای بلندی گفت حاج آقا ، اینم بگیم که احمد تا آخر عمر با ما زندگی میکنه و مثل داداشاش تهران نمیره!!!
حاج آقام گفت مرد تصمیم میگیره کجا زنشو نگه داره گفتن نداره که...
همین لحظه روحانی مسجد اومد.. و بعد از پذیرایی خواست که من ، کنار احمد بنشینم تا صیغه خونده بشه... وقتی نزدیک احمد میشدم پاهام میلرزبد.. باور نمیکردم در عرض یک هفته از اولین دیدارمون، ما با هم محرم میشیم.
صیغه خونده شد و انگشتری که آورده بودند رو دادند که احمد به انگشتم بندازه کمی دستش، دستم رو لمس کرد تمام تنم شروع به لرزیدن کرد... سریع عقب کشیدم.. همچین خجالتی بودن رو، از خودم توقع نداشتم ....
همه دست زدند و کل کشیدن و قرار مدار عقد و عروسی گذاشته شد ...
موقع رفتن ، احمد اینقدر تعلل کرد که تقریبا همه از اتاقها خارج شده بودند و در حیاط مشغول صحبت ... احمد نزدیکم شد و دستمو گرفت... من تا سینش بودم... از خجالت سرم پایین بود ... با دست، چونمو گرفت و بلند کرد ولی من باز نمیتونستم نگاهش کنم ... خندید و گفت اولین بار که دیدمت، میخواستی منو بخوری.. الان چرا اینقدر ساکتی؟؟
با این حرفش خندم گرفت و به چشمهای احمد نگاه کردم.. خیلی آروم دستم رو به سمت لبهاش برد و بوسید و گفت سفید برفی شدی تو این لباس ... دقیقا ، همونیه که اولین بار تنت بود و من و دیوونه کردی !
خندم گرفت چیزی نگفتم.. گفت به امید دیدار ولی نه تو کوچه خب؟وقتی سکوت من رو دید تکرار کرد خب؟؟ گفتم باشه و انگار خیالش راحت شد .. با این حرف فهمیدم دیگه کوچه رفتن و بازی تموم شد...
دستم رو به سمت گونه هام
بردم و جائیکه احمد بوسیده بود رو نوازش کردم
. احساس کردم یک شبه چند سال بزرگتر شدم ....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••