رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#پرسش_اعضا ❤️ سلام به دوستان گلم وهمیشگی من یه مشکل دارم میخوام بزارم تو گروه از شما کمک بگیرم م
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام دوست عزیزی که میگن پدرشون زمین گیرشدن. مادر منم با داشتن 44 سال قادر به انجام هیچ کاری نیست. و بیماریش افسردگی شدید و کوچک شدن مغز هست . دکتر مسعود بلاغت دکتر خوبیه مطبش تو رسالت مراجعه کنید انشاالله بهتر بشن. اگه خانم هستین میتونم تو پی وی بیشتر راهنمایی کنم
❤️❤️❤️❤️
سلام
خانمی که آندومتریوز دارن.
عزیزم اگه میتونی پیش یک دکتر طب سنتی برو.بهت کمک می کنه.
❤️❤️❤️❤️
دختر خانمی که خونشون غلیظ است.
عزیزم حجامت خیلی برای غلظت خون خوبه.
❤️❤️❤️❤️
سلام دوست 18 ساله ک گفتی خونت خ غلیظه حتما ب پزشک طب سنتی مراجعه کن و با نظر دکترت حجامت انجام بده همین روزا هم خ خوبه برا حجامت
❤️❤️❤️❤️
سلام درمورد خانمی که برای انتقال خون سوال کردن خون دادن نه تنها بد نیست بلکه ثواب هم داره تازه با خون دادن بعد از چند روز خون تازه جای اون را می گیره و بدن وادار به خون سازی میشه و خلاصه خیلی فایده داره تازه در انتقال خون روی خونتون آزمایش میشه که بیماری نداشته باشید ودر صورت خدای نکرده بیماری به شما میگن که پیگیری کنید همسر من وقتی خون داد بعد چند ماه زنگ زدن و گفتن بیا نتیجه اش را بگیر و وقتی رفته بود تکرار آزمایش دادن و معلوم شد هپاتیت داره با اینکه ما واکسن هم زده بودیم خلاصه برای ما خوب شد چون پیگیری می کنیم تا وخیم نشه ببخشید طولانی شد
❤️❤️❤️❤️
سلام
اون خانومی که گفتن پدرشونو طلسم کردن.
ببینید عزیزم خدا همیشه مواظب بنده هاش هست و نمیزاره کسی به بنده هاش از هر طرفی اسیب برسونه. من دعا نویس که در قم باشه نمیشناسم . فقط میخوام دوتا راهنمایی کنم که مطمئنم براتون مفیده. اول اینکه آیا پدر شما آدم با خدایی هست؟ نماز و قرآن میخونه؟
ما خیلی راحت با استفاده از نماز و قرآن میتونیم خیلی از آسیب ها و بلا هارو از خودمون رفع کنیم . شما می تونید پدرتون رو وادار کنین به نماز خوندن و قرآن خوندن. و اینکه خودتون هم در هر لحظه سوره های ناس و فلق یا چهار قل ( توحید، ناس، فلق، کافرون) رو بخونید خیلی موثره و فوت کنید به پدرتون.
یه راهکار مفید دیگه کمک گرفتن از امام زمان هست. مشکل ما آدما اینه که امام زمان رو تو زندگی کم داریم . نماز امام زمان عج رو بخونید و نذر های زیادی کنید و ختم صلوات انجام بدین و ثوابش رو تقدیم کنید به آقا امام زمان. ایشون از احوال ما با خبرن. خلاصه با آقا انس بگیرین
من تا حالا از ایشون خیلی کمک گرفتم واقعا کمکتون میکنن.
اگه نتیجه گرفتین منو هم دعا کنین
التماس دعا😊
❤️❤️❤️❤️
#پاسخ
سلام,در مورد شخصی که خونش غلیظ بود,با خون دادن درست نمیشه,برن طب سنتی احتمال قوی باید حجامت کنه,حجامت خون کثیف رو از بدن خارج میکنه, حتما پیگیری کنند.
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
در جواب اون عزیزی که غلظت خون دارن
عزیزم هم میتونی خون بدی هم میتونی بری دکتر بهت قرص (آ اِس آ) میده
که خون ت رو رقیق میکنه
حتما اول برو دکتر.
❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید
درمورد دختر خانمی که فکشون صدا میده بنده هم چنین مشکلی داشتم وخیلی اذیت میشدم تا غذا می خوردم شروع میکرد به صدا دادن اصلا اعصابم رو خورد می کرد رفتم دندون پزشکی و چهارتا از دندونای عقلم رو کشید گفت که فکم سنگینی رو تحمل نداره و یمدتی نباید چیز سفت می خوردم وغذای آبکی باید بخورید که به فکتون فشار نیاره دهان هم با داروی گیاهی از عطاری گرفتم به نام جفت بری عطاری بهت میده از گیاه بلوط هستش می جوشونی وقتی ولرم شد با اون دهانت روغرغره می کنی دو هفته انجام بدی عفونتش کامل از بین میره من چهار ساله که فکم کامل خوب شد ومشکلی ندارم ان شاء الله که مشکلتون برطرف بشه اگه سوالی داشتین پیوی بنده رو از آدمین عزیز بگیرید
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@eshgbato}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_ششم صبح، سر صبحونه، مامانم و فرخنده همش از احمد و خواستگاری حرف میزدند.. مامانم یه نگاهی به
#قسمت_هفتم
آقا محمود گفت حاج آقا با اجازتون با اصرار احمد دوباره اومدیم خواستگاری.. ایندفعه خواهر زادتون رو هم آوردم که شاید قبول کنید...
حاج آقا گفت خواهش میکنم پسرم...
پسر عمه ام گفت دایی جان، احمد ، پسر خوب و کاریه.. حالا اومده و ماهرخ رو دیده و پسندیده ... شما قبول کن و اجازه بده این دوتا محرم بشن...
حاج آقا کمی سکوت کرد و گفت.. آخه ماهرخ هیچ کاری بلد نیست....
آقا محمود گفت بلد نباشه ، یاد میگیره کم کم...
بعد از دیدن سکوت دوباره حاج آقا، پسر عمه ام گفت دایی جان صلوات بفرستیم ؟
حاج آقا گفت یه چای دیگه بیارین واسه مهمونامون ...
پسر عمه ام خندید و گفت پس صلوات...
همشون صلوات فرستادن و مبارکه مبارک میگفتند .
فرخنده بغلم کرد و محکم ماچم کرد گفت مبارکه باورم نمیشه قراره عروس بشی.
آقا محمود گفت پس با اجازتون فردا شب میاییم برای محرم کردن اینها ...
حاج آقا گفت تشریف بیارید.
صبح همگی زودتر از معمول بیدار شدیم. مادرم اکرم رو خبر کرده بود برای تمیز کردن خونه . خودش و فرخنده هم وسایل پذیرایی رو آماده میکردند من اما توی اتاقم هر چی لباس داشتم یکبار پوشیدم و تو آینه نگاه کردم و باز در آوردم .. هیچ کدوم به دلم نمینشست...
فرخنده وارد اتاق شد و گفت هنوز انتخاب نکردی چی بپوشی؟ به نظر من همون پیرهنی که تازه خریدی رو بپوش خیلی بهت میاد. با شک و دو دلی حرفش رو قبول کردم و پیرهن سفید گلدارم رو پوشیدم با استرس فراوون منتظر موندم....
حاج آقا که اومد خجالت کشیدم مثل هر شب برم سمتش با فاصله سلام گفتم مثل اینکه پدرم هم ، ناراحت بود و کاملا مشخص بود که رضایت قلبی برای این وصلت نداره..
علی وارد شد و گفت که آقا محمود و خانوادش اومدن ....
پدر و مادر احمد و خود احمد و آقا محمود و پسر عمه ام با خانومش خانوم گل همگی اومده بودن فقط برادر دومی احمد یعنی حمید آقا تهران بود و حضور نداشت .
یکی دوتا مجمع آورده بودن.. احمد پیرهن آبی روشن با شلوار مشکی پوشیده بود..
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#حرف_دل_اعضا ❤️
سلام به همه مخاطبین گل کانال
نمیدونم پیامم میزارید یانه؟ امیدوارم بزارید
در رابطه با سرگذشت امیر حسین هست
⭕️ خواستم بگم شوهر منم بعد 15 سال زندگی مشترک الان بمدت 10 سال هست که ازدواج مجدد کرده درست مثل بهانه های شما :
🌾میگه انتخاب اولم سنتی بوده
🌾زن دوممو خودم انتخاب کردم
🌾دوست داشتم اول عاشق بشم بعد ازدواج کنم
🌾اول پدرو مادرم زنمو انتخاب کردند
🌾دوست داشتم اندام زنم... باشه
🌾دوست داشتم....
❌خدا لعنت کنه پدرو مادری رو که پسری بدون مسئولیت وخودخواه بار میارند!
❌شما بفرمایید این وسط گناه من چیه؟
❌شوهر من با دوتا بچه فیلش یاد هندوستان کرده ودنبال عشق وعاشقی میگرده!
❌مطمئن باشید خدا تقاص کاراتون تو همین دنیا میده
❌منم که دارم طلاق میگیرم خدای منم بزرگه عیبی نداره (این نیز بگذرد)
❌ولی امثال شما مردا باید زنده باشید وانتقام خدارو ببینید من روم نمیشه به پسر بزرگم( 18ساله)بگم بابات رفته پی عشق وحال وازش بخوام در آینده تو زندگیش درستکار باشه!
❌این مطمئن باشید این حرفا فقط بهانه ای برای دلهای تنوع طلب ومریض مردای خودخواه و هوس بازه که زندگی واعتبار وآبروی یه زن مسلمان براشون مهم نیست!
❌جناب به اصطلاح مرد شما غلط کردی وقتی ریحانه رو نخواستی رفتی خواستگاریش اگه این فریبکاری نداشتی الان اون زن با اینهمه گذشت ومهربانی که داره کنار یه مرد واقعی خوشبخت شده بود
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام من یه مدتیه که عضو کانال شما هستم و قصه زندگی اعضا را خوندم و با خوشیشون شادی کردم و با غصه هاشون غصه خوردم الان هم نظرم در مورد داستان زندگی امیرحسینه
واقعیت خوندن این داستان خیلی منو به هم ریخت چون معمولا توی قصه های زندگی نویسنده به خطای خودش پی میبره و اخرش اقلا اظهار پشیمونی میکنه ولی توی این داستان اینجور نبود ،امیرحسین بر خلاف چیزی که ادعا کرده و فکر میکرده ابدا پسر مقیدی نبوده و اگه کاری نمیکرده از سر اعتقاد نبوده و فقط صرفا از ترس پدرش بوده چون به محض اینکه حس کرد مستقل شده به راحتی به نامحرم دست داد و باهاش ارتباط برقرار کردو زن بی گناه خودش را با یه بچه ول کرد
واقعا امیر حسین فکر کرد میتونست با لیندا زندگی خوبی تشکیل بده پسری که توی یه خانواده مذهبی بزرگ شده با کسی ارتباط گرفته که به راحتی حاضر بود با مردی که هنوز هیچ نسبتی باهاش نداره ارتباط برقرار کنه و حتی خودش را در اختیار اون قرار بده که اگه این کار را نکرده به خاطر عقاید خود امیر حسین بوده
متاسفانه اینو به حساب عشق میذاره نه بی بندوباری و بی قیدی لیندا،
لیندا هیچچیزیش به امیر حسین و جوی که توش بزرگ شده نمیخوره نه پوشش نه برخوردش با نامحرم و نه هیچ چیز دیگه مطمئنا حتی اگر عقدش میکرد نمیتونست مدت زیادی باهاش زندگی کنه چون این حسی( که خودش فکر میکرده عشقه ولی در واقع فقط هوس و شهوت بوده ) از بین میرفت و واقعیت لیندا و تفاوتش را با خودش متوجه میشد
عشق خیلی مقدسه و نباید با این هوسهای الوده بدنام بشه ،عشق باید از سر شناخت باشه نه حسی که صرفا از روی یه چال گونه یا اندام قشنگ و خوش و بشی به وجود بیاد
امیر حسین اولا عرضه نداشت حرف دل خودش را بزنه در عوضش به جای اینکه خودش پای بی عرضگی خودش بایسته ،ریحانه دختر نجیب و با ایمانی که این همه دوستش داشت را با بهانه های مزخرف مثل لاغر بودن ول کرد و وارد یه رابطه غلط شد
به نظر من متاسفانه امیرحسین هنوز رشد کافی را نکرده و خیلی بچگانه فکر میکنه که هنوز نمیدونه چه اشتباهی کرده اون به جای اینکه حسن های ریحانه را ببینه و بفهمه که گل بی خار خداست و سعی کنه عشق واقعی را با خانمش تجربه کنه دنبال یه حس زودگذر زندگی خودش و ریحانه و اون دختر بیگناهش را به تباهی کشید
امیدوارم به زودی برامون پیام بذارید که امیرحسین به اشتباهش پی برده و به زندگیش برگشته و اشتباهش را جبران کرده هر چند فکر نمیکنم دیگه ریحانه بتونه اونجوری دوستش داشته باشه
ببخشید طولانی شد ولی واقعا ناراحت شدم از اینکه یه زندگی سالم به همین راحتی از هم میپاشد و زنی بی گناه با سن کم مطلقه میشود و بچه ای فرزند گناه😔
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
روز بخیر 🌻🌞
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨
⎾@ranjkeshideha ⏌
••-••-••-••-••-••-••-••
#فال_روزانه ❤️💚
🎗فروردین 🦋
شما بسیار جاهطلب هستید. بهتر است قبل از اینکه مشکلات و سختیهای نامطلوب، سد راهتان شود و در نیمهی راه متوقفتان کند، خودتان دست از جاهطلبی بردارید.
🎗 اردیبهشت 🦋
خود را از احساساتتان جدا نکنید؛ زیرا گاهی راههای منطقی به تنهایی پاسخگو نیستند.
🎗 خرداد 🦋
شما پر انرژی هستید و در زمینههای بسیاری فعالیت میکنید. بهتر است کمی دامنهی فعالیتهای خود را محدود کرده و همهی تلاشتان را در یک زمینه سرمایه گذاری کنید تا نتیجهی بهتری بگیرید.
🎗 تیر 🦋
مراقب افرادی که تازه ملاقات کردهاید، باشید. ممکن است این افراد، آنگونه که به نظر میرسند، نباشند.
🎗 مرداد 🦋
در کارتان پیشرفت خواهید داشت. به زودی مشکلات برطرف شده و طعم آسودگی را خواهید چشید.
🎗شهریور 🦋
گویی در تنگنا قرار گرفتهاید، اوضاع بر وفق مرادتان نیست. با تلاش و کوشش، گشایشی رخ خواهد داد و به شما کمک میرسد.
🎗مهر 🦋
بر اثر لجاجت و تندخویی شما جر و بحث شدیدی در زندگیتان رخ میدهد. خشم خود را فروخورید، آرامش خود را حفظ کنید سپس حرفهای دلتان را بزنید.
🎗 آبان 🦋
با عطوفت، مهربانی و عشق میتوانید همه را به سوی خود جذب کنید. اعمال و رفتار ناشایست خود را کنار بگذارید و به مردم بیشتر نزدیک شوید.
🎗 آذر 🦋
احتمال دارد کسی در کمین باشد و قصد صدمه زدن به شما را داشته باشد. مراقب حیله و نیرنگ دیگران باشید. با سعی و تلاش خود میتوانید به مقامات بالاتر برسید و ارج بیشتری بیابید.
🎗 دی 🦋
مراقب اطرافیان خود به خصوص کسانی که نسبت به شما حسد میورزند، باشید. حواستان به پساندازتان نیز باشد، ممکن است از لحاظ مالی در مضیقه قرار بگیرید.
🎗 بهمن 🦋
خیر و برکت به سوی شما سرازیر میشود. ممکن است صاحب ارث و میراث شوید و به مال و ثروت دست یابید.
🎗اسفند 🦋
در مورد رفتارهای دیگران زود قضاوت نکنید. رفتارها و گفتههای دیگران را در ذهنتان نگه دارید و بعد راجعبه آنها نتیجهگیری کنید.
─┅─═ঊঈ♥️ঊঈ═─┅─
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_هفتم آقا محمود گفت حاج آقا با اجازتون با اصرار احمد دوباره اومدیم خواستگاری.. ایندفعه خواهر
#قسمت_هشتم
وقتی وارد شدند ، یک لحظه چشم تو چشم شدیم.. قلبم چنان میکوبید که هر لحظه امکان داشت از سینه ام خارج بشه...
خواهران من اختر و مهری به همراه شوهراشون هم اومده بودند. همه که نشستند و پذیرایی انجام شد در مورد مهریه و .. صحبت کردند وقتی به توافق رسیدن صلواتی فرستادن و آقا محمود گفت که به روحانی مسجد ده گفتم که بیاد برای جاری کردن صیغه محرمیت....
همون موقع بی بی سکینه، مادر احمد با صدای بلندی گفت حاج آقا ، اینم بگیم که احمد تا آخر عمر با ما زندگی میکنه و مثل داداشاش تهران نمیره!!!
حاج آقام گفت مرد تصمیم میگیره کجا زنشو نگه داره گفتن نداره که...
همین لحظه روحانی مسجد اومد.. و بعد از پذیرایی خواست که من ، کنار احمد بنشینم تا صیغه خونده بشه... وقتی نزدیک احمد میشدم پاهام میلرزبد.. باور نمیکردم در عرض یک هفته از اولین دیدارمون، ما با هم محرم میشیم.
صیغه خونده شد و انگشتری که آورده بودند رو دادند که احمد به انگشتم بندازه کمی دستش، دستم رو لمس کرد تمام تنم شروع به لرزیدن کرد... سریع عقب کشیدم.. همچین خجالتی بودن رو، از خودم توقع نداشتم ....
همه دست زدند و کل کشیدن و قرار مدار عقد و عروسی گذاشته شد ...
موقع رفتن ، احمد اینقدر تعلل کرد که تقریبا همه از اتاقها خارج شده بودند و در حیاط مشغول صحبت ... احمد نزدیکم شد و دستمو گرفت... من تا سینش بودم... از خجالت سرم پایین بود ... با دست، چونمو گرفت و بلند کرد ولی من باز نمیتونستم نگاهش کنم ... خندید و گفت اولین بار که دیدمت، میخواستی منو بخوری.. الان چرا اینقدر ساکتی؟؟
با این حرفش خندم گرفت و به چشمهای احمد نگاه کردم.. خیلی آروم دستم رو به سمت لبهاش برد و بوسید و گفت سفید برفی شدی تو این لباس ... دقیقا ، همونیه که اولین بار تنت بود و من و دیوونه کردی !
خندم گرفت چیزی نگفتم.. گفت به امید دیدار ولی نه تو کوچه خب؟وقتی سکوت من رو دید تکرار کرد خب؟؟ گفتم باشه و انگار خیالش راحت شد .. با این حرف فهمیدم دیگه کوچه رفتن و بازی تموم شد...
دستم رو به سمت گونه هام
بردم و جائیکه احمد بوسیده بود رو نوازش کردم
. احساس کردم یک شبه چند سال بزرگتر شدم ....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پاسخ_اعضا ❤️
سلام ب اون خانمی ک گفتن پدرشون ۱۵ ساله زمینگیر هستن میتونن ب آیه الله احدی زنگ بزنن
فک کنم ایشون بتونن کمکشون کنن
دفتر آیت الله احدی
02591001441
و شماره همراه شون
09127479104
ایشون قم هستن
❤️❤️❤️
سلام وعرض ادب خدمت تمام اعضای کانال یه مشکلی دارم که نیاز دارم با نفسای حقتون برام دعا کنید ویه صلوات بفرستین تشکر میکنم خدا اجرتون بده.
❤️❤️❤️❤️
سلام میخواستم نظرمو راجع به داستان امیرحسین بگم
درسته ک امیرحسین خیلی اشتباه کرده و با بی عرضگیش زندگی چند نفرو از هم پاشید ولی مقصر اصلی خودش نیست
مقصر اصلی پدرو مادرشن با نوع تربیت جاهلانه شون
من نسبت به تقیداتشون نمیگم خیلی هم عالی بود ولی اینکه بچه ی بی عرضه و مطیع بار اوردن
بچه ای ک نسبت به بدی ها و خط قرمزها شناخت نداشته و صرفا از ترس پدرومادر به سمتشون نمیرفته
و اینکه انقد پیشدستی کردن تو امورات فرزند ک حتی نخوای نظرشو بدونی
انقد با بچه ت غریبه باشی ک روش نشه و یا بترسه ک بخواد نظرشو بگه
ما هرچی میکشیم از جهل مونه بیاین برای خدا و عاقبت بخیری خودمون فرزندامون اطلاعات مون در زمینه تربیت صحیح و سالم فرزند بالا ببریم
اگر کسی تو زمینه تربیتی منبع خوبی سراغ داره معرفی کنه تا بقیه هم بهره مند بشن
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#داستان_اشنایی ❤️😍
چند سال پیش خونه روبروی خونه ما یه تازه عروس داماد اومدن اجاره کردن یک ماه جهازکشون و جهازبرون و جهازبینی و از این مسخره بازیا داشتن بعدم شب عروسی نصف شب اومدن سرو ته کوچه رو بستن به بزن و برقص. مامانم میگفت شادی برکت میاره ولی من خیلی از سروصداهاشون شاکی بودم. آزمون استخدامی داشتم همش تمرکزمو بهم میزدن فردای عروسی هم انگار نه انگار دیشب تا صبح نخوابیده بودن از صبح داشتن تدارکات میدیدن مثل اینکه برای پاتختی میخواستن ناهار بدن تو حیاط خلوتشون دیگ زده بودن، سر ظهر بود که صدای جیغ و فریاد و دود از خونشون بلند شد همه ریختن تو پاگرد ما، درو باز کردیم شما تصور کنید پنجاه تا خانم کلی آرایش کرده و با لباس های آنچنانی جیغ جیغ کنان یه سریشون فرار کردن تو کوچه یه سری هم فرصت نکرده بودن مانتو روسری بردارن دیدن نمیشه رفت تو کوچه ریختن تو خونه ما. این وسطم یه خانم مسنی هی میزد رو پاش میگفت جهاز دخترم سوخت یه دختر هم با لباس آنچنانی هی بهش میگفت خاله الان خاموش میشه خودتو کشتی.
نمیخواستم چشم چرونی کنم ولی هی نگاهم میفتاد بهش دست خودم نبود،
حالا فکر کنید اون در نهایت شیک و پیکی بود من یه گرمکن زانو انداخته و یه زیرپوش سفید تنم بود بخاطر امتحانم نه موهامو کوتاه کرده بودم نه اصلاح.
دیدم تیپم که جلب توجه نمیکنه گفتم تا آتش نشانی میاد من برم ببینم چی شده. به نظر نمیومد خیلی آتیش زیاد باشه که اینا اینجوری فرار کردن.
تا مامانم وسط اون جمعیت بگه نرو من رفتم وسط آتیش فقط تو همون حیاط خلوت بود ولی دوده اش زده بود تو خونه،
خیلی داشتم فکر میکردم اینا چرا دروغ رفتن که دیدم یا خدا اجاق آتیش گرفته الان که کپسول گاز منفجر بشه.
هنوز بعد این همه سال نفهمیدم چرا فرار نکردم بجاش به جاش کپسول و بستم و جدا کردم کپسول به دست فرار کردم بیرون شاید ترسیدم خونه ما هم تو انفجار آسیب ببینه شایدم تو همون یه نظر دلم سوخت اون جهیزیه بسوزه، کپسول به بغل دوییدم تو خیابون انداختمش تو جوب آب چرا بازم نمیدونم، بعدم سریع آتش نشانی اومد ته مونده آتیشها رو خاموش کرد آمبولانس اومد یکم از پای مادر داماد و پشت یکی از مهمونا و کف دست من سوخته بود البته نه خیلی شدید. بعد اون من شدم سوپرمن محله کلی هم با همسایه جدید رفیق شدیم مخصوصا با داماد که شب اومد شخصا دم خونمون ازم تشکر کرد. بعد یه مدت که منم آزمون استخدامی قبول شدم و اوضاعم روبه راه شده بود تو این بین چند دفعه هم دختر خاله عروس همون دختر و دیده بودم آخرش دل و به دریا زدم به داماد گفتم دختر خاله خانومت و میخوام اونم جور کرد رفتیم خواستگاری تا رفتیم قبول کردن بعدها متوجه شدیم خیلی خانواده سختگیری بودن ولی قهرمان بازی من کار خودشو کرده بود.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#پرسش_اعضا ❤️
سلام به همگی، ادمین ترو خدا بزار تو کانال دارم دق میکنم شاید کسی کمکم کرد.
من ١۶ سالمه او یه خواهر ۶س و یه برادر١١ س دارم.
دور از جونتون مادرم عمل تیروئید سرطانی 😔داشت الان ها از تهران برگشت
که به خاطر اینکه تیروئید نداره کلسیم بدنش بالا و پایین میشه تا ادامه درمان
خلاصه سرتونو درد نیارم این دوتا خواهر و برادرم خیلی لج میکنن آروم صحبت میکنم با مهربونی هرچی میخان انجام میدم ولی بازم بازیگوش او لج بازی میکنن
امروز سرشون داد زدم با صدایی بلند مادرم سر درد داشت او اذیت شد 😔
خواهش میکنم بگین چجوری بهاشون حرف بزنم
آخه واقعا خسته شدم از لجبازی هاشون
حتی هم دیگه رو میزنن
چیزی هست من بهشون بدم اینا آروم بگیرن
چیزی بخونم اونا آروم بگیرن
خواهش میکنم کمک کنید 🙏🙏😭
❤️❤️❤️❤️
سلام خسته نباشید❤️
من دخترم ۱۶ سالمه وقتی چهارسالم بود مارو به یه اردو گاو داری غیر بهداشتی و کثیف بردن و من از اون موقع از گوشت و لبنیات متنفر شدم
اما به لبنیات بعد چند سال عادت کردم و فقط شیر بدون طعم نمیخورم
از چهارسالگی حتی یکبار مرغ و ماهی و.... نخوردم
و فقط کباب کوبیده میتونم بخورم که همونم بعضی اوقات حالم بد میشه
بد غذا بودنم به کنار مشکل اصلیم اینکه من با گوشت خام هم برای غذا درست کردن اصلا نمیتونم کنار بیام
نمیدونم تا چندسال دیگه چطور میتونم غذا درست کنم با این وضعیت😔😔
بخدا خسته شدم اعتماد بنفسم خیلی پایین اومده تو دوره همیا همیشه مجبورم برنج خالی بخورم یا غذام معمولا از خانوادم جداست
میشه بهم راه حل بدید🌹
❤️❤️❤️❤️❤️
سلام
بی زحمت سوال منو هم تو کانال بزارین...
متاسفانه من نزدیک دو ساله که دچار بیماری شدم (نمی تونم ادرارمو کنترل کنم )
تو مدت هر چی دکتر رفتم سونو گرافی رفتم مشکلم حل نشد حتی دکتر طب هم رفتم ولی خوب حل نشد که نشد
اخرین بار که دکتر طب اسلامی رفتم با دارو هاش ی مدتی بهتر شدم ولی خوب باز دوباره به حالت اول برگشت ...
طب اسلامی میگفت باید مواد غدایی با طبع گرم بخوری ولی خوب بیشتر مواد غذایی که میخوریم طبعش سرده...
علاوه بر این تو زمستون خیلی سخت میشه چون هوا سرده...
من قبلنا تو زمستون لباس گرم کمتر میپوشیدم چون خیلی احساس سرما نمیکردم ولی الان خیلی خیلی خیلی تو زمستون سردم میشه...
اعضا عزیز کانال میخواستم اگه دکتر خوب برای این بیماری تو مشهد میشناسین معرفی کنین(من شهرستان زندگی میکنم)
یا اینکه اگه همچین حالت هایی داشتین بگین چیکار کردین بهتر شدین.....
ایدی ادمین 👇🏻🌹
@baharakjan
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#نکته 🌹✅
در حضور هفت گروه
هفت کار رو مخفی انجام بده
تا سعادتمند شوی 😊
1 – در حضور فقیر . دم از مال و منالت نزن
2 – در حضور بیمار . سلامتیت را به رخش نکش
3 – در حضور ناتوان . قدرت نمایی نکن
4 – در برابر غصه دار. خوشحالی نکن
5 – در برابر زندانی. آزادی ات رو جلوه نمایی نکن
6 – در حضور افراد بدون فرزند. از فرزندت تعریف و نوازش نکن
7 – در برابر یتیم. از پدر و مادرت نگو
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#قسمت_هشتم وقتی وارد شدند ، یک لحظه چشم تو چشم شدیم.. قلبم چنان میکوبید که هر لحظه امکان داشت از سی
#قسمت_نهم
از اون شب چند روز گذشته بود و من احمد رو ندیده بودم...
بخاطر رسم و رسوم ده ، داماد نمیتونست هر وقت دلش می خواد به دیدن نامزدش برود.
مادرم، احمد و خانواده اش رو پاگشا کرد ....
خواهرام به کمک اومده بودند و همراه فرخنده و مادرم در تدارک شام بودند... مرغها سرخ شده بود و عطر برنج و زعفران در فضا پیچیده بود ... مادرم از گوشتهای گوسفندی که پدرم روز گذشته سر بریده بود هم پخته بود تا در پذیرایی سنگ تمام بگذارد...
احمد و خانوادش آمدند.. در حیاط به استقبالشون رفته بودیم با تعارف پدر و مادرم همه وارد اتاقها شدند ..
احمد به بهانه دستشویی در حیاط ماند، آهسته به مادرم چیزی گفت و به سمت من اومد .. آرام سلام دادم و سرم رو بلند کردم و نگاهش کردم ...
احمد دستم رو کشید و به سمت دستشویی که انتهای حیاط بود رفتیم.. کنار دیوار ایستادیم..
هوا کمی تاریک شده بود و کسی دید نداشت...
احمد گفت تو این چند روز چه قدر خانوم شدی؟ سفید برفی من!!!نگاهش کردم که باز گفت نمیدونی چقدر دل تنگ چشمات شده بودم..
خیلی آروم گفتم منم..
احمد خندید و گفت چی ؟نشنیدم..
دوباره گفتم منم ... احمد گفت بازم نشنیدم بلندتر بگو ..
فهمیدم که سر به سرم میزاره، خندیدم و به چشماش زل زدم.. چند ثانیه فقط به چشمهای هم زل زدیم
که ناگهان احمد صورتمو به آرومی بوسید و گفت دختر تو از کجا پیدات شد؟ چی کار کردی که من اینطور دیوونه ی تو شدم
....خودمو عقب کشیدم و به چشمهای خمارش نگاه کردم و گفتم احمد زشته، غیبتمون طولانی شد، میفهمن...
بهتره برگردیم..
همزمان با این حرف خواستم برگردم به سمت اتاقها که احمد از شانه هایم گرفت و بغلم کرد.. این بار طولانی تر و محکم تر ....
گفت بفهمن، معلوم نیست دوباره کی بتونم ببینمت نمیخوام فرصت رو از دست بدم...
بالاخره راضی شد و برگشتیم تو جمع ...
برام یک گردن بند هدیه آورده بودن، که بی بی سکینه گردنم انداخت.. اون شب خیلی خوش گذشت....
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••
#دردو_دل_اعضا ❤️
سلام وقتتون بخیر
من دختری ۴۱ ساله هستم، از بچگی توی روستا بزرگ شدم، دوتا خواهر دارم سه تا برادر، یکی از خواهرام ۴ سال پیش بخاطر سرطان فوت کرد، مادرم ۲ سال پیش و پدرم ۱۲ سال پیش فوت کردن، من کوچیکترین بچه خونه بودم. خیلی به مادرم وابسته بودم هرجا میرفت باهاش بودم. دختر زیبایی بودم خیلی خاطرخواه داشتم اما خودم به پسر عموم علاقه داشتم و دلم میخواست باهاش ازدواج کنم. بین فامیل هم همش میگفتن شما دوتا واسه هم ساخته شدین و عقد پسر عمو دختر عمو رو تو آسمونا بستن.
من با شنیدن این حرفا ذوق میکردم ولی پسر عموم هیچ علاقه ای به من نداشت و دختر خالش رو میخواست. بی محلی های پسر عموم به من باعث شده بود کینه ای نسبت به دختر خالش داشته باشم چون فکر میکردم اون عشق منو ازم گرفته. برادرام چون میدونستن من پسر عموم رو میخوام واسه اینکه اون دختر رو از چشم پسر عموم بندازن به هر روشی بود آبروش رو بردن بین مردم روستا، جوری که دیگه پسر عموم هم اسم اون دختر رو نیاورد. از این قضیه خوشحال بودم چون فکر میکردم پسر عموم عاشق من میشه اما نشد و کلا از روستا رفت.
۲۰ سالم بود یه روز با مادرم رفته بودم باغ وقتی برمیگشتیم وسط راه من یه درخت شاه توت دیدم گفتم من شاه توت میخوام چون درختش زیاد بزرگ نبود از درخت رفتم بالا یکم شاه توت جمع کردم داشتم میومدم پایین که یهو دستام شل شد و شاخه رو ول کردم از درخت افتادم درد عجیبی بدنمو گرفته بود، مادرم بالای سرم جیغ میزد نمیتونستم پاشم، چند تا مرد اومدن و منو با یه نیسان به شهر رسوندن چون خیلی منو تکون داده بودن موقع بلند کردن باعث شد قطع نخاع بشم، الان ۲۰ ساله من رو ویلچر نشستم، چند سال مادرم منو تر و خشک کرد اما چون دیگه سنش بالا بود فوت کرد، من چند وقته خونه خواهر برادرام زندگی میکنم، نگاه ها و رفتارشون خیلی اذیتم میکنه.
علاوه بر جسمم روحمم به شدت آسیب دیده هرکی سمت من میاد سرش داد میزنم. بخاطر این رفتارا زن داداشم گفته ببرینش بهزیستی پیش آدمایی که مثل خودشن.
من حالم خیلی بده من هزارتا آرزو داشتم اما باید آرزوهامو به گور ببرم. دختری که من و برادرام باعث شدیم آبروش بریزه چند سال پیش با یه پسر غریبه از شهر ازدواج کرد و شنیدم زندگی خوبی داره و خوشبخت شده
میدونم کسی حاضر نمیشه با من ازدواج کنه اما من آرزو دارم لباس عروس بپوشم، دوست دارم منم مثل همه آدما زندگی داشته باشم
نگاه اطرافیانم اذیتم میکنه، اینکه نمیتونم خیلی جاها برم خیلی کارها رو نمیتونم بکنم باعث تحقیرم میشه، کمکم کنید توانایی خودکشی ندارم وگرنه خیلی زودتر انجام میدادم از خودکشی میترسم راهنماییم کنید توروخدا
نمیدونم رفتن به بهزیستی خوبه یا نه اما میخوام از نگاه بقیه دور باشم. به نظرتون اون دختری که پسر عموم دوسش داشت منو نفرین کرد یا خود پسر عموم؟
پسر عموم خبری ازش ندارم فقط میدونم هنوز مجرده و از روستا رفته کلا.
••-••-••-••-••-••-••-••
~JOIN↴🌸✨{@ranjkeshideha}
••-••-••-••-••-••-••-••