موقعی که آدم میمیرد ، این مردم خوب آدم را از چهار طرف محاصره میکنند . من امیدوارم که وقتی مُردم ، یک آدم بافهم و شعوری پیدا بشود و جنازهی مرا در رودخانهای ، جایی بیندازد . هرجا که میخواهد باشد ، ولی فقط توی قبرستان ، وسط مردهها ، چالم نکنند .
روزهای یکشنبه میآیند و روی شکم آدم دسته گل میگذارند ، و از این جور کارهای مسخره ، وقتی که آدم زنده نباشد ، گل را میخواهد چه کار؟
مرده که به گل احتیاجی ندارد ، آدم تا زنده است باید از کسی که دوستش دارد گل هدیه بگیرد ..
زمانِ حال چیز خنده دارى است ؛ اصولا نمىتواند وجود داشته باشد .
به مجرد اینکه از آن آگاه مىشویم ، سپرى مىشود و دیگر حال نیست . این طورى ما مدام در گذشته زندگى به سر مىبریم ، حتى هنگامى که در حال رویاپردازى دربارهى آینده هستیم .