#بخش_دوم
#کتاب_رفیق_مثل_رسول
فردای آن روز با هم قرار گذاشتیم که مهدی را اذیت کنیم😅 نزدیک های غروب تصمیم گرفتیم برای شام به رستوران برویم .
بعد از شام موقع برگشت رضا گفت یک مقوای سفید بزرگ بخرید من می خواهم روح احضار کنم🙄
مهدی گفت آقا بیخیال این بحث بشید😐 اما بچه ها گفتند ما دوست داریم احضار روح را ببینیم 🤐🤗
من صابر و احمد با یک ماشین بودیم مهدی امین و رضا هم با یک ماشین . بین راه نزدیک قبرستانی که پایین روستا بود امین توقف کرد و پیاده شد.
مهدی گفت تو این تاریکی برای چی جلوی قبرستون وایسادی؟؟؟ 😲😓
امین هم خونسرد گفت بر من یه مشت خاک قبرستون بیارم برای احضار روح😬 مهدی رفت دست امین را کشید یکی زد به سرش ؛ و گفت خاک قبرستان نمیخواد😒 احضار روح و جن و پری برای چی آخه 😒
امین سوار شد و راه افتادیم...🚗
برنامه ریزی کرده بودیم که همزمان برسیم وقتی همه پیاده شدند به بهانه اینکه یکی دو نفر از بچه ها سیگار بکشند.
بیرون از خانه ایستادیم و به صابر گفتیم برو داخل خانه زیر انداز بیار ...
هنوز چند ثانیه از رسیدن صابر به خانه نگذشته بود که دیدیم صدای داد و هوار صابر بلند شد😱😭
ادامهدارد...
@ranyaa313
((نَحْنُبَناتُالحاجْقاسِموَابــومَهدی))
”نحن“ یعنی همهیما؛ ایرانیو عراقی ندارد :)
همهی ما دختران سرداران غیور امامزمانیم...
- رساندن هدیهها به دست صاحبان اصلی آنها توسط بچههای هیئت بناتالزهرا (س)
#بخش_دوم
#اربعین #کربلا #پیاده_روی
@ranyaa_313