بـسـم ربّ الـمـســاکـیـن...
📝#اندر_احوالات_دل
در این روزهای بهار🌿، روزهای پرماجرای پیچیده، وقتی عینک #دودی را از چشمانم برمیدارم و دنیا را بدون واسطه تماشا میکنم👁، متوجه میشوم که چقدر کاغذ مشغولیت های ذهنی ام #شلوغ است📜،
کاغذ که چه عرض کنم!، انگار تخته سیاه روبرویم گذاشته اند.
احساس میکنم همین الان میتوانم بلندگو را از گوینده اخبار بگیرم و جای او بنشینم و اخبار را از #حفظ بگویم.🎙📺
نمیدانم حواسم به کجاست، دقیقا چه چیزهایی کاغذ ذهنم را سیاه میکنند؟ چگونه مینویسند؟📑
یک سوال بپرسم؟
#معلوم_است_تشنه_چه_چیزی_هستیم؟
در حال فکر کردن بودم که وسط خیابان، یکدفعه آقای دکتر سیخ آزمایش #کرونا را تا مغز سرم فرو برد، دردش تا اعماق وجودم رفت، با خودم گفتم این آقا کی آمد؟ کجا بود؟
جواب آزمایش را همان موقع نشانم داد،
دیدم کرونای من هم #مثبت است🤧،
به خدا گفتم بلا بدتر از این نبود که سر ما بیاوری؟😣
خدا به #دلم گفت: چه عجب!!!،
این آقا مگر با من هم حرف میزند؟🤔
فهمیدم که بین من و دلم خیلی #فاصله وجود دارد،
متوجه شدم که این بلاها همه از شکایت های دلم از من پیش خداست، مثل اینکه دلم فهمیده بود که دیگر برایش فایده ندارم و رفته بود پیش خدا و شکایتش را تنظیم کرده بود💔
از گرفتگی صدایش مشخص بود که چقدر #داد زده🔊
اما خدا با این آیه راضی اش کرده بود:
🔸فاخذناهم بالباساء و الضّرّاء لعلهم یتضرعون🔸
«آنها را با شدّت و رنج و ناراحتی مواجه ساختیم؛ شاید ( بیدار شوند و در برابر #حق،) #خضوع کنند و #تسلیم گردند!»
با خودش این آیه را میخواند، صدای گرفته اش را شنیدم و به این آیه فکر کردم و گفتم یعنی خدا برای #تضرع هنوز به من امیدوار است؟...
🖋 #حـیِّ_مـتـعــلِّــق 🖋
#رصدخانه 🌙
🔭 به رصدخانه بپیوندید...