eitaa logo
راشِدون
169 دنبال‌کننده
989 عکس
176 ویدیو
13 فایل
اگردنیاراغاری‌تصورکنیم‌وماهمان‌انسانهای‌اولیه‌باشیم که‌کمی‌رشدکرده وصاحب‌تکنولوژی‌شده‌ایم، هنوزهم‌برای‌بقاواثرگذاری،به‌«نوشتن‌»نیازداریم. مهمان اتاق عملی ومعمارنویسنده‌‌ای هستیدکه جهان معمولی وفهم ناکاملش رابه کلمه تبدیل می‌کند. شیعه‌ی‌مولاعلی|همسر|مادر
مشاهده در ایتا
دانلود
راشِدون
#فذکر #آینه
تا صبح میتونم بشینم و بگم که ما بابت چه چیزهایی گناهکاریم.. و این توهم نیست.. قول صریح خداست.... تاریخ نشان میدهد.. خدا خیلی ریزبینانه تر از ما به ما نگاه می‌کنه و حرکات و نیت هامونو بررسی می‌کنه.. ذره ای بی‌تفاوتی، تو را وارد دسته ی منافقین میکند. همانها که سر آخر هم نتوانستند وارد کشتی نوح شوند.‌. چقدر خودمونو بررسی میکنیم؟ محاسبه کنیم بچه ها.. ما که بدون محاسبه‌ی خودمون سرمونو میذاریم روی بالشت، چجوری ادعای مومن بودن میکنیم؟
راشِدون
تا صبح میتونم بشینم و بگم که ما بابت چه چیزهایی گناهکاریم.. و این توهم نیست.. قول صریح خداست.... تار
ما خیلی گناهکاریم.. ما گناهکارهایی هستیم که متوجه گناهانمون نیستیم.. به خودمون بیایم قبل از اینکه به خودمون بیارنمون.. بگردیم ببینیم چه گناهانی داریم..؟ بنویسیم.. اونوقت تازه میفهمیم که باید بابت چه چیزهایی استغفار کنیم توبه کنیم و برای جبرانشون کنیم
: وقتی همه ی ذهنت درگیر حل شدنش شد، وقتی با همه ی وجودت دغدغه ی اینو داشتی که چطوری باید قصه اش رو پیش ببری، اینقدر قشنگ راه رو برات باز میکنن. مدت ها بود که دو تا موضوع مهم ذهنمو مشغول خودشون کرده بودن که چطور میتونم این دو تا کارو توی شهر انجام بدم. هرچی بالا پایین کردم، نمیشد. کسی رو نمیشناختم. با شخص خاصی ارتباط نداشتم که بخوام از طریقش به جایی وصل بشم و بعد انتقال بدم این دو تا موضوع رو. برای یکیش باید یه عده ی زیادی بیان پای کار. برای یکی دیگه اش یه جمع کوچیک هم کفایت میکرد. ولی وقتی کسی رو نمیشناختم باید چیکار میکردم؟ گذشت و تلاش های من بی نتیجه موند تا اینکه برای یه کاری، مجبور شدم برم چند نفرو توی شهر پیدا کنم. افرادی که جزو فعالین شهر محسوب میشدن. مثلا تا دم در خونه ی یکیشون هم رفتم.. و خب القصه گره اون دو تا کارم اگه خدا بخواد، باز شده تا اینجا :) ولی از اونجایی که هنوز انجام نشده، نمیتونم چیزی بگم ازشون. ولی همینقدر خواستم بیام اینجا یادآوری کنم برای هممون که وعده ی خدا حق و صادقه. وقتی میگه والذین جاهدوا فینا، لنهدینهم سبلنا، اگه تو یه قدم برداری، خودش قدم بعدی رو برات روشن می‌کنه... تا اینجا این اتفاق, بهترین هدیه ی تولدی بود که میشد خدا بهم بده.. باور میکنم که شدنش در شب تولدم، هدیه ی خودشونه که مدت ها رفتم پیششون و ازشون خواستم.. آسون نیست. ولی بالاخره شدنش با همه ی سختی های بعدش، برام خیییلی شیرینه.. ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا وانصرنا‌ علی القوم الکافرین.. التماس دعا
راشِدون
به بهانه ی سالگرد زنده‌ شدنِ #سید مرتضی: راوی تعریف میکرد که بعد از انفجار مین و اون شرایطی که پیش
یکی از روزهای سال اول دانشگاه بود که چنان شیفته اش شده بودم که تمام کتاب هایش را جمع آوری کردم که بخوانم.. تصویرش را جایی در نزدیک ترین نقطه به خودم قرار دادم که همواره نگاهم به او متلاقی شود.. با هر بار روشن کردن صفحه ی گوشی، چشمم میخورد به سیدی که هویتم را به او مدیون بودم و در فراقش میسوختم و فرصت پیش نمی‌آمد (بخوانید دعوت نشدم) که خودم را به او برسانم.. قلبم برای لمس وجودش چنان می‌تپید که انگار میخواست از سینه خارج شود.. شاید اولین تپش های عاشقانه را با فکر کردن به او تجربه کردم.. در لحظاتی کنارم بود که هیچ شخص دیگری نمی‌فهمید چه میگویم.. خب هرکس دیگری هم باشد شیفته اش میشود.. اصلا مگر میشود که عاشقِ او نشد؟ عاشق صدای گیرای او عاشق کلام نافذش عاشق سبک زندگی اش عاشق تفکر ناب و ارزشمندش و عاشق واژگانی که برای بیان دیدگاهش استخدام میکرد.. از همان وقت بود که هرگاه بی حال و کم انرژی میشدم، آوینی گوش میدادم یا میخواندم و از انرژی الهی وجودش تغذیه میکردم.. آو یعنی آب و اگر ین‌ی را پسوند نسبت درنظر بگیریم، می‌شود مثل آب: طاهر، زلال و حیات بخش .. و الحق که آوینی، آوینی است.. ! به جانت کز میانِ جان ز جانت دوست تر دارم..
فرش های عاقبت بخیر شده :) تو ببین تار و پود وجودت بافته میشود تا بروی زیر پای زائرانِ شب زنده دار.. چطور همچین تقدیری برایت ثبت شد و همچین روزی ای در زندگی ات قرار داده شد دورت بگردم؟ :) تو چه کردی که اینچنین شایسته و مصطفی شدی؟ آن سجده ای که روی بند بند وجودت دارند، آن اشک چشمی که وجودت را آبیاری میکند، و آن مهرِ تربتی که به آغوش میگیری، آن نجواهای عاشقانه ای که می‌شنوی.. آن لبخند های ریزِ حین گریه که می‌بینی.. بی شک این فرش ها هم تمامِ سال را منتظر همچین شب‌هایی هستند و برای آنکه زنده و پایدار بمانند تا بتوانند بار دیگر هم این شب ها را درک کنند، دعا میکنند...
من نمیگم امشب فقط برای فرج دعا کنیم چون خدا قدر حساب و کتاب دنیایی ما نیست و دو دوتای خدا، خیلی بیشتر از چهارتای ماست.. امشب برای هرچی که دوست دارید دعا کنید.. هرچقدر که میخواید، بخواید از خدا بخونید خدا رو که استجابت می‌کنه.. خدا بی نهایته.. وجود خدا رو محدود نکنیم.. ولی امشب برای فرج زیاد دعا کنیم.. خیلی زیاد. اول برای فرج دعا کنیم و بعد از هر دعایی که داشتیم، برای فرج هم دعا کنیم.. فرج رو عمیقا و قلبا و عقلا بخوایم.. فرج حل کننده ی قطعی تمام گره های زندگی ماست...
شب‌های زیبا. شب‌هایی که گاهی صدای ماشینی سکوتش را می‌شکند ولی افکارت را نه. افکارت جای دیگری متمرکز شده‌اند. می‌روند تا بر عمق کاغذ نفوذ کنند و برنامه‌ای شوند در میدان. هایی که بین نوشته‌ها، خلاصه‌نویسی‌ها و کتاب‌های خوانده‌ شده‌ات، دنبال راه میان‌بری میگردی برای اتصال. اتصالی که به عملیات ختم شود و بتواند فکر را به میدان برساند. شب‌های زیبای من! سختی های روز را به امید دیدارتان می‌گذرانم پس کمی آهسته‌تر بگذرید و بروید که نگرانیم کم گذاشته باشیم در حق خودمان.