eitaa logo
روزنوشت های د.رسول محمدزاده
2.5هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
2.9هزار ویدیو
94 فایل
سخنرانی ها، نوشته ها و گزیده های د.رسول محمدزاده (موسس مدارس قرآنی آیات) تماس با بنده: @rasoul6236
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱) ✍ الان که دارم این متن را می نویسم، نیمه های شب است. مثل روال معمول این ساعت ها که همه اعضاء خانواده خوابند، وقت کار مفید روزانه من شروع می شود. مثل خیلی از شب های زمستان ها که اتاق های خواب سردند، تشک خودش، من و را آورده بیرون و پهن کرده و دوتایی با مامان، کنار هم به خواب عمیقی فرو رفته اند. عاشق هست. دلیلش را بعداً برایتان خواهم گفت. و من پشت میز آشپزخانه نشسته و مشغول تایپ این چند خط هستم. همزمان با تیک تاک تایپ گوشی، صدای مختصر خر و پف هم به گوش می رسد. صدایی که هر شب در خانه ام بلند است، آن شب شیرین ترین شب و دلنوازترین ملودی را داراست. هر چقدر نگاه می کنم اطراف میز آشپزخانه را،اثری از سنگکک قایمکی داخل پلاستیک نمی بینم. احتمالا فردا را روزه نخواهد گرفت. من مامان را به سحرهایش می شناسم. از بچگی تصاویر زیادی از بیدار شدن نیمه شب و دیدن مامان در سجاده در ذهنم مانده. اگر بخواهم او را در چند کلمه خلاصه کنم، می گویم: و بگذریم علی و مامان کنار هم، یک نوستالژی خالصند. اونها بهترین ترکیبی هستند که مرا به یاد دوران کودکیم می اندازند. پسری سر به هوا، با هزاران سمن و یاسمن که دور خودش چیده، با کلی سوال و مساله، و به غایت فراری از کار رسمی و درسی. و ی کمال گرا، دغدغه مند، که می خواهد شیره ی وجودش را عصاره بگیرد، بگذارد دهان تک پسرش تا قوی و قوی تر شود. کلاس اولم را با التماس و رفت و آمد زیاد در یک مدرسه شاهد ثبت نامم کرد. کلاس دوم مجبور شدیم برویم اصفهان آنجا هم شاهد آنجا هم با التماس ۳ ماه رفت و آمد تا بالاخره ثبت نامم کرد. و دوباره برای کلاس سوم به تهران برگشتیم. و دوباره دنبال مدرسه... هر کلاس فوق برنامه ای می توانست می برد. تابستان به تابستان ۳ ماه دنبال مدرسه بود. تنها مادری بود که در اون اوضاع خفقان سیستم آموزشی، آن قدر رفت و آمد به آموزش و پرورش تا توانست کلاس پنجم، مرا از چنگ یک معلم نمای شیاد نجات دهد و کلاسم را عوض کند. تا قانون مدارس غیردولتی تصویب شد، بدو بدو رفت و بهترین مدرسه ای که می توانست ثبت نامم کرد. خدا رحمت کند را پدر بزرگ پدریم را می گویم. می گفت مادرت دو بار دیپلم گرفت. یک بار برای خودش و یک بار با تو خط به خط کتابهایم را حفظ بود، هر جزوه را ده بار و صد بار پرسیده بود. و حتی نوشته بود. گاهی وقت ها ۵_۶ ساعت می نشست سر درسم و از همه بدتر دلش درست نبود بچه اش با سرویس به مدرسه برود، برای همین صبح کله سحر از خواب بلند می شد، شیر و نان تازه می گرفت و بعد می آمد بیدارمان می کرد، با التماس و خواهش و قربونت برم و فدات بشم به زور لقمه ها را در دهانم می گذاشت و بعد هم خودش دستم را می گرفت و می برد مدرسه خیلی از کارهایش را دیگر نمی شد به حساب گذاشت. او چیزی بین و بود. و هست. الان که به اواسط این متن رسیده ام، صدای خر و پفش کامل تمام شد. امشب حال بیشتر بیدار ماندن ندارم. جلسات اولیا در هفته گذشته امانم را بریده. بروم بخوابم مطمئن هستم صبح بلند خواهد شد و اولین کار کانالم را چک خواهد کرد و خودش را برای اعتراض شدیداللحن به من آماده خواهد کرد. حتماً تلاش خواهد کرد مرا از ادامه دادن این متن منصرف کند، ولی طبق معمول با کمی خواهش و تمنا زود دلش به رحم می آید راستی مامان جانم خیلی خیلی و دلسوز هست. از بچگی هر چیزی را دوبار التماس می کردم نمی توانست از من دریغ کند. شب شما خوانندگان به خیر مامان جان صبح شما هم به خیر فدات دیگه شرمنده، منتشر کردم رفت😘😂 @rasooll_ir