eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
315 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
2.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷مداحی 🌹یادش با ذکر ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
. آفتاب روز شانزدهم رمقی نداشت، داشت نرم نرمک زلف شانه میزد وخرده موهای طلاییش از لای دندانه های شانه به دشت و بیابان میریخت که بیسیم خش خش کنان به صدا درآمد. عمار به اذن الله حرکت کنید... . گفت: نگران به عمار گفتم: عمار آفتاب زده!! . عمار بی نگرانی گفت: ما هم میزنیم رویِ آفتاب رو کم میکنیم. و شانه انداخت به لابلای موهای بلند و پریشانش، مثل کسی که بخواهد عروسی برود. . . بعد از چهار سال هنوز دشت پر است از صدای تیر و گلوله‌ی نابهنگام. هنوز سینه دشت با فریادِ "حاج عمار استشهد" به آشوب میافتد. چهار سال است که مهتابی، روی خورشید را کم کرده. چهار سال است که... . . . چهار ساله پر کشیدی، تولدت مبارک رفیق تولدت مبارک عمار هر داغ حسرت تو کم از آفتاب نیست؛ عمر شب فراق چرا کم نمی شود؟ قاصد تسلی دل عاشق نمی دهد شوق حرم به قبله نما کم نمی شود تیغ شهادت است دل گرم را علاج این تشنگی به آب بقا کم نمی شود سیری ز وصل نیست دل بیقرار را از کاه، حرص کاهربا کم نمی شود... . . . ═▩ஜ••❤️••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••❤️••ஜ▩═
🥀🍃🥀🍃🥀 نشانی است برای رفاقت فصلی است برای وعده های عاشقی... همان عروس زیبای فصل هاست که با برگ های رنگینش،فرش بهترین خلق عالم را پهن میکند... 💐بعد از این نشان نشان عاشقی از تبار یاس میشود... 🌸آن دمی که عهد عاشقی را در با برگ رنگین خونش امضا میکند، 🌼آن زمان که با خدا معامله ی عشق میکند.. رد راه عشق خود را بر برگ های پاییزی جا میگذارد تا رفاقت را در حق تمام کند..‌ 🌺وقتی در سفر عشق همقدم با به پیکر نور مشغول میشود،رسم را فراموش نمیکند و در برگ ریزان رفیقش را با قدم های خودش همراه میکند..‌ 🥀وقتی قلب ،کنار مزارش جاماند،رسم را به جا می آورد و در روز دیگری از عهد پاییز،هم قدم باهم همراه میشوند... 🌻اما قصه اش با ۲۰ ساله عجیب شیرین است 🌹آنقدر را شیفته ی خود ساخته بود که تمام قد شبیه او شده بود،آنقدر مثل او بود که سر قرار عاشقی ماه عاشقانه آسمانی شد.... 🌼و قصه ی که هم سنش بود و دوست داشت چون او رخت امامش را بر تن کند و بعد از عهد رفاقت با در همان زمان عاشقی آسمانی میشود... 💥قصه ی رسول دلها و قصه عجیبی است... ✨ ی عاشقانه ✨قصه ی مردانه ✨قصه همراه شدن با رد پای ... ✨قصه ی برگ ریزان .... ✨و تمام قصه ها بر میگردد به قصه مردی که رفت اما تمام وجودش را در ورطه ی دنیا جا گذاشت تا طعم شیدایی ماه را به بچشاند... 🍂 ماه عاشقی سربازان امام زمان زیر فرش رنگین اوست.. 🥀شهادتت مبارررررک🥀 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
#رفیق_مثل_رسول ...آن قدر دوربرشان گشتم تا توانستم با پسری که از همه شوخ تر بود و لهجه یزدی اش شوخی هایش را دل چسب تر می کرد,آشنا شوم .محمدحسین محمدخانی بچه تهران.مادر و پدرش ساکن شهرک محلاتی بودند.دانشگاه آزاد یزد درس می خواند.شیرینی لهجه یزدی را برای جذب دوستان استفاده می کرد.با خنده می گفت:"اومدم چندتاعکس یادگاری بگیریم و بریم".ته دلم مطمئن بودم شروع رفاقت من با محمدخانی که از همان روز اول با اسم محمدحسین صدایش کردم,جایی حوالی همان تپه رؤیایی و عطرسیبی که همیشه همراه با آن تصویر در مشامم می پیچید,ختم به خیر می شود. دست رفاقت که با محمدحسین دادم,از او خواستم من راهم به جمع خودشان راه بدهد.با یکی دو نفر از مسئولین و بچه‌های گروه حرف زد,بعد از یکی دو ساعت با همان قدکوتاه و قدم های سریع نزدیکم آمد,گفت:"رسول داداش بیا,بچه‌ها قبول کردند که با ما می آی پاکار". کلی ذوق کردم . ... 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی جایز است. 📚 #رفیق_مثل_رسول #شهید_رسول_خلیلی #شهیدمحمدحسین_محمدخانی 🆔 @Rasoulkhalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🌷 به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدحسین محمدخانی ‍ ‍ ...آن قدر دوربرشان گشتم تا توانستم با پسری که از همه شوخ تر بود و لهجه یزدی اش شوخی هایش را دل چسب تر می کرد,آشنا شوم .محمدحسین محمدخانی بچه تهران.مادر و پدرش ساکن شهرک محلاتی بودند.دانشگاه آزاد یزد درس می خواند.شیرینی لهجه یزدی را برای جذب دوستان استفاده می کرد.با خنده می گفت:"اومدم چندتاعکس یادگاری بگیریم و بریم".ته دلم مطمئن بودم شروع رفاقت من با محمدخانی که از همان روز اول با اسم محمدحسین صدایش کردم,جایی حوالی همان تپه رؤیایی و عطرسیبی که همیشه همراه با آن تصویر در مشامم می پیچید,ختم به خیر می شود. دست رفاقت که با محمدحسین دادم,از او خواستم من راهم به جمع خودشان راه بدهد.با یکی دو نفر از مسئولین و بچه‌های گروه حرف زد,بعد از یکی دو ساعت با همان قدکوتاه و قدم های سریع نزدیکم آمد,گفت:"رسول داداش بیا,بچه‌ها قبول کردند که با ما می آی پاکار". کلی ذوق کردم . ... 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهیدرسول خلیلی جایز است. 📚 🆔 @Rasoulkhalili