🕊 شـهیـدانــه 🕊
#رمان_از_لاک_جیغ_تا_خدا #قسمت_یازدهم #الهام یادم اومد فردا دوباره تمرین باشگاه دارم ی لحظه به فکر ح
#رمان_از_لاک_جیغ_تا_خدا
#قسمت_دوازدهم
#الهام
اشک توچشماش جمع شد 😢یعنی چی نه من این چند روز فقط تمرین کردم بغضم ترکید همراه داد زدنام اشک از چشمام میریخت
چقدر پدرم سنگ دل شده بود
باورمنمیشد بخواد جلوپیشرفتموبگیره من علاقه داشتم به رشته ی تکواندوو حالا اگه مسابقه نرم که 😔
گفتم من میرم
گفت رضایت نیمدم
حق نداری بری
صدامو بردم بالا گفتم براچی میخوای جلو پیشرفتمو بگیری
همینو که گفتم ی لحظه احساس کردم ی طرف صورتم داره میسوزه ی لحظه به خودم اومدم دیدم که پدرم دست روم بلند کرده باورم نمیشد😳
نگاهش کردم گفت گمشوبروتو اتاق از فردا حق نداری پاتوباشگاه بزاری
بدوبدوسمت اتاقم رفتم
چقدر واسم سخت بود صدای گریم هی بلند بلندتر میشد😔
باورم نمیشد این همون پدر باشه
😭
نمی دونستم حالا چی جواب استاد بدم
اگه میفهمید پدرم رضایت نمیده سرم داد میزد میگفت توبیخود میکردی که میدونستی پدرت نمیزاره بیای واسه مسابقات پس چرا اومدی تمرین.....
مجبور بودم ی دروغی سرهم کنم تا استادم باورش بشه سرم داد بیداد نکنه ..اونشب تا ساعت ۳صبح بیدار بودم
اخرهم هیچدروغی نتونستم جور کنم
صبح باشگاه نرفتم دوباره تماس پیامک
چکار میتونستم کنم جز اینکه حتی بیخیال باشگاه رفتنم هم بشم
چقدر سخت بود😔😭
رشته ایی که بهش علاقه داشتی بخاطر ااین که نتونی به استاد نگی نمی تونی بیای مسابقه روترک کنی
😔
به محمد زنگ زدم میخوام ببینمت
اونم انگار از خدا خواسته گفته
باشه کجا
گفتم جای قبلی
ساعت پنج بعدازظهر میبینمت
#ادامه_دارد
@rasooll_khalili