فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#يافرج_الله_آجرك_الله
ای خفته خوش به بستر خون! دیده باز کن
احوال ما ببین و سپس خوابِ ناز کن
ای وارثِ ســريــر امامت! به پای خیز
بـــر کــشتگان بیکفنِ خود، نـماز کن
🍃🍃🍃
دلم می خواست به محمدحسین بگویم برایم روضه حضرت زینب(س)بنویس تا بخوانم و دلم آرام شود ,اما می دانستم بعد هئیت حتما خیلی خسته است;برای همین حرفی نزدم و خداحافظی کردم .
🍃🍃🍃
#رفیق_مثل_رسول
#روز_یازدهم
🆔 @Rasoulkhalili
🔰 لوح | شمر امروز، نخستوزیر اسرائیل است
🔺️ رهبرانقلاب: مرحوم شهید مطهری فریاد میکشید که: والله بدانید #شمر، امروز نخستوزیرِ #اسرائیل است.
واقعا هم همین است. ما شمر را لعنت میکنیم، برای اینکه ریشه شمری عمل کردن را در دنیا بکنیم؛ ما یزید و عبیدالله را لعنت میکنیم، برای اینکه با حاکمیت یزیدی، حاکمیت ظلمِ به مؤمنین در دنیا مقابله کنیم. ۱۳۸۶/۱۰/۱۹
#رهبری
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت یازدهم
سکینه جان !بیا کمک کن !
سکینه چشم می گوید و پیش می آید و هر دو ، دست به کار سوار کردن بچه ها می شوید . کاری که پیش از این هیچ کدام تجربه نکرده اید.
...
در میانه ی این معرکه دهشتزا ، با حوصله تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار می کنی و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان می بخشی .
اکنون سجاد مانده است و سکینه و تو !
رمق آنچنان از تن سجاد رفته است که نشستن را هم نمی تواند. چه رسد به ایستادن و سوار شدن .
تو و سکینه در دو سوی او زانو می زنید ، چهار دست به زیر اندام نحیف او می برید و آنچنانکه بر درد او نیفزایید ، آرام از جا بلندش می کنید و به سختی و تعب بر شتر می نشانید.
تن ، طاقت نگه داشتن سر را ندارد . سر فرو می افتد و پیشانی بر گردن شتر مماس می شود .
...
عمر سعد فریاد می زند : غل و زنجیر !
...
اشاره می کند به محمل سجاد و می گوید : ببندید دست و پای این جوان را که در طول راه فرار نکند .
...
سپید شدن مویت را در زیر مقنعه احساس می کنی و خراشیدن قلبت را و تفتیدن جگرت را .
ازینکه توان هیچ دفاعی نداری ، مفهوم اسارت را با همه ی وجودت لمس می کنی .
دشمن برای رفتن سخت شتابناک است و هنوز تو و سکینه بر زمین مانده اید .
...
دست سکینه را میگیری و زانو خم می کنی و به سکینه می گویی : سوار شو !
سکینه می خواهد بپرسد : پس شما چی عمه جان ! امام اطاعت امر شما را بر خواهش دلش ترجیح می دهد .
...
نگاه دوست و دشمن به تو خیره مانده است. چه می خواهی بکنی زینب ؟! چه می توانی بکنی ؟!
..
خدا نمی تواند زینبش را در اضطرار ببیند . اینست اجابت زینب !
ببین چگونه برات رکاب گرفته است . پا بر روی زانوی او بگذار و با تکیه بر دست و بازوی او سوار شو ، محبوبه ی خدا !
بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته ای و دست به هوا داده ای ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
.
پنجاه سال خواهری ام را چه میکنی؟
احساس های مادری ام را چه میکنی؟
تو بی کسم شدی و من بی کست شدم
از تل تورا نديدم و دلواپست شدم
وقتي كه پيكر تو زمين گير ِ نيزه هاست
زينب تمام زندگي اش زير ِ نيزه هاست
#السلامعلیقلبزینبالصبور..
#شب_زیارتی
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت دوازدهم
نگاهی به اوضاع دگرگون شهر می اندازی و نگاهی به کاروان خسته ی اسرا و پاسخ می دهی : ما اسیران ، از خاندان محمد مصطفاییم !
زن ، گامی پیشتر می آید و با وحشت و حیرت می پرسد : و شما بانو ؟!
و می شنود : من زینبم ! دختر پیامبر و علی .
و زن صیحه می کشد : خاک بر چشم من !
و با شتاب به می دود و هرچه چادر و معجر و مقنعه و سرپوش دارد ، پیش می آورد و در میان گریه می گوید : بانوی من اینها را میان بانوان و دختران کاروان قسمت کنید.
تو لحظه ای به آنچه آورده است ، نگاه می کنی .
زن التماس می کند :
این هدیه است ، تورا به خدا بپذیرید .
لباس ها را از دست زن میگیری و او
را دعا می کنی .
پارچه هاو لباس ها ، دست به دست میان زنان و دختران می گردد و هرکس به قدر نیاز ، تکه ای از آن برمی دارد .
زجر بن قیس که زن را به هنگام این مراوده دیده است ، او را دشنام می دهد و دنبال می کند .
زن می گریزد و خود را میان زنان دبگر ، پنهان می سازد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" به وقت ۱۴ محرم سال ۹۲ "
دارد میشود ۶ سال ...
حواست هست ?!
اگر بگویم دارد میشود ۶ سال که نیستی !!!
که یا به فرمایش حضرت حق شک کرده ام !
یا اداراک خودم را انکار کرده ام !
یا باید گواه شهادت و شهود تورا نادیده بگیرم
و یا اثر موثر وجودت را کورکورانه منکر شوم ...
۶ سال است که هستی !
ولی قبول کن رسول جان ...
_ در این ۶ سال
گاهی چشمان مادر برای ور انداز کردن قد و بالایت تنگ شده است ...
_ قبول کن گاهی دل پدر همراه شدن با علی اکبرش را میخواهد ...
_قبول کن گاهی آغوش برادر تمنای پناه آغوش برادرانه دارد ...
قبول کن رفقا هلاک همان چند قطره اشک های توام با خنده هایت شده اند ...
فقط میخواهم بگویم در این ۶ سال
که وجودت درون تمامی ما موجود شد
که نیستی دل هایمان را هست کرد
قبول کن
هستی رسول جان
اما
درد دارد این دلتنگی...
#شهید_رسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
بوی غم بوی جدایی بوی هجران میرسد کربلا آغوش خود باز کن که مهمان میرسد #ساعت_به_وقت_پروازت ششمین سا
#رفیق_مثل_رسول
...مصطفی همان طور که گیج می خورد,به سختی خودش را رساند به ماشین و بی سیم را برداشت.دست هایش جان نداشت کلید روشن شدن را فشار دهد.انگشت هایش می لرزید.با هر جان کندنی بود,بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا:
_ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل
در فاصله آمدن جواب از بی سیم,نفسش که انگار گره خورده بود را آزاد کرد,آه کوتاهی کشید و بعد هم با پشت دست چشم هایش را پاک کرد.باز هم کلید را فشار داد و گفت:" ابوحسنا ,ابوحسنا,خلیل ".
بعد چند ثانیه صدای ابوحسنا آمد که می گفت:"خلیل جان به گوشم".
مصطفی سرش را به صندلی تکیه داد.آب دهانش را که مثل زهرتلخ شده بود,قورت داد.انگار که یک مشت خاک خورده بود,صورتش را درهم کرد و گفت :"حاجی منم مصطفی,خلیل کربلایی شد".
ابوحسنا با تشر پرسید:"درست حرف بزن ,خلیل چی شده؟"
مصطفی با گریه گفت:"خلیل کربلایی شد ,حاجی بدبخت شدیم".
...
#شهدارایادکنیم_باذکرصلوات
#شهید_رسول_خلیلی
#سالگرد_قمری_شهادت_شهیدرسول_خلیلی
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت سیزدهم
شتر ها به اشاره ی مأموران به حرکت در می آیند و علم ها و پرچم ها و نیزه های حامل سر ها دوباره برافراشته می شوند.
و تو ... ناگهان چشمت به چهره ی چون ماه برادر می افتد که بر فراز نیزه ، طلوع نه .. غروب کرده است .
...
تو سرت سلامت باشد و سر معشوقت حسین ، شکافته و خون آغشته ؟! این با دعوی دوست داشتن منافات دارد ، این با اصول محبت ، سر سازگاری ندارد .
آری ... اما ... ارامتر زینب ! تو را به خدا آرامتر .
اینسان که تو بی خویش ، سر بر کجاوه می کوبی ، ستون های عرش به لرزه می افتد . تو را به خدا کمی ارامتر . رسالت کاروانی به سنگینی پیام حسین بر دوش توست !
نگاه کن ! خون را نگاه کن که چگونه از لا به لای موهایت می گذرد ، چگونه از زیر مقنعه ات عبور می کند و چگونه از ستون کجاوه فرو می چکد !
...
سجاد مرکبش را به تو نزدیک تر می سازد و آرام در گوشت زمزمه می کند : بس است عمه جان ! شما بحمدالله عالمه ی غیر متعلمه اید و استاد کلاس ندیده .
...
و تو با جان و دل به فرمان امام زمانت ، سر می سپری ، سکوت می کنی و آرام می گیری .
اما نه ، این صحنه را دیگر نمی توانی تحمل کنی .
زنی از بام خانه ی مجلل خود ، سر براورده است ، و بر سر نیزه ی حسین اهانت می کند ، زباله می پاشد و ناسزا می گوید .
زن را می شناسی ، ام هجام از بازماندگان خبیث خوارج است.
دلت می شکند ، دلت به سختی از این اهانت می شکند ، آنچنانکه سر به آسمان بلند می کنی و از اعماق جگر فریاد می کشی : خدایا خانه را بر سر این زن خراب کن !
هنوز کلام تو به پایان نرسیده ، ناگهان زلزله ای فقط در همان خانه واقع می شود ، ارکان ساختمان را فرو می ریزد و زن را به درون خویش می بلعد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"رهبر انقلاب(مدظله العالی)" : اولین درس بزرگ عاشورا؛ درس فدا شدن در راه دین و در راه "خدا" است.
▫️بیانات در جمع لشکر ۳۱ عاشورا. ۱۳۶۷/۰۵/۲۸
#رهبری
🆔 @Rasoulkhalili
🔹بسم رب الشهدا و الصدیقین🔹
#خاطرات 🌹
رسول از نظر روحی خیلی بهم می ریخت!
تقریبا یک ماه حالش خوب بود یک ماه به هم ریخته!!
می رفت تو خودش...😔
وقت هایی که میومد خونه بیشتر تو اتاق خودش بود...
حتی گاهی جلو اشتهاش هم گرفته میشد! 😕 نمیتونست غذا بخوره...
و این ها بیشتر موقعی پیش میومد که برای یکی از دوستاش اتفاق یا مشکلی پیش اومده باشه
هر کاری میکرد تا مشکلش رو حل کنه
همیشه بهش میگفتم: "تو نمیتونی تو این دنیا زندگی کنی..."
🔺نقل از مادر بزرگوار شهید
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت چهاردهم
سجاد در نزدیکی تو و بقیه در اطراف شما می نشینند .
ابن زیاد چشم می گرداند و نگاهش بر روی تو متوقف می ماند .
با لحنی سر شار از تبختر و تحقیر می پرسد : آن زن ناشناس کیست ؟
کسی پاسخ نمی دهد .
دوباره می پرسد . باز هم پاسخی نمی شود .
خشمگین فریاد می زند : گفتم آن زن ناشناس کیست ؟
یکی می گوید : زینب ؛ دختر علی بن ابیطالب.
برقی اهریمنی در نگاه ابن زیاد می دود . رو می کند به تو و با تمسخر و تحقیر می گوید : خدا را شکر که شما را رسوا ساخت و افسانه دروغینتان را فاش کرد .
تو با استواری و صلابتی که وصل به جلال خداست ، پاسخ می دهی : خدا را شکر که ما را به پیامبرش محمد ، عزت و شوکت بخشید و از هر شبهه و الودگی پاک ساخت . آنکه رسوا می شود ، فاسق است و آنکه دروغش فاش می شود فاجر است و این ها به یقین ما نیستیم .
ابن زیاد از این پاسخ قاطع و غیر منتظره جا می خورد و لحظه ای می ماند .
نمی تواند شکست را در اولین حمله ، بر خود هموار کند . نگاه حیرت زده حضار نیز او را برای حمله ای دیگر تحریک می کند . این ضربه باید به گونه ای باشد که جز ضعف و سکوت پاسخی به میدان نیاورد .
چگونه دیدی کار خدا را با برادرت حسین ؟!
و تو محکم و استوار پاسخ می دهی : ما رأیت الا جمیلا . جز خوبی و زیبایی هیچ ندیدم ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
✅ قسمت پانزدهم
تو هنوز زن ها و بچه ها را در خرابه اسکان نداده ای ، هنوز اشک هایشان را نسترده ای ، هنوز آرامشان نکرده ای و هنوز گرد و غبار راه از سر و رویشان نگرفته ای که زنی با ظرفی از غذا وارد خرابه می شود . به تو سلام می کند و ظرف غذا را پیش رویت می نهد .
بوی غذای گرم در فضای خرابه می پیچد و توجه کودکانی را که مدت هاست جز گرسنگی نکشیده اند و جز نان خشک نچشیده اند ، به خود جلب می کند .
تو زن را دعا می کنی و ظرف غذا را پس می زنی و به زن می گویی : مگر نمی دانی که صدقه بر ما حرام است ؟
زن می گوید : به خدا قسم که صدقه نیست ، نذری است بر عهده ی من که هر غریب و اسیری را شامل می شود .
تو می پرسی که : این چه عهد و نذری است ؟!
و او توضیح می دهد که : در مدینه زندگی می کردیم و من کودک بودم که به بیماری لاعلاجی گرفتار شدم . پدر و مادرم مرا به خانه ی فاطمه ی بنت رسول الله بردند تا او و علی برای شفای من دعا کنند . دراین هنگام پسری خوش سیما وارد شد . اون حسین فرزند آن ها بود .
علی او را صدا کرد و گفت : حسین جان ! دستت را بر سر این دختر قرار ده و شفای او را از خدا بخواه.
حسین ، دست بر سر من گذاشت و من بلافاصله شفا یافتم و آنچنان شفا یافتم که تاکنون به هیچ بیماری مبتلا نشده ام .
گردش روزگار ، مرا از مدینه و از آن خاندان دور کرد و در اطراف شام سکنی داد .
من از آن زمان نذر کردم که برای سلامتی اقا حسین به اسیران و غریبان ، احساس کنم تا مگر جمال ان عزیز را دوباره ببینم .
تو همین را کم داشتی زینب ! که از دل صیحه بکشی و پاره های جگرت را از دیدگانت فرو بریزی .
...
در میان ضجه ها و گریه هایت به زن می گویی : حاجت روا شدی زن ! به وصال خود رسیدی . من زینبم ، دختر فاطمه و علی و خواهر حسین و این سر که بر سر دارالاماره نصب شده ، سر همان حسینی است که تو به دنبالش می گردی و این کودکان ، فرزندان حسین اند . نذرت تمام شد و کارت به سرانجام رسید .
زن نعره ای از جگر می کشد و بیهوش بر زمین می افتد ...
📚 #افتاب_در_حجاب
🆔 @Rasoulkhalili
🍃🌸🍃
بین الحرمین باشی و
محرم باشد و
شب "شه زاده"
گم شوی میان شلوغی ها و
سرت را از زیر پرچم در اهتزار خم کرده، عبور دهی و ...
آخ که نمیدانم چرا درونم
غوغا کرده است حضورت
چشم میبندم
باز میکنم تا پرت شود حواس دلم
از یادت ...
اما حریف نمیشوم این حجم
دلتنگی را ...
این مرور دم به دم چهره ات را #آقا_رسول
هر چه هست حیرانم و نمیدانم
حکمت مرور نامت در افکار پریشانم
و یا چشم اشک زده و نم دارم را
راستی میان زیباترین دوراهی جهان
#تو به یادِ من هستی
یا من به یادِ #تو داداش
#ارسالی_کاربر
🆔 @Rasoulkhalili