eitaa logo
رستا
509 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
222 ویدیو
4 فایل
💠رَستــا روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌱 (حسینیه هنر اصفهان) ادمین: @f_sarajan کانال ما در بله: https://ble.ir/rasta_isfahan کانال ما در تلگرام: https://t.me/rasta_isfahan پیج ما در اینستاگرام:https://www.instagram.com/rasta.isf?igsh=emNzMGs2MjI0MWxu
مشاهده در ایتا
دانلود
رستا
🎯جهاد دسته‌جمعی ⭐️برکت در کار جمعی است. برکت در جهاد دسته‌جمعی است. جهاد جمعی خانمها که دور هم
🎯این قلب، زیباترین قلبِ طلای دنیاست! ⭐هدیه برادرم بود. هدیه بزرگ مردِ دوران کودکی‌ام، که از پنج سالگی، بعد از شهادت پدرم، شد مرد زندگی من و عشق خواهر به برادر، شد هزار برابر... این قلب هدیه‌ برادرم بود برای ازدواجم و بیست و سه سال، در پَستی و بلندی زندگی نتوانستم ازش دل بکنم. حتی وقتی دخترم ازم خواست به مناسبت کادوی عقد بهش هدیه بدهم، نتوانستم با خودم کنار بیایم. امروز ولی به خاطر رهبرم ازش دل کندم. ۵۷ساله 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
رستا
🎯این قلب، زیباترین قلبِ طلای دنیاست! ⭐هدیه برادرم بود. هدیه بزرگ مردِ دوران کودکی‌ام، که از پنج سا
🎯پنج فرزند دارم... ⭐پنج فرزند دارم و برای هرکدام یک دنیا آرزو.  پنج فرزند دارم و تنها طلایی که دارایی‌ام بود، گذاشته بودم برای آنها؛ برای آرزوهایشان. پنج فرزند دارم و حالا دیگر طلایی ندارم که برای آینده‌شان، دلبسته‌اش باشم.  اما امیدوارم به دعایی که پشت هر هدیه به مردم لبنان به استجابت نزدیک می‌شود؛ به دعای عاقبت‌به خیری. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
رستا
🎯پنج فرزند دارم... ⭐پنج فرزند دارم و برای هرکدام یک دنیا آرزو.  پنج فرزند دارم و تنها طلایی که د
🎯هدیه روزه‌داری ⭐ایستاد کنار عکس سیدحسن. اشک در چشمانش جمع شد. انگشترش را درآورد و گرفت مقابلم. پرسیدم: "انگشترت را دوست داری؟" گفت: "بله، هدیه‌ یک ماه روزه‌داری ماه مبارک رمضان است!" گفتم: "انگشترت را به چند برابر قیمت می‌خرم. انگشتر هم مال شما باشد. پولش را هم واریز می‌کنم به حساب دفتر حضرت آقا." گفت: "نه، دوست دارم به خاطر شهید سیدحسن نصرالله همین انگشترم را به جبهه مقاومت تقدیم کنم." 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
🎯تردید ⭐مردد به انگشتری که از دستش درآورده بود نگاه می‌کردم. در این فکر بودم که نکند فردا پشیمان شود.  گفتم: "ببین دخترم، اگر این انگشتر را هدیه بدهی من دیگر نمی‌توانم برایت بخرم."  گفت: "اشکالی ندارد؛ این معامله با خداست."  محکم بغلش کردم؛ خدا چه فرشته‌هایی روی زمین دارد! 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان ✅ @rasta_isfahan
🎯اینجا مردمانش جنگیدن را خوب بلدند؛ ⭐بلدند از باارزش‌ترین دارایی‌های خود بگذرند. بانوی ایرانی یک روز از همسرش گذشت و امروز از تنها یادگاری که از همسرش داشت... همسر شهید محمد اسلامی از شهدای دهه هشتادی امنیتی شیراز، حلقه ازدواج خودش و همسرش را به مردم لبنان تقدیم کرد. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
رستا
🎯اینجا مردمانش جنگیدن را خوب بلدند؛ ⭐بلدند از باارزش‌ترین دارایی‌های خود بگذرند. بانوی ایرانی یک
🎯دسترنج کشاورزی ⭐یکسال می‌شد که همسرم در کنار کاری که داشت، کشاورزی را شروع کرده بود و با سود حاصل از زحمات کشاورزی برایم النگو خرید. خیلی دوستش داشتم و می‌خواستم نگهش دارم برای خرید خانه. روزی که فرمان رهبر را شنیدم با همسرم مطرح کردم ایشان هم از من راضی‌تر گفت: ان‌شاءالله در حکومت امام زمان (عج) خانه‌دار می‌شویم. ۲۷ساله از لرستان 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
🎯عزیز دل مادر ⭐عزیز دل مادر! می‌دانم که چه لحظات سخت و دشواری را در کنج اسارت مظلومانه سپری می‌کنی و این روزها چقدر بیقرار اتفاقات غزه و لبنان و جبـهه‌های مقـاومت هستی و تمام وجودت در تب و تاب است برای یاری رساندن به آنها. نیت کردم هدیه‌ی زیبایی که چند سال پیش زحمت کشیدی و از لبنان به مناسبت روز مادر برایم آوردی، هدیه کنم به جبـهه‌های مقاومـت. اللهم فُکَ کُل اسیر  فدایت، مادر چشم انتظارت دلنوشته مادر محمدرضا نوری (ابوعباس) که یک سال و نیم قبل در عراق توسط نظامیان آمریکایی اسیر شد. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
🎯تکلیف ⭐النگو را از دستش درآورد و گرفت مقابلم. یادگار سال اولی بود که دخترم به سن تکلیف رسید و ماه رمضان ۲۸ روزه را کامل گرفت. عید فطر آن سال، برایش النگویی هدیه گرفتیم. پنج سال دستش بود. پنج سال خاطره آن ماه رمضان شیرین همراهش بود تا اینکه چند روز پيش آمد و گفت: " من هم می‌خواهم طلایم را بدهم؛ مگر رهبر نگفت کمک کنید، من هم می‌خواهم کمک کنم." حواسش بود به تکلیفی که گردنش بود. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
🎯باارزش‌تر از طلا ⭐«زنان ایرانی پویش اهدای طلا راه انداخته‌اند. برای جبهه مقاومت طلاهای‌شان را می‌دهند.‌» این را به دوست سوری‌ام گفتم. گفت: «زن‌های ایرانی قبل از طلاهایشان، پسرها و مردهایشان را برای مقاومت دادند. آنها قبلا با ارزش‌تر از طلا‌هایشان را به خاطر ما داده‌اند.» 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان ✅ @rasta_isfahan
🎯ناراحت شد ⭐وقتی فهمید تنها رفتم مسجد و دستبندم را برای کمک به لبنان هدیه دادم، خیلی ناراحت شد. گفت من هم می‌خواستم گوشواره‌هایم را بدهم. این شد که باز راهی مسجد شدیم تا دختر کوچکم در راه سربازی آقا قد بکشد. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
رستا
🎯ناراحت شد ⭐وقتی فهمید تنها رفتم مسجد و دستبندم را برای کمک به لبنان هدیه دادم، خیلی ناراحت شد.
🎯مسابقه دو ⭐ اوضاع هر روز برایمان سخت‌تر می‌شد. هربار فکر می کردیم که دیگر هزینه خانه تامین شده، باز هم اجاره‌ها می‌رفت بالا. انگاری مسابقه دو بود. سردرگم مانده بودیم. با همسرم تصمیم گرفتیم طلاهایم را بفروشیم تا پول پیش خانه تامین شود. در مغازه طلافروشی نگاهم به صفحه تلویزیون افتاد. لحظه بمباران خانه‌ های مردم لبنان را که دیدم، دلم ریخت. نگاهی به همسرم انداختم. لبخندی زد. گوشواره‌ها را گرفتیم و از طلافروشی بیرون آمدیم. به سمت مسجد رفتیم برای اهدای طلا به مردم لبنان‌. ١٥ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan
رستا
🎯مسابقه دو ⭐ اوضاع هر روز برایمان سخت‌تر می‌شد. هربار فکر می کردیم که دیگر هزینه خانه تامین شده، ب
🎯انگشتر طلایی ⭐ انگشتری داشتم که نه فقط خودم، همسرم بیشتر از من آن را دوست داشت. خودش برایم خریده بود. همیشه می‌گفت: "انگشتر را دستت بینداز ببینم."  یکبار که به مشکل مالی خوردیم، گفتم این را بفروشیم تا مشکل حل شود. خیلی ناراحت شد و گفت دیگر هیچ وقت این حرف را تکرار نکن. زمانی که تکاپوی زنان را برای اهدای طلا به مردم لبنان دیدم، دلم می‌خواست من هم کاری انجام دهم، اما نمی‌دانستم چه کار کنم. همانطور که چشمم به انگشتر بود، به همسرم گفتم دوست دارم برای مردم لبنان کاری کنم. تا ته حرفم را خواند. اشک در چشمانش حلقه زد. گمان کردم ناراحت شده اما با خوشحالی خودش انگشتر را برد و اهدا کرد.  ۲۹ ساله از گرگان ١۶ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان  ✅ @rasta_isfahan