eitaa logo
رستا
457 دنبال‌کننده
906 عکس
206 ویدیو
3 فایل
💠رَستــا روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌱 (حسینیه هنر اصفهان) ادمین: @f_sarajan کانال ما در بله: https://ble.ir/rasta_isfahan کانال ما در تلگرام: https://t.me/rasta_isfahan پیج ما در اینستاگرام:https://www.instagram.com/rasta.isf?igsh=emNzMGs2MjI0MWxu
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸حاج‌قاسم، انگاری ابومهدی‌ها را دور خودش جمع کرده شاید هم این پرچم، ابومهدی‌ها و حاج‌قاسم را دور خودش جمع کرده 🔺انتشار برای نخستین‌ بار تصویری از شهیدان حاج‌قاسم سلیمانی و زاهدی به مناسبت هفتمین روز شهادت سرلشکر زاهدی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 تبلیغ مدل ۱۴۰۲ 🎯 قسمت دهم، فوتبال عمامه‌ای حاج‌آقا، عمامه‌به‌سر دنبال توپ می‌دوید و بچه‌ها هم به دنبالش. توپ، توی حیاط بزرگ مدرسه زیر پای پسرها، از این طرف به آن طرف شوت می‌شد. نفسم را محکم بیرون دادم و رفتم سمت حسینیه. نزدیک ظهر، یکی از پسرها را دم در حسینیه دیدم. پرسیدم: "امروز چند تا گل خوردید؟" گفت : "هشت، یک!" ابروهایم را بالابردم و چشم‌هایم را گرد کردم و پرسیدم: "یعنی هشت تا گل به حاج آقا زدید؟" همین‌طور که کتانی‌اش را می‌پوشید، سرش را بالا آورد و با صدای بلند گفت: "با حاج آقا هشت تا گل زدیم بهشون." فهمیدم هم‌تیمی بوده‌اند. یک لحظه حس طرفداری تیم بهم دست داد. به"هشت، یک" فکر می کنم. توی ماشین نشسته ایم. می گویم : "روایت فوتبالتان را نوشته ام. ولی یک قسمت ناقصی دارد که باید بپرسم... " دنده را عوض می کند. ادامه می دهم: "میخوام بدونم این برنامه فوتبالی که می گذاشتید و برای بچه‌ها هم جذاب بود، ازش چه تاثیری دیدید؟ چه واکنشی داشتند بچه‌ها؟" لبخند معناداری آرام روی صورتش نقش می بندد. دوباره سوالم را تکرار میکنم. می گوید:" اینا را دیگه نمیشه گفت.." اصرار میکنم، توضیح می دهم. بی فایده است. حاج آقا دوست ندارد بگوید فوتبال عمامه ای اش با فوتبال های کودکی اش چه فرقی داشته... عید فطر آمده و فرصت یک تبلیغ دیگر هم برای ما تمام شده. داریم برمی گردیم از روستا با کلی خاطره و بغض بچه‌هایی که التماس میکنند برای ماندن... ✍ ع.م.ب 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
✳️6 شهید از فرزندان و نوه های هنیه: 🔴حازم اسماعیل هنیه و دخترش امال. 🔴امیر اسماعیل هنیه، پسرش خالد و دخترش رزان 🔴محمد اسماعیل هنیه. اسرائیل تیرهای آخرش را دارد میزند. ملتی که در یک روز، سه پسر رهبرش را شهید کنند، تمامی ندارد..... 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان ✅ @rasta_isfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*سکانس بازجویی جلیل در فیلم «آپاراتچی» به روایت کتاب آپاراتچی* 〽️ *تورج الوند و بهنام تشکر در فیلم «آپاراتچی» در نقش متهم و بازجو* 🎞 فیلم سینمایی «آپاراتچی» داستان دلبستگی‌های عجیب یک نقاشِ ساختمانِ عاشق سینما را روایت می‌کند که ساخت اولین فیلم سینمایی‌اش، او را پای چوبه دار می‌کشاند. 💢 *آپاراتچی را در سینماها ببینید* 🍿 *تهیه بلیت سینماها:* 👈 [گیشه۷](https://gisheh7.ir/event/45700/?event_type=samfa) 👈 [سینماتیکت](https://cinematicket.org/movie/detail/6356) 🎥 درخواست نمایش در *شهرهای فاقد سینما:* 👈 [اکران مردمی](https://ekranmardomi.ir/movie/aparatchi) B2n.ir/s17473 🔸برای تهیه بلیط با تخفیف ویژه در اصفهان، با شماره 09130307937 تماس بگیرید. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان ✅ @rasta_isfahan
🔸روایتی مردمی از یک شیوه مبارزه مردمی ترسیم چهارضلعی تحصن با روایت چهار راس "تکیه‌گاه"، "خیمه‌گاه"، "جلوه‌گاه" و "رزمگاه" را در ایسنا بخوانید. isna.ir/xdQSZH 🔸برای تهیه کتاب با تخفیف ویژه در اصفهان، با شماره 09130307937 تماس بگیرید. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌱 انتشارات راه‌یار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🌐 @rasta_isfahan 🌐 @raheyarpub
🔸 *خیال راحت* 🔸 💫عبدالعلی می‌گفت من شهید می‌سازم. وقتی هم که شهید شد، رادیو حزب بعث ذوق‌زده اعلام کرد کسی کشته شده که این سالها نقش موثری در اعزام نیروهای ایرانی به جبهه داشته. فکر کنم ولی از همه بیشتر، خیال مادرش راحت شد. از بس همه گفتند پسر تو، پسرهای ما را میفرسته جبهه و شهید میکنه ولی خودش شهید نمیشه. خیال مادرش راحت شد که تربیتش درست بوده و نتیجه داده... 💫از کسی نشنیدم ولی خیالم بهم میگه: این سالها لابد حاج‌علی زاهدی بارها از زبان این و آن شنیده: آنهایی که خوب بودند، همان زمان جنگ شهید شدند. لابد خودش هم خیلی این در و آن در می‌زده که چرا شهید نمی‌شده و حالا خیال خودش و خانواده‌ش دیگه راحت شد. حتما حالا دیگه پسرش وقتی کارهای بابا را مرور میکنه، میتونه لیستی از کارها پیدا کنه و بگه فلان کار نتیجه داد و بابا را عاقبت‌به‌خیر کرد. 💫اسماعیل هنیئه، یکباره داغ سه تا پسرش را دید. کمرش شکست ولی حتما خیالش راحت شد. دیگه کسی نمیتونه خبر اختلاس پسرهاش را بیاره یا تهمت ناروا به پسرهاش بزنه که توی فلان کشور عربی دور از جنگ دارند زندگی می‌کنند. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
تیتر اصلی روزنامه سعودی الشرق الاوسط: 🔸ایران و اسرائیل شب تسویه حساب. 🔴نیویورک تایمز: 🚨 ایران ۱۸۵ پهپاد و ۳۶ موشک کروز و همچنین ۱۱۰ موشک زمین به زمین پرتاب کرد. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
هفتم فروردین ۱۴۰۳، روز میلاد امام حسن، مهمان داشتیم. مهمانمان گفت: معروف هست که می‌گویند موشکی سپاه، مدیون سه تا حسن هست: حسن تهرانی مقدم (تهران) حسن شفیع‌زاده (تبریز) حسن غازی (اصفهان) همینقدر خلاصه و شیک و مجلسی... تمام. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸*نهضت مشاهده ۲۶ فروردین* از فتح خرمشهر تا یوم الانتقام از صهیونیسم ۴۲ سال از فتح خرمشهر گذشته ولی کسی خبر ندارد که مادر شهید شهناز حاجی شاه که دخترش همان هفته اول جنگ در اطراف خرمشهر به شهادت رسید چه حال و روزی داشت لحظه آزادی خرمشهر؟ کسی نمی‌داند بازمانده‌های نهضت جنگل در ایام فتح خرمشهر چه شوق و حسرتی توامان را تجربه می‌کردند؟ کسی چه می‌داند فعالان نهضت ملی نفت که سرخورده از کودتای ۲۸ مرداد آمریکا منزوی و افسرده بودند چه بهجت و شادی‌ای را از قِبَل فتح خرمشهر، این بزرگترین و مهمترین شادی ملی تجربه می‌کردند؟ کسی چه می‌داند از حال و روز میلیون‌ها ایرانی در آن بزرگترین شادی ملی؟ کسی نمی داند این لحظات گرانبهای از تاریخ ایران بر یک یک مردم ایران چه گذشته؟ که اگر اکنون روایت‌ها و گزارش‌هایی از آن دوران داشتیم اوضاع فرهنگ روزمره‌مان فرق می‌کرد. از این لحظات بزرگ بر ملت ایران بسیار گذشته؛ لحظات حماسی و عاطفی، بغض‌آلود و غیرت برانگیز، شگفت‌انگیز و بکر؛ اما کمتر کسی به فکر گزارش‌نویسی آن روزها و لحظات بوده است. گزارش، روزنوشت، شرح‌حال و از این دست، کار بسیار مهمی است که غالبا مهم جلوه نکرده تا اینکه وضع امروز ما نسبت به گذشته نسيان است و فراموشی... و اما سحرگاه ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ لحظه ترکیدن بغض میلیون‌ها مظلوم است که آوار شد بر سر اسرائیل کودک‌کشِ حیوان. کسی چه می‌داند مادر شهیدان خالقی‌پور که سه فرزندش را در آرزوی زیارت کربلا و قدس تقدیم اسلام کرد چه حال و احوالی دارد؟ کسی چه می‌داند حال و هوای مزار حاج قاسم و کرمانی‌ها چیست؟ کسی چه می‌داند حال و احوال خانواده، رفقا و همرزمان شهید صدرزاده الان چطور است؟ او که خود را آماده نبرد با اسرائیل می‌کرد. کسی چه می‌داند... فرماندهان و رزمندگان و پاسداران که کار خودشان را می‌کنند بعون الله. اما مساله این است که فرهنگی‌ها از تکلیف‌شان عقب نیافتند. همان یک فتح خرمشهر که از هزاران هزار گزارش و روزنوشت مردمی بی‌نصیب ماند برای رو سیاهی همه ما کافی است. ۲۶ فروردین را بنویسیم، گزارش کنیم؛ این ابراتفاق جهان اسلام را که به دست پرافتخار ایرانی رقم خورد. ۲۶ فروردین مهم است. خیلی خیلی مهم است. پژواک ناله هزاران هزار کودک به خون غلطیده ظلم صهیونیسم است‌. چندصد میلیون نفر آرزوی بودن در این لحظه را داشته‌اند که اکنون در این دنیا نیستند‌. قدر این لحظه شگفت‌انگیز مقابله با فرعون زمان را بدانیم. این لحظه و روز را این یوم الله را ثبت کنیم. از درون خانه تا خیابان و محل کار. روایت شادی‌ها، بهت گ‌ها، حتی نگرانی‌ها و... نهضت مشاهده از همه برمی‌آید در میدان جامعه باشیم و ببینیم و بنویسیم؛ همین! تاریخ طلب خواهد کرد میلیون‌ها گزارش مردمی از این روز عجیب، بزرگ و شگفت انگیز را... 💫۲۶ فروردین ۱۴۰۳ 💫تهران، مسعود ملکی 🌱رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🎯@rasta_isfahan 🎯@ravina_ir
🔸 ما با این جهان‌مرد، جهانی شدیم 🔸 با متینه و فاطمه، ماه‌هاست که میان جنگ‌های خاورمیانه زندگی می‌کنیم. جنگ افغانستان با شوروی و آمریکا جنگ سی‌وسه‌روزه‌ی لبنان با اسرائیل جنگ سوریه با داعش جنگ عراق با داعش جنگ فلسطین با اسرائیل موقع تدوین خیلی از روایت‌های جهان‌مرد، راوی گفته بود می‌دانستیم موقع مبارزه با ظلم باید دعای جوشن‌صغیر بخوانیم. محمدعلی‌مهدی اهل لبنان گفته بود این سفارش رهبر ایران به رزمندگان ما بود برای مبارزه با اسرائیل. دعای جوش‌صغیر کوتاه است و خیلی‌خیلی‌زیبا. هم لطیف است و هم درهم‌شکننده‌ی ظالمان. 💫 ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ 💫 اصفهان، نرگس لقمانیان 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🎯 @rasta_isfahan
🔸پشه‌های گازوئیلی🔸 میگفت زمان جنگ در خوزستان پشه ها حسابی کلافه مان کرده بودند... پشه هایی که حتی از روی روزنه های پوتین هم نیش میزدند... برای در امان ماندن از نیش پشه ها به سر و صورتمان گازوئیل میمالیدیم، این کار اگرچه برای وضو گرفتن دردسر ساز بود ولی به سختی اش می ارزید... روزها به همین منوال طی شد و این شد که کم کم موهام ریخت... 🔺به نقل از شهید سرلشکر زاهدی 🔺تصویر: شهید سرلشکر زاهدی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan 🆔 @shahid_mohammadrezazahedi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸سیزده روز بعد از سیزده🔸 🔺اولین بار بود صدا را میشنیدم. سریع رفتم بیرون‌. خبری نبود. گوشی را باز کردم. به دقیقه نکشیده کلیپی دیدم؛ حرکت موشک از بالای مزار شهید زاهدی و فریادهای الله اکبر مردم، فریادهایی از جنس غرور و شادی. دو ساعت از نیمه‌شب گذشته بود. مردم در گلستان شهدای اصفهان جمع شده‌بودند. پرچم‌های قرمز در نور قرمز بالای سر شهید خبر از انتظار داشت؛ انتظار انتقام شهید زاهدی و همراهانش. موشک میرفت تا به قلب اسرائیل بخورد. تا قبل از روز ۱۳فروردین هیچکس فکرش را نمیکرد اسرائیل به سفارتمان حمله کند‌، اما از رژیمی که به بیمارستان‌ها حمله میکند، بعید هم نبود. روز تشییع شهید زاهدی با خانم معلم پرورشی حرف زدم گفت: 《خودم و دختر هفده‌سالم میخواهیم برویم با اسرائیل بجنگیم. حتی اگر اسلحه نباشد با دست خالی میجنگیم》 در دلم مرحبایی گفتم اما نمیدانست یک هفته بعد موشکهایمان انتقام سردار را میگیرند؛ انتقام مستقیم از خود رژیم. ✍ حورا 💫 اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ 🔺فیلم: حرکت موشکها بر فراز گلستان شهدای اصفهان 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸تقدیر یک تغییر🔸 ☄شیمی خوانده بود و قرار بود روی فرمول سوخت موشک کار کند؛ اما به مشکل برخورد و دستمان را گذاشت توی پوست گردو. از همان موقع حاج‌حسن اتاق کوچک‌تری را به نمازخانه اختصاص داد و نمازخانه بزرگمان شد آزمایشگاه شیمی حاج‌حسن. شب و روز حاجی به تست نمونه‌های سوخت میگذشت تا به نتیجه رسید و حاجی شد مبدع سوخت جدید موشکی. حاجی سوخت را ساخت خیلی بهتر از آنچه قرار بود متخصص شیمی‌مان بسازد؛ در حالی که حاجی شیمی نخوانده بود.✨ 🗣راوی: همکار شهید تهرانی مقدم 📕 برگرفته از کتاب امواج اراده‌ها؛ با بازآفرینی راضیه عزیزی از نویسندگان حسینیه هنر اصفهان 🔸برای تهیه کتاب با تخفیف ویژه در اصفهان، با شماره 09130307937 تماس بگیرید. 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌱 انتشارات راه‌یار، ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی 🌐 @rasta_isfahan 🌐 @raheyarpub
💫تصویر: حضور پهپادهای ایرانی بالای ساختمان کنست ( آبی رنگ) یا همان پارلمان اسرائیل در قدس اشغالی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
رستا
💫تصویر: حضور پهپادهای ایرانی بالای ساختمان کنست ( آبی رنگ) یا همان پارلمان اسرائیل در قدس اشغالی
🔸*دام رعبه*🔸 تاریخ‌شفاهی مثل نفس‌کشیدن، شبیه هوا، مدام و مدام توی زندگی‌ام حضور دارد. توی هر بزنگاه، موقع هرتصمیم، وقت هر اضطراب، سوژه‌ای می‌آید توی ذهنم که همان موقعیت را زیسته و طاقتش طاق نشده. حالا این‌روزها مدام‌ومدام دارم میان سوژه‌های پروژه‌ی جهان‌مرد زندگی می‌کنم. وقتی "فاطمه" اهل لبنان گفت  روز سی‌وسوم جنگ با اسرائیل، صدای سیدحسن نصرالله که از تلویزیون پخش شد، تمام اعضای خانه پا تند کردند سمت تلویزیون.  سیدحسن نصرالله گفت:《 انظرو الی هذه السفینه الاسرائلیه..》 و همان‌موقع ناو اسرائیلی توی دریای مدیترانه منفجر شد و ما از غرور و خوشحالی، دست‌وپایمان را گم کرده بودیم. یاد "ریم" اهل الضاحیه لبنان می‌افتم که گفت از سیدحسن نصرالله یاد گرفتیم " ما شکست نمیخوریم. وقتی پیروز می‌شویم، پیروزیم. وقتی شهید می‌شویم، پیروزیم." از علی‌العباس اهل سوریه شنیده بودم وقتی داعش محله‌ی زینبیه را محاصره کرد، از خانه فرار نکردیم. بابا می‌گفت:《 یک‌عمر دیوارهای این خانه از ما مراقبت کرده، حالا ما ازش مراقبت می‌کنیم.》 یا "مهند" اهل فلسطین که سنی‌مذهب بود و  خودش از حاج‌قاسم شنیده بود:《 نگران نباشید. فلسطین آزاد می‌شود》 "علی‌نظر" اهل افغانستان می‌گفت توی جنگ با آمریکایی‌ها، ایرانی‌ها آمدند کمک‌مان. جنگاوری و شجاعت‌شان به ما جنگیدن را یاد داد. "مهدی" اهل عراق می‌گفت زمان جنگ ایران و عراق، دایی‌هایم آمدند ایران و مقابل عراق جنگیدند و شهید شدند. می‌گفتند ما به انقلاب ایران مدیونیم. اما هر روز و هر روز این جمله‌ی "ریم" اهل لبنان را با خودم تکرار می‌کنم: 《 هربار اسم حاج‌قاسم می‌آمد، دنبال اسمش می‌گفتیم دام‌رعبه. یعنی ترس اسرائیلی‌ها از او باقی بماند.》 ✍نرگس لقمانیان 🔺 اصفهان، ۲۸ فروردین۱۴۰۳ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 *مسافر نجف* 🔸 ساعت چهار صبح پنجشنبه توی فرودگاه شهید بهشتی اصفهان منتظر پرواز نجف بودم. یکی از مسافران پرواز گفت: 《می‌بینی چقدر فرودگاه خلوت هست؟ قرار است اسرائیل را بزنند، ترکیه همه پروازهایش را کنسل کرده است. حالا این هم از شانس بد ما که می‌خواهیم برویم زیارت.》 نگران کنسل شدن پروازها بود. جالب بود با اینکه شبکه های خبری داخلی را مدام رصد میکردم چنین خبری را ندیده بودم. گفتم: 《نگران نباش انشالله به‌سلامتی میرویم. 》 ☄صبح شنبه که خبر شلیک ایران به اسراییل همه جا پر شده بود، موجی از شادی بین زائران بود. برای نماز جماعت ظهر و عصر، رفتم صحن حضرت فاطمه زهرا در کنار مرقد مبارک حضرت علی علیه السلام. نزدیک اذان بود که جمعیت زیادی از زائران در صفوف نماز نشسته بودند. یکی از مادران شیرزن ایرانی ندای مرگ بر اسراییل سر داد و جمعیت هم با او هم نوا شدند؛ ندایی سرشار از غرور و خوشحالی. شنیدن صدای جمعیت در حرم مطهر حضرت علی(ع) لرزه بر اندام آدم می‌انداخت. احساس قدرت و شادی در صدای ایرانیان زائر موج میزد. با خوشحالی میگفت:《امروز روز جشن و شادی ملت ماست.》 با تمام وجود برای نابودی اسرائیل و عزت مسلمین دعا کردم . قاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ ✍ مائده ارسطویی 🔺اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ 💫تصویر: نجف اشرف، رواق حضرت زهرا سلام الله علیها 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ساعت صفر🔸 💫 خبر کوتاه بود ولی خیلی مهم؛ آنقدر مهم که خواب از چشم‌شان ربود اما عزیزان‌شان را بیدار نکردند. میدانستند ایران امن است و نیازی به رفتن پناهگاه نیست. 💫خبر کوتاه بود ولی خیلی مهم؛ آنقدر مهم که خواب را از چشمهای ساکنان سرزمینهای اشغالی بپراند و راهی پناهگاه‌هایشان کند 💫ساعت نزدیک ۱۲ نیمه شب بود. بعضی خواب بودند و بعضی بیدار. آنهایی که بیدار بودند خبر را شنیده بودند، خبر پرتاب موشک و پهپاد از خاک ایران به اسرائیل. ایران موشک پرتاب کرد اما شرافت‌مندانه. هدف مراکز نظامی بود و اطلاعاتی. 💫 یادم آمد چند ماه قبل هم شبی نخوابیدم. شبی که اسرائیلی‌ها به بیمارستان المعمدانی حمله کردند. آدمهای زیادی نخوابیدند. با بهت به تصاویر و اخبار وحشتناک نگاه میکردند. نمیخواستند باور کنند در زمانه‌ای زندگی میکنند که رژیمی تمام قوانین را زیر پا میگذارد و کسی هم بهش سیلی نمیزند. ریختند در خیابانها شعار دادند بعضی الموت لاسرائیل و بعضی Free Palestine. زبان متفاوت بود ولی فریادهای از ته گلو یک چیز را میخواستند؛ کسی جلوی اسرائیل را بگیرد. 💫حالا بعد از چند ماه مردم ایران و بعضی کشورها به خیابان‌ها ریختند. الله اکبر گفتند و خوشحال بودند؛ خوشحال‌تر از همه شاید مردم فلسطین. ✍ شکرآمیز 🔻اصفهان، ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ ☄فیلمی از آسمان و خوشحالی اهالی کرانه باختری و شهر رام الله با رسیدن پهپادهای ایرانی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 از عین‌الاسد تا نواتیم🔸 عین‌الاسد را که زدند، همه فکر کردیم دست‌گرمی است. مدام اخبار را پیگیری می‌کردیم؛ بلکه بقیه‌اش را بگویند. انتقامی سخت؛ اما همه‌اش همان بود. ضربه‌ی ملایم مغزیِ سربازان آمریکایی. آقا که گفتند یوم‌الله، چشمانمان چهارتا شد؛ اما به او اعتماد داشتیم؛ اهل تعریف بی‌جا و نسبت‌های بی‌خود نبود. هرچند آتش دلمان سرد نشد. وقتی کم‌کم ضعف آمریکا در منطقه خودش را نشان داد، یوم‌الله‌بودن را فهمیدیم. هرچند به وقتش حلاوتش را نچشیده بودیم. بعد از طوفان‌الاقصی هم مدام منتظر بودیم تا مقاومتِ دست‌به‌ماشه، اسراییل قلدر را زیرورو کند؛ اما تجربه نشان داده که باید صبر کرد تا از غوره، حلوا ساخت. بالاخره بعد از صدونود روز تاب‌آوردن، اسراییل را وحشت‌زده و ضعیف دیدیم. وعده صادق رسید و برای اولین‌بار، پایگاه‌های نظامی اسراییل با موشک‌‌ زیرورو شد و نماینده‌ی اسراییل، توی شورای امنیت سازمان‌ ملل، ملتمسانه از بقیه کمک خواست. ✨همان که حرف بی‌خود نمی‌زند، گفته اسراییل رفتنی است و وعده خدا هم صادق است. ظلم و باطل کف روی آب است و ما صبرکردن را یاد گرفته‌ایم. ✍ ملیحه نقش‌زن 🔻اصفهان، ۲۹ فروردین۱۴۰۳ 📸عکس: پایگاه عین‌ الاسد در عراق 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 عموعلی🔸 🍃زیاد شنیده بودم که مي گفت من یک عموعلی دارم که سوریه و لبنان است و کنار سردار سلیمانی. ولی هیچ وقت فکرش را نمی کردم یک روز، آن هم روز شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام خبر شهادت عموعلی‌اش را بشنوم. وقتی شنیدم هم فکر نمی کردم که عموعلی همان محمدرضا باشد و محمدرضا همان عموعلی رفیق شفیق ما. 🍃لشکری از موشک‌ها که روانه‌ی اسرائیل شد، نشسته بودم و به این فکر می کردم که بعضی جان ها چقدر ارزشمندند که حتی رفتنشان جهان را عوض می کند. کسی برود و انتقام رفتنش چیزی باشد که میلیون ها و حتی میلیاردها نفر را گوشه گوشه دنیا شاد کند. هیچ وقت فکر نمیکردم که این عمو‌علی دوست ما یک روز شهید شود و رفتنش همه چیز را تغییر دهد؛ آبروی اسرائیل را ببرد، پایین را بالا ببرد و بالا را به زیر بکشد. ✍ ع.م.ب 🔻اصفهان، ۲۹فروردین۱۴۰۳ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
هدایت شده از مِنارِه | Menareh
31.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻روایت حاج محمد فولادگر، از ساخت ضریح ائمه بقیع علیهم‌السلام در مسجد سید اصفهان، توسط حاج عباس فولادگر پدر بزرگ ایشان 🔹مشابه این ضریح بر بالای مقبره سید شفتی، بانی مسجد سید اصفهان ساخته و به کار برده شده است. 🔸نشر به مناسبت سالروز تخریب قبور ائمه بقیع علیهم‌السلام به دست وهابیت اهل تکفیر در ۸ شوال ۱۳۴۴ ه.ق پ.ن: در این واقعه علاوه بر گنبد و بارگاه امامان شیعه، گنبدهای متعلق به قبر حضرت ام‌البنین (س)، جناب اسماعیل فرزند امام جعفر صادق (ع) و حرم دختران و همسران پیامبر(ص) از جمله حرم عایشه، حرم ابراهیم بن محمد و گنبد مالک بن انس و عثمان نیز تخریب شد. 🔸️مناره؛ رسانه دفتر تاریخ مردمی انقلاب اسلامی اصفهان 🕌 @menareh_isf 🌐 @fotrosmediatv
🔸شوک حیات‌بخش🔸 یکباره تمام ملاحظات امنیتی تمام شد و قاب پنجره های خانه‌های مجازی پر شد از صدا و تصویرت. زنگ صدایت، حاج حسین را تمام قد مقابلمان زنده کرد؛ با همان شیرینی لبخند همیشگی و شوخ طبعی های مخصوص لهجه اصفهانی اش. تو به نهایت آرزویت رسیدی، دیدار با همرزمان قدیمی ات آن هم در ایامی که جهان یکپارچه آزادی قدس را فریاد می کشید. ما ماندیم با جگرهای سوخته، هق هق های بلند، خشم هایی که فقط توانستند در گلو فریاد شوند و دست هایی که نفرت از اسرائیل را لایک و کامنت می کردند. زهر وحشی گری های چند ماهه شان، بد جور زندگی را برایمان تلخ کرده بود؛ تا آنکه انتقام خون پاک تو و همراهانت نور عزت و صلابت را دوباره به روح امت اسلام پاشید. هنوز هم گرمای اشک را روی گونه هایمان حس می کنیم؛ ولی این بار اشک هایی از شوق انتقام. ما با این قوم پدرکشتگی داریم و تا نفس شان را نبُریم آرام نمیگیریم ! با اینکه پر کشیدن‌ات شوک بزرگی بود برای ما، ولی این شوک توانست قلب جبهه مقاومت را به تپش درآورد، خون تازه پمپاژ کند و اقتدار اسلام را به رخ جنود ابلیس بکشد. از بهشت دعایمان کنید تا خدای عزیز ما را هم از خودمان خالی کند و توفیق داشته باشیم حقیقت "یدالله فوق ایدیهم" را به جهانیان نشان دهیم، مثل شما ... ✍️ راضیه رحیمی 🔺 ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ 💫تصویر: شهید زاهدی در کنار شهید خرازی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 از موشک‌باران تا باران موشک 🔸 💫۱۴ اکتبر۲۰۲۳، ۲۲ مهر ۱۴۰۲ به سقف خیره شده‌ام و به موشکی فکر می‌کنم که می‌آید به سمتمان. آن روزهایی که صَدام، اصفهان را موشک‌باران می‌کرد، آژیر قرمز می‌زدند. چند دقیقه وقت داشتیم تا خودمان را برسانیم به زیرزمین‌ها و پناهگاه‌هایمان. نمی‌دانم توی غزه هم آژیر می‌زنند یا با صدای سوت موشکی که چند ثانیه بعد بهشان می‌خورد، حضور موشک‌ها را می‌فهمند. بلند می‌شوم که آب بخورم، یاد بی‌آبی می‌افتم. برق‌های اضافه را که خاموش می‌کنم، یاد بی‌برقی‌. در این تاریکی با نور موبایل‌ چطور آدم‌های زیر آوار را در می‌آورند. یاد برق ذخیره می‌افتم که اگر قطع شود ... به فاجعه‌ی انسانی فکر می‌کنم... به فاجعه... به انسان... چهره‌ی نوزاد هفت‌روزه که شهید شده، جلوی چشمم رژه می‌رود. حتما مادرش هنوز بخیه‌هایش را هم نکشیده... وااای اگر شهید شده باشد ... وااای‌تر اینکه زنده باشد... یاد حضرت رباب می‌افتم و سینه‌های پر شیر... عجب شبی است امشب. روضه رهایم نمی‌کند. به دستور آیت‌الله جاودان امن یجیب می‌خوانم و صدقه می‌دهم. به قلب امام‌زمان فکر می‌کنم که حتما در فشار و سختی است... آب، نوزاد، دشمن بی‌رحم، دخترکان و زنان بی‌پناه... خدایا! معجزه‌ات را برسان تا دوباره ایمان بیاورم. قلبم سنگین شده است و بغض راه نفسم را بسته. 💫۲۶ مارس ۲۰۲۴، ۷ فروردین ۱۴۰۳ بعد از شش‌ماه، در غزه دیگر هیچ ساختمان سالمی نمانده، تعداد شهدا از سی‌هزار گذشته است. کودکان زیادی یتیم شدند و پدر و مادران زیادی داغ فرزند دیدند. اتفاقات بیمارستان‌ شفا قابل گفتن نیست. قحطی و بیماری غوغا می‌کند. تاب‌دیدن فیلم‌ها و عکس‌ها را ندارم. فاجعه، هولناک‌تر از آن‌چه که فکر می‌کردم، اتفاق افتاده و من با شرمندگی هنوز نفس می‌کشم و دنبال معجزه‌ای برای سرپاشدن هستم. 💫۱۴ آوریل ۲۰۲۴، ۲۶ فروردین ۱۴۰۳ راه نفس‌هایم باز شده. اکسیژن خالص به همه سلول‌های بدنم رسیده است. امشب از عادی‌شدن غم غزه، با خجالت نمی‌خوابم. امشب از فیلم‌های ارسال‌شده از غزه، از صدای بغض و خنده و سوت و لبیک‌هایی که می‌شنوم، مردم غزه را سرپاتر از همیشه می‌بینم. امشب معجزه را با چشم‌هایم دیدم. امشب دوباره ایمان آوردم. ✍ ملیحه نقش‌زن 🔻اصفهان، ۲۹فروردین۱۴۰۳ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 برای موشک‌‌ها آیت‌الکرسی بخوان 🔸 💫مثل برق گرفته ها از خواب پريدم و پرسیدم: "چی شده؟" ساعت یک بعد از نیمه‌شب بود. همین طور که چشم هایش برق می زد، گفت: "زدیم اسرائیل رو! موشک هایمان توی راهند!" چشم هایم را تا آخر باز کردم و گفتم: "جدی میگید؟" سر تکان داد. کیفش حسابی کوک شده بود. پیام ها را مروری کرد. گوشی را کنار گذاشت و گفت: "بخوابم که برای نماز بیدار نمی شوم. " هیجان و خوشحالی در دلم سرازیر شد، البته با چاشنی نگرانی. همان جا مثل کسی که مسافرش را بدرقه می کند شروع کردم به خواندن آیت الکرسی برای موشک ها تا به سلامت به مقصد برسند. و پشت بندش هم لعن و نفرین بود که به اسرائیل و صهیونیست می فرستادم. اینترنت گوشی را باز کردم که ببینم چه خبر شده، عکسی از پهبادها در آسمان اصفهان دیدم، ولی باورم نشد. کمی بعد صدای عجیبی مرا به در حیاط کشاند. با خودم گفتم: "نکنه اسرائیل هم حمله کرده و می‌خواهد اینجا موشک بزند..؟" پیام های گروه ها را که دیدم ترس جایش را به افتخار داد. صدا، صدای موشک بود، اما موشک های خودمان. گویی آمده بودند آیت الکرسی مرا بردارند و به مسجدالاقصی برسانند. خیلی ها بیدار بودند و مرتب پیام میدادند،حتی در بعضی از شهرها، ازصدای پرتاب موشک ها از خواب بیدار شده بودند. به یاد حال و هوای دفاع مقدس در فیلم‌ها و کتاب ها افتاده بودم. سیل صلوات و دعا به همراه انواع جک و شوخی راجع اسرائیل بود که روانه ی گروه ها می شد. صلوات می‌فرستادم، میخندیدم، دعا می کردم، پیام ارسال می کردم و... کانال صالح غزه ای که فیلم های فلسطینیها را گذاشت و نوشت "وصلنَ وصلنَ" خیالم راحت شد و یک ساعتی خوابیدم. ✍ ع.م.ب 🔻اصفهان، ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸 گلزار شهدای رهنان 🔸 مزار سیدمحسن حسینی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
رستا
🔸 گلزار شهدای رهنان 🔸 مزار سیدمحسن حسینی 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan
🔸خواهر پسرها🔸 💫خواندن یاسین که تمام شد، نگاهی به اطراف انداختم. آرامشی عجیب، در فضای گلزار حکمفرما بود. کمی آن طرف‌تر ،خواهر شهیدان اعتصامی بر سر مزار فرزندش زیارتنامه می‌خواند. از دیدنش خوشحال شدم. به سمتش رفتم. بعد از احوالپرسی و کمی خوش و بش ،از او خواستم دعایم کند. با تواضع خاصی گفت: قابل باشم چشم؛ گفتم خدا دعای کسی که مدال چهار شهید بر گردن دارد را رد نمی کند. بغض توی گلویش شکست و با گریه گفت: شرمسار خانم زینبم. ای کاش پسران بیشتری داشتم تا در راه دفاع از حریم زینب فداکنم. اشک می‌ریخت که چرا جایی مثل رهنان، شهید مدافع حرم ندارد. سخنانش برایم آشنا بود. حرف دل خیلی از انقلابیون و بسیجی‌های شهر بود: شهری که روزگاری بیشترین شهید به نسبت جمعیتش را نثار انقلاب کرده بود، هیچ شهید مدافع حرمی نداشت. گفتم: "نوبتی هم باشد، نوبت حماسه نسل ما و فرزندان ماست. به امید خدا فتح قدس نزدیک است." دستانش را سمت آسمان گرفت و با تمام وجود برای پیروزی اسلام و مسلمین دعا کرد. دم دمای افطار همان روز از تلویزیون شنیدم اسرائیل به کنسولگری ایران حمله کرده. خبر شهادت سردار زاهدی شوکه‌ام کرد. بی اختیار یاد مادر شهید افتادم. خدا بالاخره مردم رهنان را هم لایق دانست و شهید مدافع حرم نصیبشان کرد. نیمه‌های همان شب، مردم کنار مزار پدر سردار جمع شدند. با اینکه در تنوری از تب میسوختم، تاب نیاوردم و روانه گلزار شدم. همه حال عجیبی داشتند. غمی بزرگ، همراه با غرور و سرافرازی وجودشان را احاطه کرده بود. از دل جمعیت صدایی آشنا به گوشم می‌رسید. صدای زنانه‌ای که با تمام توان فریاد می‌زد: "مرگ بر اسرائیل، مرگ بر آمریکا" از لابه لای مردم خودم را به او رساندم. دست انداختم دور شانه‌هایش و گفتم: "مادر جان سرت را بالا بگیر، قلب تپنده سپاه قدس از شهر شهید پرور تو می‌زند. پرچم رهنان هنوز بالاست." ✍ اعظم صدیقی 🔻رهنان، ۳۰فروردین۱۴۰۳ 🌱 رستا، روایت‌سرای تاریخ شفاهی اصفهان 🌐 @rasta_isfahan