eitaa logo
رمانهای رستاخیز
5 دنبال‌کننده
656 عکس
283 ویدیو
8 فایل
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 🔱کانـــــال‌رمـــانـــــهاـــےرستـــــاخیــــز🔱 رمانهای شهـــــداء ، رمانهـــاـــے مذهبـــــے کانال تلگرام https://t.me/RomanRastakhiz313 کانال ایتا eitaa.com/rastakhiz313
مشاهده در ایتا
دانلود
رمانهای رستاخیز
🌹گــمنـــــــــام🌹: ✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو #قسمت_هشتم_و_نهم 《معادله غیر قابل
...: ✨﷽✨ 《معنای تعهد》 📌گل خریدن تقریباً کار هر روزش بود ... گاهی شکلات🍫🌹 هم کنارش می گرفت ... بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می‌خرید ... زیاد دور و ورم نمیومد ... اما کم کم چشم‌هام👀 توی محوطه دانشگاه دنبالش می‌دوید ... . رفتارها و توجه کردن‌هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود ... من تنها کسی بودم که بهم نگاه می‌کرد👀 ... پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن ... . اون روز کلاس نداشتیم ... بچه‌ها پیشنهاد دادن بریم استخر🏊‍♀، سالن زیبایی و💅💄... . همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می‌کردم در برابر یه نفر تعهد دارم ... کیفم👜 رو برداشتم و اومدم بیرون ... هر چقدر هم بچه‌ها صدام کردن، انگار کر شده بودم ... . چند ساعت توی خیابون‌ها بی هدف پرسه زدم ... رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار👚👕👖 نو خریدم ... عین همیشه، فقط مارکدار ... یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه ... . همون جای همیشگی نشسته بود ... تنها ... بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی⁉️ ... امتحانات تموم شده بود ... قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم ... حلقه💍 توی جعبه جلوی چشمم بود ... . دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم ... اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می‌کردم🤔 ... اصلا شبیه معیارهای من نبود ... . وسایلم رو جمع کردم ... بی خبر رفتم در خونه‌اش و زنگ زدم🖲 ... در رو که باز کرد حسابی جا خورد ... بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم ... . آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت‌ها همراه شد ... اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند ... و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود ... .😳 مسخره کردن‌ها ... تیکه انداختن‌ها ... کم کم بین من و دوست‌هام فاصله می‌افتاد ... هر چقدر به امیرحسین😍 نزدیک‌تر می‌شدم فاصله‌ام از بقیه بیشتر می‌شد ... . ✍ ... ⇩↯⇩ ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺 از دلار نفتی آمریکا چه می دانید؟! ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
💕💞💕💞💕💞 💖💖 💝💝 💕💞💕💞💕💞 ... خوب یادمه... دومین جلسه دیدارمون بود که بهم گفت... "دوست دارم مثه همسر شهید تجلایی... لحظه جاری شدن خطبه عقد...💕 از خدا برام شهادت بخوای...!" بله... شهادت صحبت همیشگیمون بود... از جلسه اول خواستگاری...💕 تا لحظه آخری كه با هم بودیم...💕 حرف از شهادتش و تنها موندنم بود... مهریه م یه حج بود... كه تصمیم گرفتیم تا نابودی آل‌سعود نریم... ۱۴سكه بهار آزادی به نیت ۱۴ معصوم(ع)... ۳ خرداد ۱۳۹۱... همرمان با آزادسازی خرمشهر... عقد کردیم...💕 ۱۴ ماه بعد هم... یعنی ۲۱ مرداد ماه ۱۳۹۲... زندگی مشترکمونو زیر یه سقف شروع كردیم...💕 سر سفره عقد...💕 چند دفعه توگوشم گفت... "آرزوم یادت نره... دعا كن شهید شم..." واسم سخت بود كه این دعا رو بكنم... هر چند خودمو قانع كرده بودم كه... شهادت بهترین نوع ترک دنیاست و... تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی‌افته... ولی باز ته دلم آشوب میشد...😔 فردای روز عقد...💕 كه پنج‌شنبه بود رفتیم گلزار شهدای تبریز... اونجا با خودم كلنجار میرفتم كه واسش شهادت بخوام یا نه...؟ بعد به خودم گفتم... الان كه بین این مزارها راه میرم... اگه شهیدی هم ‌اسم صادقم دیدم... مصرانه براش شهادت میخوام...! تو همین فكر و خیال بودم كه روبروم شهیدی هم‌ اسم صادق دیدم...! نشستم و فاتحه‌ای خوندم و گریه كردم... صادق که اومد جریانو براش گفتم و خوشحال شد... همون شهید همنام صادق... باعث شد که براش آرزوی شهادت كنم... () ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
🔸رأی الیوم / ایران و توقیف نفتکش‌ها؛ این همان قدرت اسلامی است که می‌خواهیم «فوزی بن حدید»، نویسنده تونسی نوشت: 🔹رفتار ایران در توقیف نفتکش انگلیسی به منظور نشان‌دادن مقابله به مثل بود. 🔹چیزی که امروز ما به‌ندرت در جهان اسلامی شاهدیم که شاهد شکست‌ها و مصیبت‌های پیاپی است. 🔹ایران با کشورهای قدرتمندی نظیر آمریکا، انگلیس و فرانسه به مقتضای حال رفتار می‌کند، یعنی با آنها هم‌تراز است. 🔹این قدرتی است که ما می‌خواهیم؛ این رفتاری است که ما می‌خواهیم تا غرب متوجه شود قدرتی اسلامی در منطقه حضور دارد که نمی‌توانند ثبات آن را بر هم بزنند. ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
انتشار مکالمات رادیویی از عملیات توقیف نفتکش انگلیسی و تایید روایت ایران 🔸شبکه «بی بی سی» فایلی صوتی از مکالمات رادیویی نفتکش «استینا ایمپرو»، قایق ایرانی و ناوچه انگلیسی منتشر کرده است که با روایت مقامات سپاه پاسداران درباره عملیات توقیف این نفتکش در خلیج فارس همخوانی دارد. 🔹براساس این گزارش، آنچه که به نظر از قایق ایرانی شنیده می‌شود این است که به ناوچه «اچ ام اس مونتروس» انگلیس می‌گوید که «قصد دارد از تانکر نفتکش به دلایل امنیتی بازرسی کند.» 🔹در این مکالمه رادیویی که توسط شرکت امنیتی «دریاد گلوبال» به دست آمده است، از قایق ایرانی شنیده می‌شود که به نفتکش، که احتمالا استینا ایمپرو است، می‌گوید که «مسیر خود را تغییر دهد»، و ادامه می‌دهد، «اگر می‌خواهید ایمن بمانید از دستور پیروی کنید.» 🔹سپس، ناوچه اچ‌ام‌اس خود را معرفی می‌کند و به نفتکش انگلیسی می‌گوید: «اگر در حال عبور از "آبهای بین‌المللی به رسمیت شناخته شده در تنگه" (هرمز) هستید، تحت قوانین بین‌المللی عبور شما نباید مورد تهدید یا مانع قرار بگیرد و با مشکلی مواجه شود..» 🔹براساس این گزارش، ناوچه انگلیسی سپس از قایق ایرانی می‌خواهد تایید کند که «قصد ندارد با هلی برن بر روی عرشه نفتکش، قوانین بین المللی را نقض کند...» 🔻بی بی سی در ادامه گفته، هفته پیش ناوچه اچ ام اس عملیات مشابه موفقی را در حمایت از یک نفتکش که با پرچم انگلیس تردد می‌کرد انجام داده بود اما در عملیات اخیر موفق به جلوگیری از توقیف نفتکش استینا ایمپرو نشد. ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه تصرف نفتکش غول پیکر انگلیسی توسط کماندو های دریایی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ماشالله به شجاعت و دلاوری رزمندگاه اسلام الله اکبر از این همه اقتدار! این نفتکش امپراطوری بریتانیای کبیر است که میگویند آفتاب در سرزمین ها و مستعمرات آنها هرگز غروب نمیکند که اینگونه به دست سپاهیان اسلام تصرف شد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
‍ ❌چرا آمریکا عقب نشست؟ 🔸وقتی تنش ها بین ایران و آمریکا زیاد شد،یکی از فرماندهان سپاه یه کد داد گفت مابرای نابودی ناوها دو تا سلاح سری داریم! خب موشک و پهپاد و زیردریایی و قایق تندرو برای ناو کفایت میکنه ولی گفت ما دوتا سلاح سری دیگه هم داریم! حالا این یا بلوفه یا حقیقت! اولا میدونن ما بلوف نمیزنیم،چون خودشون ختم بلوف اند بعد این ادعا برای اثبات نیاز به فکت حقیقی داره چند روز بعد صدای فکت های ما رو از دهان متحدین مون شنیدن! روزنامه البناء لبنان در مطلبی گفت ایران سلاح مخوف لیزری داره که میتونه تسلیحات مدرن آمریکا رو در جنگ الکترونیک از کار بندازه! سند؟ نشاندن پهپاد فوق مدرن RQ170! و ادامه داد اون یکی سلاح هنوز محرمانه است! 🔸سال۹۳سپاه در رزمایش پیامبر اعظم،ماکت یه ناو هواپیمابر رو ساخت،حالا بماند چجوری آمریکایی ها رو سر کار گذاشتن که ما داریم ناو میسازیم! بعد تو همون رزمایش ناو رو منهدم نع! کماندو ها تصرف کردند! 🔸همون موقع ضد انقلاب مسخره میکرد که ماکت تصرف کردن،ناو واقعی صدتا گتلین و فالانکس داره چجوری تصرفش میکنید؟ حالا که سلاح A2/AD رو شد حالا اربابان سلطنت طلبا همه فهمیدن چجوری تصرفش میکنن،مثل RQاول از کار میندازنش! حالا ترامپ میگه من قصد جنگ ندارم چون خر فهم شدن برنامه جمهوری اسلامی نابودی ناوها نیست،تسخیر اونهاست! چشمتون روز بد نبینه بعد از عملیات فجیره،ناو لینکلن که همیشه خدا اینجا پلاس بود،به بهانه تنش زدایی اصلا وارد خلیج فارس نشد! میدونی یعنی چی؟ آمریکا ترسید ناوشونو بگیریم! قبل از انقلاب اینجا مستشار بودن حق وحوش میگرفتن،بعد از انقلاب تا طبس اومدن اونجا زمینگیر شدن،حالا از ترس وجود نمیکنن وارد تنگه هرمز بشن فکر کن۱۰سال دیگه چی میشه! 🔸شما میدونید چرا ناو های آمریکا با این همه غرور در تنگه هرمز فارسی جواب میدن؟ خب ندن!آها نمیشه چون نرسیده به تنگه۵۰۰تا ،هزارتا موشک ساحل به دریا هرمز روی این ناو ها قفل میکنن بعد همزمان خدا به قائده قرآن جوری رعب و وحشت خودشو تو دل اینها میندازه که مثل اون کماندو که اسیر شد گریه کنند بعد سیستم های هوشمند راداری و پدافندی ناو متوجه هدف گرفته شدن میشن،خودشون میفهمن داستان چیه و اپراتور ایرانی شاسی شلیک و بزنه دیگه از لاسوگاس خبری نیست! خدامیدونه سپا ه از اینا لری هم سوال کنه،اینا لری جواب میدن! مثلا بگن: ها ژنرال روله،منال تنگه هرمز شی موینی؟ اونا باید لری جواب بدن! 🔸دست حضرت آقا سلاح دراگانوف بود ویژگی دراگانوف از کار انداختن تجهیزات ویژه دشمن هست! یه آخوند اینجوری تمام پنتاگون و له میکنه میندازه کنار! فقط یه راه دارن اونم نفوذی هاست،والسلام! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 📚 @rastakhiz313 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ببینید غربی‌ها با رسانه‌هایشان چه ذهنیتی از ایران برای مردم غرب میسازند! 🔺کریستینا بوش‌چه، اینفلوئنسر روس: تصور می‌کردم، همه زن‌ها در ایران اجبارا باید چادر سر کنند!/افسران جوان جنگ نرم ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ویژگی های خاص پهپاد های ایرانی از زبان سرتیپ اردنی! /کاوش‌مدیا ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
...: ✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو #قسمت_دهم 《معنای تعهد》 📌گل خریدن تقریباً کار هر
...: ✨﷽✨ 💖 《زندگی با طعم باروت》 📌از ایرانی‌های توی دانشگاه یا از قولشون زیاد شنیده بودم که امیرحسین رو مسخره می‌کردن و می‌گفتن: ماشین جنگیه ... بوی باروت میده ... توی عصر تحجر و شتر گیر کرده و ... .😳 ولی هیچ وقت حرف‌هاشون واسم مهم نبود ... امیرحسین اونقدر خوب بود که می‌تونستم قسم بخورم فرشته‌ای با تجسم مردانه است ... . اما یه چیز آزارم می‌داد😐 ... تنش پر از زخم بود ... بالاخره یه روز تصمیم گرفتم و ازش سؤال کردم ... باورم نمی‌شد چند ماه با چنین مردی زندگی کرده بودم ... . توی شانزده سالگی در جنگ💥، اسیر میشه ... به خاطر سرسختی، خیلی جلوی بعثی‌ها ایستاده بود و تمام اون زخمها جای شلاق‌هایی بود که با کابل زده بودنش ... جای سوختگی🔥 ... و از همه عجیب‌تر زمانی بود که گفت؛ به خاطر سیلی‌های زیاد، از یه گوش👂 هم ناشنواست ... و من اصلً متوجه نشده بودم ... .😳 باورم نمی‌شد امیرحسین آرام و مهربان من، جنگجوی سرسختی بوده که در نوجوانی این همه شکنجه شده باشه😔 ... و تنها دردش و لحظه سخت زندگیش، آزادیش باشه✌️ ... . زمانی که بعد از حدود ده سال اسارت، برمی‌گرده و می‌بینه رهبرش دیگه زنده نیست ... دردی که تحملش از اون همه شکنجه براش سخت‌تر بود ... .😭😔 وقتی این جملات رو می‌گفت، آرام آرام اشک می‌ریخت ... و این جلوه جدیدی بود که می‌دیدم ... جوان محکم، آرام، با محبت و سرسختی که بی پروا با اندوه سنگینی گریه می‌کرد ... .😭😭 اگر معنای تحجر، مردی مثل امیرحسین بود؛ من عاشق تحجر شده بودم ... عاشق بوی باروت😍 ☄ ✍ ... ⇩↯⇩ ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فوق العاده زیباست این متن👌 می‌خواستم خدا را نوازش کنم ! ندا رسید؛ کودک یتیم را نوازش کن.. خواستم چهره خداوند را ببینم ! ندا آمد؛ به صورت مادرت بنگر.. خواستم به خانه خدا بروم ! ندا آمد؛ قلب انسان مومن را زیارت کن.. خواستم نور الهی را مشاهده کنم ندا آمد؛ ازپرخوری وشکم سیر فاصله‌بگیر. خواستم صبر خدای را ببینم ! ندا آمد؛ بر زخم زبان بندگان صبر کن.. خواستم خدای را یاد کنم ! ندا آمد؛ ارحام و خویشانت را یاد کن.. خواستم که دیگر نخواهم .. ندا آمد امورت را به او واگذار کن و برو💜 @shabnamshabna
⭕️ آرزو نیست، رجز نیست 🔹۱۴۰۰ رو رد کنیم حرم امام حسن رو هم تو بقیع میسازیم / ان شاالله ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️بمیرید از خشمتان! ایران باقی خواهد ماند و ما با ایرانیم.... 📍دفاع جانانه کارشناس عراقی از ایران/کاوش‌مدیا 🇮🇷 گلچین مطالب انقلابی با ذکر منبع🇮🇷 @Radar_enghelab
▪️تولدت مبارک روحانی انقلابی! ⭕️روزنامه Aydinlik ترکیه در شماره روز دوشنبه خود با انتشار مقاله‌ای با عنوان "تولدت مبارک روحانی انقلابی" به مناسبت سالروز تولد رهبر انقلاب، به زندگینامه و مواضع ایشان پرداخته و از مواضع ضد آمریکایی و ایستادگی در مقابل امپریالیسم ایشان تقدیر کرده است./روشنگری 🇮🇷 گلچین مطالب انقلابی با ذکر منبع🇮🇷 @Radar_enghelab
رمانهای رستاخیز
...: ✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو 💖 #قسمت_یازدهم 《زندگی با طعم باروت》 📌از ایرانی‌ه
🌹گــمنـــــــــام🌹: ✨﷽✨ 《با من بمان》 📌این زمان، به سرعت گذشت ... با همه فراز و نشیب‌هاش ... دعواها و غر زدن‌های من😠 ... آرامش و محبت امیرحسین😊 ... زودتر از چیزی که فکر می‌کردم؛ این یک سال هم گذشت و امیرحسین فارغ التحصیل شد 👨‍✈️... . اصلا خوشحال نبودم ... با هم رفتیم بیرون ... دلم❤️ طاقت نداشت ... گفتم: امیرحسین، زمان ازدواج💞 ما داره تموم میشه اما من دلم می‌خواد تو اینجا بمونی و با هم زندگیمون رو ادامه بدیم ... .💖 چند لحظه بهم نگاه👀 کرد و یه بسته رو گذاشت جلوم ... گفت: دقیقا منم همین رو می‌خوام. بیا با هم بریم ایران🇮🇷 پریدم توی حرفش ... در حالی که اشکم😭 بند نمی‌اومد بهش گفتم: امیرحسین، تو یه نابغه‌ای ... اینجا دارن برات خودکشی می‌کنن ... پدر منم اینجا قدرت زیادی داره. می‌تونه برات یه کار عالی پیدا کنه. می‌تونه کاری کنه که خوشبخت‌ترین مرد اینجا بشی ... . چشمهاش پر از اشک بود 😭... این همه راه رو نیومده بود که بمونه ... خیلی اصرار کرد ... به اسم خودش و من بلیط گرفته بود ... . روز پرواز ✈️ خیلی توی فرودگاه منتظرم بود ... چشمش اطراف می‌دوید ... منم از دور فقط نگاهش می‌کردم ... .👀 من توی یه قصر 🏛 بزرگ شده بودم ... با ثروتی زندگی کرده بودم که هرگز نگران هیچ چیز نبودم ... صبحانه‌ام رو توی تختم می‌خوردم ... خدمتکار شخصی داشتم و ... . نمی تونستم این همه راه برم توی یه کشور دیگه که کشور من نبود ... نه زبانشون رو بلد بودم و نه جایگاه و موقعیت و ثروتی داشتم. نه مردمش رو می‌شناختم 😳... توی خونه‌ای که یک هزارم خونه من هم نبود ... فکر چنین زندگی‌ای هم برام وحشتناک بود 😱... . هواپیما پرید ✈️ ... و من قدرتی برای کنترل اشک‌هام نداشتم ... . ✍ ... ⇩↯⇩ ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
#امام_خامنه_ای بأبے أنت و أمــے... نه به والله ڪم است همہ طایـــفہء من بہ فــدات آقــا جــان! 🍃🌺 #صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌷 ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥/ اظهارات جنجالی کریمی‌قدوسی درباره لیست محرمانه دوتابعیتی‌ها   👈 با دقت ببینید 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
...: ﷽ 💖══════ ✾💖 ✾ 💖✾ 🔹هفته‌ی اول سلما را تنها نگذاشتم. چند ماهی بود که پرونده بسیجم را به محله‌ی جدید انتقال داده بودم و فعالیتم را اینجا ادامه می‌دادم. دوستان جدید و خوبی پیدا کرده بودم اما سلما چیز دیگری بود.👌 🔸مسئول بسیج بانوان بود و خیلی وقتها با هم می‌رفتیم و فعالیتها را سر و سامان می‌دادیم. آن هفته سلما دل و دماغ کاری را نداشت فقط پای تلفن☎️ می‌نشست و منتظر تماس کوتاهی از صالح بود. 🔹خیلی وقت‌ها پای درد دلش می‌نشستم و آرام و پنهانی با دلتنگی‌هایش💔 اشک می‌ریختم.😭 🔸خیلی وقتها توی اتاق صالح می‌نشستیم. البته به اصرار سلما. معذب بودم اما نمی‌توانستم در برابر اصرار و دلتنگی سلما مقاومت کنم. 🔹یک هفته بود صالح تماس نگرفته بود و سلما نگران و مضطرب بود. توی اتاق صالح گریه😭 می‌کرد و آرام و قرار نداشت. 🔸اتاقش رنگ و بوی هنر می‌داد پر بود از عکس‌های هنری و ظرف‌های سفالی. یک گوشه هم چفیه‌ای را قاب کرده بود که با خط خوش روی آن نوشته شده بود " ضامنم زینب است و نمی‌شوم مأیوس بی‌قرارم از این همه شمارش معکوس "😔😭 🔹دلـــ💔ــم لرزید. نمی‌دانم چرا؟ سلما هم بی‌وقفه گریه می‌کرد و چفیه را از دیوار جدا کرد و صورتش را میان آن پوشاند و زجه می‌زد.😭😭 🔸ــ یا حضرت زینب خودت ضامنش باش. صالح رو به خودت سپردم. تو رو به سر بریده‌ی برادرت امام حسین. تو رو به حق برادرت حضرت ابالفضل برادرمو از خطر حفظ کن... 🔹هر چه آرامش می‌کردم بی فایده بود فقط با او هق می‌زدم. صدای گریه‌ی من هم بلند شده بود. با شنیدن زنگ تلفن☎️ هر دو خفه شدیم.😐😐 🔸سلما افتان و خیزان به سمت گوشی تلفن توی اتاق صالح رفت و آن را بلند کرد. همین که طنین صدای صالح توی گوش سلما پیچید "یاحضرت زینب" بلندی گفت و قربان صدقه صالح رفت.😍 🔹لبخند میهمان اشک روی گونه‌ام شد. از ته دلم خوشحال بودم و چفیه را از سلما گرفتم و دوباره آنرا وصل کردم.😊 🔹روزی که صالح می‌خواست باز گردد فراموشم نمی‌شود. سلما سر از پا نمی‌شناخت. از اول صبح به دنبال من آمده بود که با هم به تدارکات استقبال بپردازیم. منزلشان مرتب بود. 🔸با سلما رفتیم میوه و شیرینی🍊🍎🍒🍰 خریدیم و دسته گل بزرگی که پر از گلهای نرگس بود. سلما می‌گفت صالح عاشق گل نرگس🌼 است. اسپند و زغال آماده بود و حیاط آب و جارو شده بود. سلما بی‌قرار بود و من بی‌قرارتر.. 🔹از وقتی که با سلما تنها شده بودم و از صالح تعریف می‌کرد و خصوصیات او را در اوج دلتنگی‌هایش💔 تعریف می‌کرد و از شیطنت‌هایش می‌گفت، حس می‌کنم نسبت به صالح بی‌تفاوت نبودم و حسی در قلبم می‌پیچید که مرا مشتاق و بی‌تاب دیدارش می‌کرد.😍 🔸"علاقه⁉️‼️ اونم در نبود شخصی که اصل کاریه❓ بیجا کردی مهدیه. تو دختری یادت باشه در ضمن چشاتو درویش کن"😔 🔹صدای صلوات📿 بدرقه‌اش بود و با صلوات هم از او استقبال شد. سعی کردم لباس مناسبی بپوشم و با چادر رنگی کنار سلما ایستاده بودم. یک لحظه حس کردم حضورم بی‌جاست. نمی‌دانم چرا دلـ💔ـم فشرده شد. 🔸قبل از اینکه از ماشین پدرش پیاده شود خودم را از جمعیت جدا کردم و توی حیاط خودمان لغزیدم. از لای در به آنها نگاه کردم و اشک شوق😭 سلما را دیدم که در آغوش با شرم و حیای صالح می‌ریخت. 🔹آهی کشیدم و چادر را از سرم در آوردم و داخل خانه رفتم. " مثل اینکه سلما خیلی سرش شلوغه که متوجه نبودِ من نشده"😳 🔸یک ساعت نگذشته بود که پدر و مادرم بازگشتند. ــ چرا اومدی خونه⁉️ ــ حوصله نداشتم زهرا بانو(به مامانم می‌گفتم) ــ چی بگم والا... از صبح که با سلما بودی. تازه لباست هم پوشیدی چی شد نظرت عوض شد❓ ــ خواستم سلما گیر نده. وگرنه از اول هم حوصله نداشتم.😔😔 ✍ ادامه دارد ... ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
🔴 💠 قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا رو به من كرد و گفت: شنيده‌ام كه در مراسم عقد هرچه از خداوند بزرگ بخواهد، اجابتش حتمی است نگاهش كردم و گفتم: چه آرزويی داری؟ در حالی كه مهربانش را به زمين دوخته بود، گفت: اگر علاقه‌ای به من داريد و اگر به خوشبختی من می‌انديشيد، لطف كنيد و از خدا برايم را بخواهيد. از اين جمله‌ی علی تنم لرزيد. چنين آرزويی برای يك ، در استثنائی‌ترين روز زندگی، بی‌نهايت سخت بود. سعی كردم طفره بروم، اما علی داد در اين روز اين دعا را در حقش كرده باشم. به ناچار قبول كردم. هنگام جاری شدن خطبه‌ی عقد از خداوند بزرگ، هم برای خودم و هم براي علی طلب كردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشك نگاهم را به صورت علی دوختم. آثار خوشحالی در چهره اش آشكار بود. از نگاهم فهميده بود كه خواسته اش را بجای آوردم. مراسم ازدواج ما، در محضر شهيد آيت الله مدنی با حضور تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد و نمی‌دانم اين چه رازيست كه همه‌ی پاسداران اين مراسم، داماد مجلس و آيت الله مدنی، همگی به فيض شهادت نايل آمدند! راوي: همسر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باشگاه خبرنگاران/ مقامات کشورهای حوزه خلیج فارس از سیاست‌های متفاوت رئیس جمهور آمریکا در برابر آنها و ایران انتقاد کرده‌اند. ضاحی خلفان تمیم معاون پلیس دبی در اظهارنظری گفته بود: «چرا ترامپ وقتی به عرب‌ها می‌رسد، شیر است اما در برابر ایران خرگوش می‌شود؟» یادآوری می‌شود؛ این اظهارنظرها پس از توقیف نفتکش متخلف انگلیسی به دست نیروهای سپاه پاسداران در آب‌های خلیج فارس انجام شده است. ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️افشاگری بی سابقه و جنجالی کریمی‌قدوسی درباره لیست محرمانه دوتابعیتی‌ها!/ ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
🌹گــمنـــــــــام🌹: ✨﷽✨ #داستان_واقعی #رمان_عاشقانه‌ای_برای_تو #قسمت_دوازدهم 《با من بمان》 📌این
🌹گــمنـــــــــام🌹: ✨﷽✨ 💖 《بی تو هرگز》 📌برگشتم خونه ... اوایل تمام روز رو توی تخت می‌خوابیدم 🛌 ... حس بیرون رفتن نداشتم ... همه نگرانم بودن ... با همه قطع ارتباط کردم ... حتی دلم نمی‌خواست مندلی رو ببینم ... . مهمانی‌ها و لباس‌های مارکدار به نظرم زشت شده بودن ... دلم برای امیرحسین تنگ شده بود💔 ... یادگاری‌هاش رو بغل می‌کردم و گریه می‌کردم ... خودم رو لعنت می‌کردم که چرا اون روز باهاش نرفتم ... .😔 چند ماه طول کشید 📆 ... کم کم آروم‌تر شدم ... به خودم می‌گفتم فراموش می‌کنی اما فایده‌ای نداشت ... مندلی به پدرم گفته بود که من ضربه روحی خوردم و اونم توی مهمانی‌ها، من رو به پسرهای مختلفی معرفی می‌کرد ... همه‌شون شبیه مدل‌ها، زشت بودن ... دلم برای امیرحسین گندم گون و لاغر خودم تنگ شده بود💔 ... هر چند دیگه امیرحسین من نبود ... .😔 بالاخره یک روز تصمیم رو گرفتم ... امیرحسین از اول هم مال من بود ... اگر بی خیال اونجا می‌موندم ممکن بود توی ایران با دختر دیگه‌ای ازدواج کنه 💞... . از سفارت ایران خواستم برام دنبال آدرس امیرحسین توی ایران🇮🇷 بگرده ... خودم هم شروع به مطالعه درباره اسلام کردم ... امیرحسین من مسلمان بود و از من می‌خواست مسلمان بشم ... .🍃✨ 📌من مسلمان شدم و به خدای امیرحسین ایمان آوردم ... آدرس 📬 امیرحسین رو هم پیدا کرده بودم ... راهی ایران شدم ... مشهد ... ولی آدرس قدیمی بود ... چند ماهی بود که رفته بودن ... و خبری هم از آدرس جدید نبود ... یا بود ولی نمی‌خواستن به یه خارجی بدن ... به هر حال این تنها چیزی بود که از انگلیسی حرف زدن‌های دست و پا شکسته‌شون می‌فهمیدم ... . دوباره سوار تاکسی 🚖 شدم و بهش گفتم منو ببره حرم ... دلم می‌خواست برای اولین بار حرم رو ببینم ... ساکم 🎒رو توی ماشین گذاشتم و رفتم داخل حرم ... .🍃✨ زیارت کردن برام مفهوم غریبی بود 😳... شاید تازه مسلمان شده بودم اما فقط با خواندن قرآن ... و خدای محمد، خدای امیرحسین بود ... اسلام برای من فقط مساوی با امیرحسین بود ... . داخل حرم، حال و هوای خاصی داشت ... دیدن آدم‌هایی که زیارت می‌کردند و من اصلا هیچ چیز از حرف‌هاشون نمی‌فهمیدم ... .😳🤔 بیشتر از همه، کفشدار پزشکی که اونجا بود توجهم رو جلب کرد ... از اینکه می‌تونستم با یکی انگلیسی صحبت کنم خیلی ذوق کرده بودم😍 ... اون کمی در مورد امام رضا و سرنوشت و شهادت ایشون صحبت کرد ... فوق العاده جالب بود ... .👌 برگشتم و سوار تاکسی 🚖 شدم ... دم در هتل که رسیدیم دست کردم توی کیفم اما کیف مدارکم نبود ... پاسپورت و پولم داخل کیف مدارک بود ... و حالا همه با هم گم شده بود ... .😱 بدتر از این نمی‌شد ... توی یک کشور غریب، بدون بلد بودن زبان، بدون پول و جایی برای رفتن ... پاسپورت هم دیگه نداشتم ... .😔 هتل پذیرشم نکرد ... نمی‌دونم پذیرش هتل با راننده تاکسی بهم چی گفتن ...😳 سوار ماشین شدم ... فکر می‌کردم قراره منو اداره پلیس یا سفارت ببره اما به اون کوچه‌ها و خیابان‌ها اصلا چنین چیزی نمی‌اومد ... کوچه پس کوچه‌ها قدیمی بود ... گریه‌ام گرفته بود😢 ... خدایا! این چه غلطی بود که کردم ... یاد امام رضا و حرف‌های اون پزشک کفشدار افتادم ... یا امام رضا، به دادم برس ...🍃✨ ✍ ... ⇩↯⇩ ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯
°•|🍃🌸 °•{مدافع حرم لبنانی ڪه اهـــــل کانـــــادا بود 🕊🌹}•° ▫️«حمزه علی یاسین» در ۲۷ ژانویه ۱۹۹۴ میلادی، در "مونترآل" یکی از شهرهای بزرگ کانادا به دنیا آمد. خانواده او اصالتا از اهالی روستای «عباسیه» واقع در جنوب لبنان هستند و از اقوام همسرِ دبیرکل حزب الله به شمار می‌روند. ▫️«حمزه» چند سال قبل به لبنان برگشت و به عضویت «حزب الله لبنان» درآمد. ▫️با آغاز جنگ علیه تروریست‌های وهابی در «سوریه»، «حمزه» جهت شرکت در جنگ برای دفاع از حرم مطهر حضرت زینب کبری(س) عازم این کشور شد و در ۲۵ جولای ۲۰۱۴ میلادی، در این جهاد مقدس به رسید و در موطن پدری‌اش به خاک سپرده شد. ‌°•{نــشــــربمنــــــاسبتــــــــ 💔}•° ╭━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╮ 🇮🇷🇮🇷 @rastakhiz313 🇮🇷🇮🇷 ╰━═━⊰❀🌺🌺❀⊱━═━╯