پیش بسوی زمستان داغ .MP3
47.46M
🔈توضیحات پیرامون ابعاد فتنه در زمستان 98
👤 #علیرضا_پورمسعود
💢 پیش بسوی زمستان داغ
مرداد ماه 1398 - تهران
✅گاه نوشت(علیرضا پورمسعود)
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام👆 ____👇ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
الابذکر...:
💢تحلیل وحید یامینپور دربارهی بیانات امروز رهبر معظم انقلاب
🔹🔸گمان میکنم مهمترین دلیل موضع رهبر انقلاب که تعجب بسیاری از منتقدان دولت را برانگیخت، "تقسیم تقصیر" بود.
♦️در حالیکه محبوبیت رئیس جمهور و دولت به صفر میل میکند، تحمل بار ناشی از تصمیم اخیر محال بهنظر میرسد. درست زمانیکه مجلس و برخی ارکان دیگر نظام در تدارک تجدیدنظر در این تصمیم بودند، رهبری آنرا بدون بازگشت اعلام کردند. بازگشت از این تصمیم چه به دلایل اقتصادی و چه سیاسی میتوانست بهکلی ساختار دولت را دچار فروپاشی و اضمحلال کند و ظاهرا رهبری باقی بودن دولت ضعیف و بیقواره را بهتر از فروپاشی کامل آن و در واقع بهتر از "بی دولتی" دانستهاند لذا سهم تقصیر دولت را به سران قوا تقسیم ردند. به خصوص اینکه زوال اخلاق سیاسی در برخی دولتمردان، احتمال رفتارهای پرهزینهتری را تقویت میکند.
♦️آیا راهی برای رهایی از چنین وضعی هست؟ استعفای دولت؟ استیضاح و اعلام عدم کفایت؟ برگزاری انتخابات زود هنگام؟ هیچکدام.
♦️مردمسالاری یگانه راه تغییر واقعی است. راهی که منافاتی با "ثبات" ندارد. بیست و چند میلیون نفر به ابقای همین دولت رای دادهاند و اغتشاشات ناگهانی دو روز اخیر نشان میدهد تغییر جز از طریق انتخابات آتی، گزینهی قابل اعتمادی نیست.
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
⭕️ آتش زدن قرآن و نیمی از مصلی و دفتر امام جمعه شهرقدس توسط اغتشاشگران
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
🍃🌸
#سخن_عارفان
آیت الله مجتهدی تهرانی(ره):
شخصی هنگام دعا کردن یک دستش✋ بلند بود
و با دست دیگرش دکمه اش را می بست
شب خواب دیده بود که از آن دستش که بالا
گرفته بود نور ساطع است اما این دستش که
مشغول دکمه بستن بوده تاریک بود
هنگام دعا هر دو دست 🙌 را بلند کنید
وتا می توانید دست هایتان را دراز کنید
✅چون همین دست دراز کردن سبب جاری
شدن اشکتان میشود
و خداوند هم دعایتان را اجابت میکند🌸
♥الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج♥
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
28.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#از_گلوی_مظلوم؛ قسمت دوازدهم؛ عراق
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
از گلوی مظلوم؛ قسمت یازدهم؛ محاصره کشمیر سیطرهی انگلیسیها که بر شبه قاره هند کامل شد، سرزمین مسلم
#از_گلوی_مظلوم؛ قسمت دوازدهم؛ عراق
ماه مارس انگار ماه جنون سربازان وحشی آمریکاست. در یکی روزهای این ماه در سال ۲۰۰۶ بود که آرامش خانهای در حومه بغداد ناگهان با باز شدن در و ورود چند سرباز آمریکایی به هم خورد. در میان ترس همه افراد خانواده، عبیر دخترک ۱۴ ساله بود که بیش از همه وحشت کرد. او فرار کرد اما زمانی نگذشته که هم او به دست سربازان افتاد. پدر، مادر و خواهر کوچکتر عبیر را به اتاقی دیگر بردند و استیون گرین را مراقبشان گذاشتند. بقیه سربازها دیوانهوار به سراغ دخترک آمدند و ...
لحظاتی بعد صدای شلیکهای پیاپی از اتاق بغل به گوش آمد؛ استیون، پدر و مادر و خواهر عبیر را کشته بود. حالا نوبت او شده بود که به سراغش بیاید و پس از عمل شیطانی اش دخترک نیمه جان را نیز به ضرب گلوله ای در میان دو ابرو، از پا در بیاورد.
جنایت هولناک که رخ داد سربازان ارتش آمریکا اجساد را یکجا جمع کردند و به آتش کشیدند تا ردی از خود باقی نگذارند اما استیون گرین پس از چندی ناچار به اعتراف شد و دسته آخر خودکشی کرد. طعم دموکراسی آمریکایی برای همین هیچگاه از یاد مرد عراق نرفت.
#اربعین
#از_گلوی_مظلوم
#عراق
#آمریکا
#اورانیوم_ضعیف_شده
#جهان_وطن
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهلوهشتم ساعت بہ سرعت میگذشت با
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_چهلونهم
اسماء فقط بهم قول بده بعد رفتنم ناراحت نباشے و گریہ نکنے😔
قول بده
نمیتونم علے نمیتونم
میتونے عزیزم
پس تو هم بهم قول بده زود برگردے
قول میدم🍃
اما مـݧ قول نمیدم علے
از جاش بلند شد و رفت سمت ساک🎒
دستشو گرفتم و مانع رفتنش شدم
سرش و برگردوند سمتم
دلم میخواست بهش بگم کہ نره، بگم پشیموݧ شدم، بگم نمیتونم بدوݧ اوݧ
دستش ول کردم و بلند شدم😔
خودم ساکش رو دادم دستش و بہ ساعت نگاه کرد
دردے و تو سرم احساس کردم🤕 ساعت ۸ بود🕗
چادرم رو سر کردم
چند دیقہ بدوݧ هیچ حرفے روبروم وایساد و نگاهم کرد😐
چادرم رو رو سرم مرتب کرد
دستم رو گرفت و آورد بالا و بوسید و زیر لب گفت: فرشتہے مـݧ
با صداے فاطمہ کہ صداموݧ میکرد رفتیم سمت در
دلم نمیخواست از اتاق بریم بیروݧ پاهام سنگیـݧ شده بود و بہ سختے حرکت میکردم😔
دستشو محکم گرفتہ بودم. از پلہها رفتیم پاییـݧ..
همہ پاییـݧ منتظر ما بودݧ
مامانم و ماماݧ علے دوتاشوݧ داشتـݧ گریہ میکردݧ😭😭
فاطمہ هم دست کمے از اوݧها نداشت .
علے با همہ رو بوسے کرد و رفت سمت در
زهرا سینے رو کہ قرآݧ و آب و گل یاس توش بود و داد بهم🍃
علے مشغول بستـݧ بندهاے پوتینش بود دوست داشتم خودم براش ببندم اما جلوے مامانینا نمیشد
آهے کشیدم و جلوتر از علے رفتم جلوے در...😔
《درد یعنی که نماندن
به صلاحش باشد
بگذاری برود...
آه ! به اصرار خودت !...》😔🍃
آهے کشیدم و جلوتر از علے حرکت کردم...
قرار بود کہ همہ واسہ بدرقہ تا فرودگاه🛩 برݧ ولے علے اصرار داشت کہ نیاݧ .
همہ چشمها سمت مـݧ بود همہ از علاقہ منو علے نسبت بہ هم خبر داشتـݧ هیچ وقت فکر نمیکردݧ کہ مـݧ راضے بہ رفتنش بشم .😳
خبر نداشتـݧ کہ همیـݧ عشق😍 باعث رضایت من شده
بغض داشتم منتظر تلنگرے بودم واسہ اشک ریختـݧ اما نمیخواستم دم رفتـݧ دلشو بلرزونم.
رو پاهام بند نبودم .کلافہ ایـݧ پا و اوݧ پا میکردم.تا خداحافظے علے تموم شد
اومد سمتم .تو چشمام نگاه کرد و لبخندے زد😊 .همہے نگاهها سمت مـا بود
زیر لب بسم اللهی گفت و از زیر قرآݧ رد شد🍃
چشمامو بستم بوے عطرش و استشمام کردم و قلبم بہ تپش افتاد.💓
چشمام و باز کردم دوبار از زیر قرآن رد شد ، هر دفعہ تپش قلبم بیشتر میشد و بہ سختے نفس میکشیدم
قرار شد اردلاݧ علے رو برسونہ
اردلاݧ سوار ماشیـݧ🚙 شد
کاسہ ے آب دستم بود .علے براے خداحافظے اومد جلو .
بہ کاسہ ے آب نگاه کرد از داخلش یکے از گلهاے یاس شناور تو آب و برداشت بو کرد
لبخندے زد😊 و گفت :اسماء بوے تورو میده
قرآن کوچیکے رو از داخل جیبش درآورد و گل رو گذاشت وسطش
بغض بہ گلوم چنگ میزد و قدرت صحبت کردݧ نداشتم😔
اسماء بہ علے قول دادے کہ مواظب خودت باشے و غصه نخورے
پلکامو بہ نشونہے تایید تکوݧ دادم
خوب خانم جاݧ کارے ندارے⁉️
کار داشتم ،کلے حرف واسہ ے گفتـݧ تو سینم بود اما بغض بهم اجازهے حرف زدݧ نمیداد .
چیزے نگفتم😐
دستشو بہ نشونہ ے خداحافظے آورد✋ بالا و زیر لب آروم گفت : دوست دارم اسماء خانم.
پشتشو بہ مـݧ کرد و رفت.😔😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
°•|🌿🌹
#سردار
#شهید_ولیالله_چراغچی_مسجدی
🔺قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر سپاه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#کلام_شهید
◽️هميشه میگفت: «دوست دارم ترکشی به سرم بخورد و قشنگ به شهادت برسم»
◽️سرانجام در یکی از ساعتهای سخت عمليات بدر، ترکشی به سرش اصابت كرد و پس از ۲۲ روز بیهوشی، همانگونه كه آرزو داشت، قشنگ شهيد شد.
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
°•|🌿🌹 #سردار #شهید_ولیالله_چراغچی_مسجدی 🔺قائم مقام فرمانده لشگر ۵ نصر سپاه ــــــــــــــــــــــــ
❥دِلْـــــدٰادِه❥:
°•|🌿🌹
#برگی_از_خاطرات
🔴 #امدادهای_غیبی
◽️بعد از عملیات رمضان بود که به تعدادی از یگانهای رزمی سپاه ماموریت داده شد، سریعا از جنوب کشور عازم جبهه میانی در محور سومار بشوند.
◽️لشگر ۲۱ امام رضا(ع) که در آن روزها تیپ مستقل بود، عامل این ماموریت شد و فرماندهی این تیپ را شهید ولیالله چراغچی برعهده داشت.
◽️این عملیات با عنوان مسلم بن عقیل در سال ۱۳۶۱ آغاز شد. محور یکم تیپ امام رضا(ع) قرار بود عمل کند. ارتفاعات بسیار بلندی را که مشرف به دشت اطراف شهر مندلی عراق بود، بچهها هنگام شب و در موعد مقرر تمام آنها را تصرف کرده بودند و به هدف اصلی دست یافته بودند، ولی دشمن در پایین ارتفاعات "که تپههای کوچکی بود" استقرار داشت و احتمال تعرض او می رفت. لذا با هماهنگی فرمانده گردان آن محور با فرمانده تیپ شهید چراغچی، قرار شد آن تپههای پایین ارتفاعات هم از دشمن گرفته شود.
◽️بعد از ظهر روز اول عملیات بود، تصمیم گرفتند به همراه عدهای از عزیزان از جمله: شهید رمضان علی عامل، شهید حسینیان، شهید نعمانی، شهید عرفانی و شهید شریفی بروند پایین و منطقه را ببینند وقتی رسیدیم پایین، بعد از ظهر حدود ساعت ۵ بود.
◽️به محض اینکه رسیدیم پایین، دشمن شدیدا پاتک کرد و با امکانات بسیار زیاد و یک لشکر نیرو قصد تصرف مواضع از دست داده را داشت. در این زمان گردانی که شهید چراغچی و ما در آن حضور داشتیم به محاصره دشمن در آمدیم که آن موقع هوا کاملا تاریک شده بود و دشمن محاصره را خیلی تنگ کرده بود.
◽️شهید چراغچی به همراه گردان خیلی سریع نیروها را سازماندهی و تقسیم کرد. سپس توصیه میکردند مهمات موجود را خیلی با صرفه و دقت مصرف کنید که تمام نشود تا اینکه گردان کمکی برسد و محاصره شکسته شود.
◽️یکی دو ساعت شب گذشته بود که شهید چراغچی به افراد گردان دستور دادند که سریع دعای توسل برگزار کنید تا اینکه از طرف خداوند متعال و ائمه معصومین (ع) شاید فرجی شود. بلافاصله دعا برگزار شود و به نیمههای دعا نرسیده بودیم که بالای سر ما یک ابر سیاهی فرا گرفت و بلافاصله شروع به باریدن کرد و چنان باران شدیدی بارید که ماشین جنگی دشمن از کار افتاد و سر و صدا کم شد، در همین حال فرمانده گردان اطلاع داده بودند، مهمات در شرف اتمام است.
◽️زیر باران نشسته بودیم و خدا را شکر میکردیم که سر و صدایی بلند شد. یکی از برادران با سرعت آمد و گفت: از دور دو سیاهی به طرف ما می آیند. دو نفر از برادران بسیج را که جلوتر فرستاده بودند، آمدند و گفتند: آن دو سیاهی دو قاطرند که حامل مهمات می باشند این قاطر ها به محض اینکه رسیدند، در میان بچه ها زانو زدند و روی زمین دو زانو خوابیدند و سرشان را روی زمین گذاشتند و بچهها سریع بار آنها را تخلیه کردند. سپس آن دو حیوان از شدت جراحات زیاد و تیرهایی که به آنها اصابت کرده بود از بین رفتند.
◽️شهید چراغچی با چشمان پر از اشک گفت: من در سخت ترین اوضاع و گرفتاری متوسل به دعای توسل شدم که این چنین نتیجه هایی داشته باشد.
◽️بعد که از گردان بالا سوال شد، گفتند: ما هیچ گونه قاطری نفرستادیم و خبر نداریم و بدون شک امدادهای غیبی بود که دائما به یاری رزمندگان میشتافت.
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
⚡️امام خمینی(ره)⚡️
🔸توجه داشته باشید کی دارد خرابکاری میکند به اسم اسلام؛
🔹اگر عمامه سرش است بزنیدش کنار ، خود معممین بزنندشان کنار
📚صحیفه امام جلد 12،ص 470
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اشک های مردی که تمام زندگیاش را آشوبگران به آتش کشیدند...
🔹درخواست مردم از #سرداران_آرامش: با تمام آشوبگران در هر لباسی و مدلی برخورد قاطع کنید.
#بنزین_روحانی
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
#روشنگری ☝️
🌀فتنهای که قرار بود اتفاق بیفتد...
📝 با درایت رهبر معظم انقلاب
در گام نخست متوقف شد...
•┈┈┈┈┈••✾••┈┈┈┈┈•
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
نفس انسانی خو پذیر است، انسان
به هر چه رو کند آن میشود،
چطور یک قطعه زغال در اثرمجاورت با آتش برافروخته میشود،
انسان هم بر اثر مراقبه و همنشینی با ملکوت، الهی میشود.
🦋حضرت علامه روحی الفداه
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 🦋🦋🦋 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
✨﷽✨ #داستان_مذهبی #رمان_عاشقانه_دو_مدافع ════════ ✾💙✾💙✾ #قسمت_چهلونهم اسماء فقط بهم قول بده بع
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_پنجاهم
با هر سختے کہ بود صداش کردم😲
علے؟؟
بہ سرعت برگشت جان علے؟؟😍
ملتمسانہ با چشمهاے پر بهش نگاه کردم و گفتم : خواهش میکنم اجازه بده تا فرودگاه🛬 بیام.
چند دیقہ سکوت کرد و گفت: باشہ عزیزم 😊
کاسہ رو دادم دستش، بہ سرعت چادر مشکیم و سر کردم و سوار ماشیـݧ🚙 شدم.
زهرا هم با ما اومد.
بہ اصرار علے ما پشت نشستیم و زهرا و اردلاݧ هم جلو
احساس خوبے داشتم کہ یکم بیشتر میتونستم پیشش باشم.😌
از همہ خداحافظے کردیم و راه افتادیم
نگاهے بهش انداختم و با خنده😁 گفتم: علے با ایـݧ لباسا شبیہ برادرا شدیا
اخمے نمایشے کرد😣 و گفت: مگہ نبودم
ابروهام و دادم بالا و در گوشش گفتم: نه شبیہ علے مـݧ بودے😍
بہ کاسہے آب نگاه کرد و گفت : ایـݧ دیگہ چرا آوردے⁉️
خوب چوݧ میخواستم خودم پشت سرت آب بریزم کہ زود برگردے😊
سرمو گذاشتم رو شونشو گفتم: علے دلم برات تنگ شد چیکار کنم⁉️😔
یکمے فکر کرد🤔 و گفت: بہ ماه نگاه کـݧ🌙
سر ساعت ۱۰ دوتاموݧ بہ ماه نگاه میکنیم
لبخندے زدم و حرفشو تایید کردم.
علے تند تند زنگ بزنیا 📱
چشم
چشمت بے بلا☺️
بقیہ راه بہ سکوت گذشت
بالاخره وقت خداحافظے بود
ما نمیتونستیم وارد فرودگاه بشیم تا همینجاش هم بہ خاطر اردلاݧ تونستیم بیایم
اردلاݧ زهرا خداحافظے کردݧ و رفتـݧ داخل ماشیـݧ🚙
تو چشماش نگاه کردم و گفتم: علے برگردیا مـݧ منتظرم😳
پلکهاش و باز و بستہ کرد و سرش و انداخت پاییـݧ😔
دلم ریخت
دستشو گرفتم: علے، جوݧ اسماء مواظب خودت باش
همونطور کہ سرش پاییـݧ بود گفت :چشم خانم تو هم مواظب خودت باش😊
بہ ساعتش نگاه کرد دیر شده بود😱
سرشو آورد بالا اشک تو چشماش جمع شده بود
اسماء جاݧ مـݧ برم⁉️
قطرهاے اشک😢 از چشمام سر خورد سریع پاکش کردم و گفتم: برو اومدنے گل یاس یادت نره
چند قدم، عقب عقب رفت دستشو گذاشتم رو قلبش و زیر لب زمزمہ کرد: عاشقتم 😍 مـݧ هم زیر لب گفتم: مـݧ بیشتر ...
برگشت و بہ سرعت ازم دور شد با چشمام مسیرے کہ رفت و دنبال کردم.😶
🍃"در رفتن جان از بدن، گویند هرنوعی سخن
من با دو چشم خویشتن، دیدم که جانم میرود"🍃
وارد فرودگاه شد در پشت سرش بستہ شد، احساس کردم سرم داره گیج میره جلوے چشمام سیاه شد😨
سعے کردم خودم و کنترل کنم کاسہے آب و برداشتم و آب رو ریختم هم زماݧ سرم گیج رفت افتادم رو زمیـݧ ، کاسہ هم از دستم افتاد و شکست
بغضم ترکید و اشکهام جارے شد😭😭زهرا و اردلاݧ بہ سرعت از ماشیـݧ🚙 پیاده شدݧ و اومدݧ سمتم.
اردلاݧ دستم و گرفت و با نگرانے داد میزد خوبے⁉️
نگاهش میکردم اما جواب نمیدادم
با زهرا دستم رو گرفتــݧ و سوار ماشیـنم کردݧ.
سرمو بہ صندلے ماشیـݧ تکیہ دادم و بے صدا اشک میریختم😭😭
اومدنے با علے اومده بودم. حالا تنها داشتم بر میگشتم
هرچے اردلاݧ و زهرا باهام حرف میزدݧ جواب نمیدادم.😐
تا اسم کهف اومد سرجام صاف نشستم و گفتم چے اردلاݧ؟؟؟
هیچے میگم میخواے بریم کهف❓
سرمو بہ نشونہے تایید نشوݧ دادم
قبول کردم کہ برم شاید آرامش کهف آرومم میکرد.🍃
ممکـݧ هم بود کہ داغونترم کنہ چوݧ دفعہے قبل با علے رفتہ بودم ....😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ خانم علیآبـــــادی
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
🔴 #آثاربعضی_ازگناهان
💚امام صادق علیه السلام فرمودند:
🍂گناهى که نعمت ها را تغيير مى دهد،
#تجاوز به #حقوق ديگران است.
🍂گناهى که پشيمانى مى آورد، #قتل است.
🍂گناهى که گرفتاری ايجاد مى كند، #ظلم است.
🍂گناهى که آبرو مى بَرد، #شرابخواری است.
🍂گناهى که جلوی روزی را مى گيرد، #زناست.
🍂گناهى که مرگ را شتاب مى بخشد،
#قطع_رابطه با #خويشان است.
🍂گناهى که مانع استجابت دعا مى شود
و زندگى را تيره و تار مى كند، #نافرمانى از #پدر_مادر است.
📗علل الشرايع ، جلد 2ص584
❀🍃🌺🍃❀
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
از سیل پلدختر تا خیابانهای ملارد؛ شهیدی که راه رفقایش را در پیش گرفت/ آقا مرتضی: «ما نمیمیریم؛ حتما شهید میشویم»
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
شهید راه امنیت 👇👇👇👇👇👇
رمانهای رستاخیز
از سیل پلدختر تا خیابانهای ملارد؛ شهیدی که راه رفقایش را در پیش گرفت/ آقا مرتضی: «ما نمیمیریم؛ حتم
#شهیداء_امنیت
#قسمت_اول
متاسفانه آشوبگری چند روزه ضدانقلاب، علاوه بر خسارات مالی، با شهادت تعدادی از نیروهای بسیجی هم همراه شد. در ملارد استان تهران مرتضی ابراهیمی، فرمانده گردان امام حسین (ع) بسیج این شهرستان که به دنبال رفع موانع تردد مردم بود با حمله گروهی مسلح، به شکل ناجوانمردانهای به شهادت رسید. با طاهر کرمی، مصطفی حیدرپور و عباس حبیبی زاده، از نیروهای این گردان، درباره شهید و اتفاقات شبی که منجر به شهادت فرمانده گردان امام حسین شهرستان ملارد شد، گفتگو کردیم. متن پیش رو حاصل این گفتگوست که از نظر میگذرانید:
♦️از آشناییتان با شهید بگویید. چطور آشنا شدید؟
♻️کرمی: از 5 سال پیش که وارد لشگر شدم، آقا مرتضی را میشناسم. در چندین رشته ورزشی مثل کینکبوکسینگ و تکواندو هم حکم قهرمانی داشت هم کمربند سیاه. ایشان، قبلا در گردان امام حسین(ع) شهریار مشغول بودند و پیش از آن هم چندین سال در جبهههای جنوب، تخریبچی بودند. از آن روزها تعریف میکردند. آقا مرتضی، مدتی جانشین گردان امام حسین ملارد بود بعد از آن، تقریبا چهار سال فرمانده گردان امام حسین(ع) شهریار شدند. مجددا جابهجا شدند و فرمانده گردان شهرستان ملارد شدند.
♻️حیدرپور: سال 93 که در شهریار بودم، با ایشان به عنوان فرمانده گردان امام حسین شهرستان شهریار آشنا شدیم. 5 سال با هم بودیم، تا پارسال که به علت بومیسازی گفتند شما باید به ملارد بیایید. یک سالی که ملارد بودم، یک جابهجایی بین فرماندهان ملارد و شهریار انجام شد و آقای ابراهیمی به ملارد آمدند.
♦️از اخلاق و ویژگیهایش شهید هم برایمان بگویید؟
♻️کرمی: آقا مرتضی، همیشه خندهرو بود. بیشتر، کار را رفاقتی پیش میبرد. موقعی هم که وارد گردان ملارد شدند، همه کارها را صد در صدی به نفرات سپردند. یعنی مثلاً آقای کرمی شما که مسئول فرهنگی هستی، کار به عهده خودت است. برو انجام بده من کمکت میکنم نه اینکه رد کنم یا این چیزها، راهنمایی میکنم.
♻️حیدرپور: ایشان استاد بینظیر در تخریب و انفجارات بودند. در مدیریت بحران، کار رزمی، تاکتیک، رزم انفرادی و جنگ افزار هم استاد بودند. در واقع یک فرد نظامی به تمام معنا بودند. بسیار هم خوشاخلاق بود. بین خودمان به خندهرویی معروف بود، در بدترین شرایط روحی و روانی، بمب روحیه بودند.
#ادامـــــهدارد 👇👇👇👇👇
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯
رمانهای رستاخیز
از سیل پلدختر تا خیابانهای ملارد؛ شهیدی که راه رفقایش را در پیش گرفت/ آقا مرتضی: «ما نمیمیریم؛ حتم
آقا مرتضی، میگفت «ما نمیمیریم، حتماً شهید میشویم». هممحلیهایش شهید شده بودند، او هم این مسیر را رفت و در جریان مقابله با آشوبگران، به شکل ناجوانمردانهای به شهادت رسید.
🇮🇷#روز_رستاخیز313 🇮🇷
╭━═━⊰🇮🇷⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
تلگرام👆 ♦️♻️♦️ 👇ایتا
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰🇮🇷⊱━═━╯
#ادامـــــهدارد_قسمتدوم 👇👇👇👇
رمانهای رستاخیز
#شهیداء_امنیت #قسمت_اول متاسفانه آشوبگری چند روزه ضدانقلاب، علاوه بر خسارات مالی، با شهادت تعدادی
#شهداء_امنیت
#قسمت_دوم
♦️ظاهرا در ماجرای سیل پلدختر حضور داشتند؟
♻️کرمی: بله موقع سیل، حدود یک هفته تا ده روز در پلدختر حضور داشتند. ما دور اول رفته بودیم. در ملارد هم دو سه هفته، دو سه تا چادر دایر کرده بودیم البته امکانات مثل میز و این چیزها را از گلزار شهدا گرفته بودیم، چادرها از خودمان بود، بچه بسیج یها و مسجدیها هم کمک میکردند. غروب به غروب، کمکها را جمعآوری میکردم، به حساب هلال احمر یا سپاه میریختیم که مستقیم برای مردم آنجا کمک کند. وسایل هم آن چیزی که درست و درمان بود، برای مردم میفرستادیم بقیه را گوشهای جمع میکردیم تا از مراجع، استفتاء کنیم که چطور مصرف شود.
ولی آقا مرتضی، خودشان، 10روز در پلدختر بودند. با 15 نفر بسیجی آنجا حضور داشتند. من هم دو سه روز رفتم، واقعاً از جان و دل کار میکردند، گِل، مثلاً تا یک متر، خانههای مردم را گرفته بود، بعضیها ناراحت و عصبانی بودند، فحش هم که میدادند، ایشان کاری نداشت، با خنده توجیه میکرد که ما آمدیم کمکتان کنیم. اگر کمکی از دستمان برمی آید، بگویید، اگر نه که باز ما کمکتان میکنیم، چندین نفر از همانها خودشان آمدند کمک کردند.
♦️شهید ابراهیمی، سوریه هم رفته بودند؟
♻️کرمی: فرمانده لشگر، اجازه نمیدادند که بعضی از فرمانده ها بروند. آقا مرتضی را هم صلاح دیده بودند که اینجا بمانند. ولی از بچههایشان یکی دو نفر رفته بودند. چندین بار پیش خودم گفته بودند که «ما نمیمیریم، حتماً شهید میشویم». ایشان از بچه های محله کهنز بودند. شهید سجاد عفتی، شهید محمد آژند و شهید مصطفی صدرزاده از دوستان و هم محلی هایش بودند، در یک پایگاه، بزرگ شده بودند، آنها شهید شدند، ایشان هم قطعاً باید این مسیر را میرفت. اگر نمیرفت که نامردی بود.
حبیبی: البته آقا مرتضی، بعدها به عنوان مدافع حرم، به سوریه هم رفته بود.
♦️درباره اتفاقات اخیر و گرانی بنزین، حرف خاصی نمیگفتند یا کاری بخواهند بکنند؟
♻️کرمی: همیشه میگفت حق با مردم است، اعتراض حق آنهاست، ما هم جزیی از مردم هستیم؛ چرا بنزین، چند سال گذشته، گران نشد، اما یک دفعهای مثلاً 2 هزار تومان گران کردند، به افرادی که با ماشین کار میکنند، اسنپ، تاکسیسرویسها یا مردم عادی که فقط یک ماشین دارند، خرجشان را از این راه درمیآورند، فشار میآید.
♻️حیدرپور: آقا مرتضی، همیشه قسمت پر لیوان را میدید، مثبتاندیش بود، مثبتنگر بود. اتفاقی هم که الان افتاده، دقیقاً مصادف است با اتفاقاتی که لبنان و عراق افتاده. یک جورایی الان تقریباً شبیه آن است به نظر من، سناریویی که آنجا اجرا میکنند، اینجا هم یواش یواش اجرا میشود. اینها مردم نیستند به قول حضرت آقا اشرار هستند.
#ادامـــــهدارد 👇👇👇👇
#روز_رستاخیز313 🇮🇷🇮🇷🇮🇷
╭━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╮
http://t.me/BanoZeinab
🌸 تلگرام☝ ____ 👇 ایتا 🌸
eitaa.com/rastakhiz313
╰━═━⊰❀♻️♻️❀⊱━═━╯