eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
565 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
3.4هزار ویدیو
12 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های زیر مراجعه کنید @Malek53 @Alignb درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 این را بدانید که آمریکا و ایادی او ابر قدرت نیستند و قدرت واقعی اسلام و قرآن است و ابرقدرت و ابرمرد ما هستیم که همه دنیا روی ما حساب می کنند . آنها از ترس بر علیه ما بسیج شده اند ، چرا ما بر علیه آنها بسیج نشویم و رمز بسیج شدن ما وحدت و کلیدش ولایت است . 🌹 🕊 🌹 🌹
💠امروز ۲۵ دی ماه ۱۴۰۱ مصادف با۲۲ جمادی الثانی 📿 ذکر روز یکشنبه: یا ذَالجَلالِ وَالاِکرم (صد مرتبه) ✳️ ذکر این روز موجب فتح و نصرت می‌شود. 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
🌴🥀🌹🕊🌹🥀🌴 سلام سردارم... چه سخت است دقایق وثانیه های زندگی بی تو...رفتی آسمانی شدی اوج گرفتی و به معبود و معشوقت نزدیکتر شدی ، دوستان آسمانیت تو را در آغوش گرفتند و به سان فرشتگان در بهشت جاویدان آسوده بال پر پرواز گشودید . اما ما همچنان در زمین بدنبال پروازیم با بالهای شکسته و دلی شکسته تر!! حضورت بر روی زمین گرچه بیقرار بود و هر لحظه آرزوی پرگشودن را داشت ، اما تو آرام دل بیقرار ما بودی ، سایه بانی برای روزهای وحشت و ترس از نفوذ داعشیان تیره بخت دوزخی ..... حضورت مایه دلگرمی و امنیتمان بود ، مایه شادی دل کودکان خانواده های شهدا که چه زیبا آنها را نوازش می کردید ، آنها را به آغوش می کشیدید و پدر بودید برایشان اما اکنون بی تو چه کنیم..... نگاهمان کن از آسمان ، بگذار همچنان نگاهت و لبخندت بر روی کشور بتابد و چراغ روشنی باشد برای روزهای تاریکمان امید ما بعد از خدا و نگاه شما ، به رهبریست که تا پای جان پشت سرشان ادامه دهنده راه شماها هستیم ارسالی از اعضاء
🔺عجب دور و زمونه ای شده ▪️به هرکسی که از وطنش فرار میکنه میگن وطن دوست و وطن پرست و قهرمان ملی و ... ! به هر کسی هم که میمونه و از وطنش دفاع میکنه و جونشو بابتش از دست میده یا به خطر میندازه میگن مزدور ! ▪️ادبیات رو هم با رسانه هاشون تغییر میدن !
📸یک گروه هکری می‌گوید توانسته ایمیل‌های نازنین بنیادی را هک کند و در مورد خنده‌داری به ایمیلی دست یافته نازنین در 26 ژوئن برای پدرش مهران ارسال کرده. ▪️ماجرا اینطور بوده که توئیتی درباره نازنین منتشر شده که 700 لایک و 26 کامنت منفی دریافت کرده و نازنین از این ماجرا ناراحت است چراکه غالب این کامنت‌ها از سوی اکانت‌های اصلی حامیان پهلوی است، نه جمهوری اسلامی. مهران، پدر نازنین برای دلداری به او می‌گوید: من با این افراد کار کرده‌ام و می‌دانم که از حزب‌اللهی‌ها بدتر هستند و بهترین رفتار، نادیده‌گرفتنشان است.
🔴 خط لوله گاز در ایران ۳۵۰ هزار کیلومتر است(حدود ۴۰هزار کیلومتر خطوط پرفشار و افزون بر ۳۰۰هزار کیلومتر شبکه فرعی). این یعنی تقریبا ۹ برابر خط استوا؛ می‌توانید با این خط لوله ۹ بار دور زمین را لوله‌کشی کنید؛ گاز رسانی به دورترین نقاط کشور و از روستاهای لب مرز تا کوهستانهای برف‌گیر. این رکورد در جهان کم‌نظیر است. آمریکا و روسیه اولین و دومین تولیدکننده گاز دنیا، 20 درصد از گاز مصرفی خود در پیک سرما را از طریق تامین می‌کنند. اما در ایران سومین تولیدکننده گاز دنیا در سال 97 شرکت ذخیره‌سازی گاز منحل شد! حالا در یکی از سردترین زمستان‌های چند دهه اخیر قرار داریم. بدون سرگردانی برای پیداکردن نفت یا هیزم یا زغال‌سنگ یا پهن گاو، فقط فندک بخاری را فشار داده‌ایم؛ برای بهره‌مندی از این نعمت، به فکر نقاط یخ‌زده کشور باشیم. 🔸️تصویر: دمای اتاق ما 🖋وحید یامین‌پور 🇮🇷
واکنش آمریکا به حکم اعدام علیرضا اکبری: حکم او دارای انگیزه سیاسی است معاون سخنگوی وزارت خارجه آمریکا در واکنش به حکم اعدام یک متهم امنیتی دو تابعیتی در ایران مدعی شد: 🔹اتهامات علیرضا اکبری و حکم اعدام وی انگیزه سیاسی دارد و اعدام وی غیرقابل قبول است. 🔹ما از گزارشها مبنی بر اینکه آقای اکبری شکنجه و به او در زندان داروی مخدر داده شده و هزاران ساعت تحت بازجویی بوده تا به دروغ اعترافات خود را تایید کند، نگران هستیم.
اکبری چه اطلاعاتی در مورد شهید فخری زاده به عوامل دشمن داد؟ هرچند اکبری در تعامل با انگلستان تعمد داشت اما یکی از راه های یافتن سوژه های جدید و کیس های ترور، پرسش‌های غیر مستقیم است. انگلستان هم که از دیر باز در زمینه مسائل جاسوسی تبهر خاصی داشته و دارد به خوبی از این روش استفاده می کند. افسران اطلاعتیِ انگلیس کاملا هوشیارانه در مورد دکتر فخری زاده اطلاعاتی را از این جاسوس رده بالای خود دریافت می کنند. به عنوان مثال اکبری می گوید: «وقتی پرسید شخصی مثل دکتر فخری زاده اگر چنان پروژه‌ای باشد می تواند درگیر آن باشد می گفتم چرا نمی‌تواند؟» عوامل Mi6 با این پرسش به سه مساله بسیار مهم دست یافتند؛ اول اینکه فردی به نام فخری زاده وجود دارد (به دلیل مسائل امنیتی وجود شهید فخری زاده انکار شده بود)، دوم در چه زمینه ای فعالیت می‌کند و سوم در چه سطح کارکردی و علمی قرار دارد.
تفسیر زیبای توسط محمدرضاپهلوی درمصاحبه با فالاچی: زن درزندگی مرد،اهمیت نداردمگر زیبا وجذاب باشد شمازنان حتی یک سرآشپز بزرگ نداشتید.هیچ چیزبزرگی نداشتید،هیچ چیز! شمازنان وقتی بقدرت میرسید بی‌رحم و سنگدل هستید.شما مکارهستید؛شمازنان، و هستید،همه شما
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدایا برف بس است/ ماجرای سالی که در ایران 3 متر برف بارید 🔹تعداد کشته ها در برف و بوران سال 1350 در ایران بیشتر از 4 هزار نفر بود 🔹پر تلفات ترین سرما و بوران جهان که در کتاب رکوردهای گینس ثبت شد متعلق به ایران در سال 1350 بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ببینید چه شاه مهره‌ای اعدام شده که از مصی پولی‌نژاد تا روباه پیر جیغ‌شون رفته هوا 😂👌
❌📣❌📣❌📣❌📣❌📣❌ عزیزان به نیت کمک به هموطنان در مناطقی که افت فشار دارن و کمک به مسئولین در خدمت رسانی بیشتر، هر کدوممون در خونه هامون از روش هایی که فکر میکنیم میشه مصرف گاز رو کاهش داد استفاده کنیم و اونو بهم دیگه پیشنهاد بدیم مثلاً لباس های گرم رو هم پوشیدیم ( پاپوش و کاموا و ...)🎅🧤🧥🧦 پنجره ها رو نایلون و فوم بکشید🌫🌫 درب اتاقی رو که کمتر استفاده میکنیدببنیدید و شوفاژشم خاموش کنید🚪 و.... راستی می‌دونستید خیلی از بخش های تولید گاز با برق کار میکنند✨✨ پس با صرفه جویی در برق به کاهش افت گاز کمک کنیم 😊
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔳صحبت های فرزند شهید احمد کشوری نیا در شهرستان ساوه
بنده خدا برای آدم برفیش هم کلاه و شال گذاشته ولی خودش اعتقادی به کلاه و شال نداشت! حالا حجاب به کنار ؛ ناموسا سرده :)
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﯼ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﻦ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷﻬﺮ ﻣﯿﺒﺮﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺣﯿﺎﻁ ﯾﮏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻪ ‌ ﺧﺎﮎ ﻣﯿﺴﭙﺎﺭﻧﺪ . ﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ ﻓﻠﺠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺿﻮﻉ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺷﮑﻮﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﻣﺤﻠﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﮐﺮﺩﯾﺪ ﺑﻪ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﯿﻤﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ می آﯾﺪ ﻭ .... ﺷﺐ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﺪ ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﻣﯿﺂﯾﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ : ﻣﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻪ ﺷﻬﯿﺪ ﻫﺴﺘﻢ، ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻩﺍﻧﺪ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻃﻮﺭﯼ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺭﺳﻢ ﻫﻤﺴﺎﯾﮕﯽ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺒﺮﺍﻥ، ﺷﻔﺎﻋﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﭘﯿﺶ ﺧﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯾﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺍﻭ ﺷﻔﺎ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ . ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﻭ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻭ ﺳﻪ ﺑﺎﺭ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺑﻔﺮﺳﺖ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﮐﻦ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺫﻥ ﺧﺪﺍ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﻗﺘﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺕ ﺷﻔﺎ ﯾﺎﻓﺖ ﺑﺪﺍﻥ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﻣﻦ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﻭﺳﻄﯽ ﺁﺭﻣﯿﺪﻩ ﺍﻡ ، ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻣﺤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﺎﻡ ﭘﺪﺭﻡ ﻓﻼﻥ ﺍﺳﺖ ، ﺧﺒﺮ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻨﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺮﺳﺎﻥ . ﺯﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﻭ ﺷﻔﺎﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﺪ ﻭ ﯾﻘﯿﻦ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ . ﺑﻪ ﮐﺎﺷﺎﻥ ﻣﯿﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﭘﺪﺭ ﺷﻬﯿﺪ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯿﮑﻨﻨﺪ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮕﺮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍﯼ ﺟﺎﺩﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﯿﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﻓﻼﻥ ﮐﺲ ﺭﺍﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻫﺴﺘﻢ، ﺁﻧﻬﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ ﮐﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﯼ؟ ﻣﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻭﺳﺘﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﮔﺸﺘﯿﻢ، ﻣﺮﺩ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﺩﯾﺸﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺴﺮﻡ ﺭﺍﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﭘﺪﺭ ﺟﺎﻥ ﻓﺮﺩﺍ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺧﺒﺮﯼ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﻣﯽﺁﻭﺭﻧﺪ ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻡ.
شهدا🦋🦋🦋 دچار مشكل بزرگي شده بودم به هركسي كه فكرمي كردم، مراجعه كردم. اما فايده اي نداشت. ديگر داشتم از پاي درمي آمدم تا اين كه يك روز عصركه براي اقامه نماز به مسجد رفته بودم، به ياد روزهاي جنگ افتادم و به ياد طمراس چگيني فرمانده ي خوبمان.... شب هنگام در خواب جنگلي تيره و خزان زده ديدم. در تاريكي پيش مي رفتم كه صداي عجيبي را از پشت سرم شنيدم هنگامي كه رويم رابرگرداندم، گرگ بزرگي را ديدم كه دندان هاي تيزش برق مي زد و به همراه تعداد زيادي گرگ كوچكتر به طرف من حمله ور شدند. هرچه مي دويدم گويي گرگ ها فاصله شان با من كمتر مي شد. در يك لحظه فرياد كشيدم: «طمراس!، طمراس كمكم كن!» و چشمانم را بستم وقتي دوباره آن ها را گشودم، گرگ ها باترس به سمت سياهي جنگل فرار مي كردند. آسمان پرستاره بود، و ماه در قلب آن مي درخشيد. دستي به شانه ام خورد برگشتم و طمراس را ديدم. گريه ام گرفت گفتم بالاخره آمدي... و او بي آن كه چيزي بگويد، به جايي اشاره كرد. از جا برخاستم و به آن سمت رفتم. چند روز بعد از آن خواب قشنگ «زيبا» مشكل كارم برطرف شد و من آرام و خشنود از طمراس بسيار تشكر كردم
شهدا🦋🦋🦋 درعمليات بيت المقدس به سختي مجروح شدم تركش به پايم اصابت كرده بود و فقط فرياد زدم: يا مهدي(عج) درد زيادي داشتم نمي دانم چرا احساس كردم نوري در مقابلم درخشيد امام خميني هم پشت نور بود نور نزديكتر شد. دستي بر شانه ام گذاشت سبك شدم گوئي تمام دردها از جانم بيرون رفت نور به من گفت:«پسرجان تو شهيد نمي شوي پس آن نور و امام از كنارم دور شدند نمي دانم چقدرگذشت اما وقتي چشمهايم را بازكردم روي تخت بيمارستان بودم. راوي : شهيدرنجبري
ناب شهدا🦋🦋 شهيد مهدي آقاجاني: اي مردم! پشتيبان امام و انقلاب باشيد،كه اين انقلاب به همت خون هزاران شهيد به اين جا رسيده است. بدانيد، كه اگر صحنه را ترك نماييد، دشمنان در كمين‏گاه ايستاده‌‏ا‏‏‏ند و آماده‏اند تا از كوچك‏ترين لغزش شما استفاده كنند و ضربه محكمي بر پيكر انقلاب وارد كنند.
ناب شهدا🦋🦋 شهيد محمد حسين آينده: برادران و خواهرانم و تمامي دوستانم، از شما خواهش مي‌كنم پشت به رهبر نكنيد و حامي ولايت فقيه باشيد؛ شما مي‌توانيد در هر سنگري كه هستيد، از آن سنگر به خوبي دفاع كنيد.
قنبر حمزوی گوارشک فرمانده گردان ولی الله لشگر5نصر(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) زندگی نامه شهید به روایت خودش: در بهمن ماه 1334 در روستای گوارشک متولد شدم. در پنج سالگی به مکتب قرآن و از هفت سالگی تا چهار ده سالگی به مدرسه رفتم، همچنمین در این مدت به کار کشاورزی مشغول بودم که کمکی باشد به خانواده ام. چون پای پدرم سیاتیک داشت و به کمک من احتیاج بود که کار کنم تا امور زندگی اداره شود. در هجده سالگی ازدواج کردم. در نوزده سالگی به خدمت سربازی اعزام شدم و در سال 1355 خدمت سربازی را به پایان رساندم. در مشهد به کار سنگ کاری مشغول شدم و مدت دو سال طول کشید تا به این کار مهارت یافتم و برای خودم کار کردم. این کار را به مدت دو سال ادامه دادم تا این که انقلاب، در سال 1357 به پیروزی رسید. از ابتدای پیروزی انقلاب به گشت شبانه می رفتم. پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به فرموده امام امت خمینی کبیر و امید محرومین جهان عضو سپاه و به پاسداری از اسلام مشغول شدم. در جنگ گنبد شرکت کردم که با پیروزی برگشتم و پس از آن به جنگ با مزدوران امریکا در کردستان اعزام شدم که مدت سه ماه به طول کشید. پس از بازگشت، در واحد عملیات سپاه به خدمت مشغول شدن و با شروع جنگ عراق علیه ایران به جبهه اهواز اعزام شدم که پس از سازماندهی به عنوان آرپی‌جی زن به خط مقدم عزیمت کردم و در این حال شبها برای جلوگیری از نفوذ دشمن تا حد امکان به دشمن نزدیک می شدیم و تمام حرکتهای آنها را زیر نظر داشتیم. در یک درگیری با مزدوران صدام، تعداد 25 نفر از مزدوران را به هلاکت رساندیم که یکی از برادران به شهادت رسید. مدت 20 شب به کمین دشمن رفتیم. پس از آن به دستور فرمانده، شبها به مین گذاری در سر راه دشمن اعزام شدیم که در مدت ده شب، و حدود پنج هزار مین ضد تانک در سر راه دشمن کار گذاشتیم؛‌ پس از آن آب اطراف ما را فرا گرفت که وجود ما دیگر در آنجا لازم نبود. پس به جبهه الله اکبر رفتیم که بنده جزء گروه شناسایی انتخاب شدم. شبها با کوله باری از مهمات و غذایی اندک و با یک قمقمه آب، به نزدیک دشمن می رفتم که دشمن را بدون دوربین، به طور کامل می دیدیم و در شب برای دیده بانی سنگر می کندیم و خاک آن را مثل بذری که بر زمین می پاشند، می پوشاندیم و با بوته هایی که آنجا بود، استتار کامل می کردیم که در روز برای دشمن قابل دید نبود. در این هوای گرم اهواز،‌ در مدت 24 ساعت با یک قمقمه آب به خاطر اسلام سر می کردیم و چه قدر مشکل ولی لذت بخش بود که با گرای دقیقی که به توپخانه و خمپاره اندازها می دادیم، منتظر آتش گرفتن تانکها و انبار مهمات دشمن می ماندیم. من این ماجرا را – اصابت بسیار دقیق گلوله های ما به نیروهای دشمن – هرگز فراموش نخواهم کرد. در آن هوای گرم و بی آبی، از ریشه گیاهان به جای آب استفاده می کردیم ولی با این سختیها، باز هم چه قدر جبهه اسلام لذت بخش است که هرگز فراموش نخواهم کرد. یادم نمی رود روز عید را که هدایای ملت مبارز و مسلمان میهنمان که به جبهه فرستاده بودند به دست بنده رسید که هدیه بنده مقدار دو یا سه سیر پسته بود و نامه ای هم توی پاکت بود. نامه را برای دوستانم با چشم گریان که گریه ای از شوق بود، خواندم: امیدوارم این هدیه ناقابل من مورد توجه شما و عنایت شما قرار بگیرد. برادر رزمنده ام، من پیر زنی هستم که پول این پسته را چند وقت است که پس انداز کرده ام، این را خدمت شما می فرستم، شاید این هدیه من موجب حمایت سربازان اسلام باشد. امیدوارم که جواب نامه مرا که توسط فرزندم نوشته شده است؛‌ از کربلای حسین بفرستید. و مدت سه ماه در جبهه اهواز بودم، سپس به شهر برگشتم و در واحد عملیات سپاه مشغول شدم. پس از یک ماه خدمت، به شهر سقز برای از بین بردن منافقین و مزدوران امریکا، حزب دمکرات و کومله و دیگر گروهک‌ها رفتم. مدت 10 روز در آنجا بودم که خبر انفجار حزب جمهوری اسلامی را از اخبار شنیدم؛‌ با شنیدن خبر شهادت آقای دکتر بهشتی و هفتاد و دو تن دیگر از یاران امام (ره) بسیار ناراحت شدم، ولی باز گفتم که دیگر جان من ارزشی ندارد در برابر این عزیزان و بیش از پیش عاشق شهادت شدم. مدت سه ماه در ماموریت گفته شده بودم. در شب کمین می رفتم و چند درگیری داشتم و چند درگیری در سه راهی بوکان – سقز با گروهک ها که سر پرستی افرادی که در تپه مستقر بودند بر عهده من بود. در این مدت چند درگیری داشتیم که حدود 50 مزدور آمریکایی کشته شدند، ولی خوشبختانه در این درگیری ها، هیچ گونه آسیبی به ما نرسید. مدت سه ماه در این ماموریت بودم، ولی باز هم شهادت نصیبم نشد، به مشهد مراجعه کردم و حالا مشغول خدمت می باشم. (تاریخ 6/10/1360) در 4 فروردین 1361 در جبهه نبرد حق علیه باطل هستم، اگر برگشتم که دنباله خاطراتم را ادامه می دهم و اگر شهید شدم، خاطراتم را سربازان اسلام خواهند نوشت. در 7 فروردین 1361 به اهو
از رسیدیم و پس از چند روز به بستان اعزام شدیم و تا دو روز در آنجا بودیم. در 18 فروردین 1361 به تنگه چزابه اعزام شدیم که آتش دشمن خیلی شدید و زیاد بود. در حالی که به لطف خدا با این همه آتش، پس از گذشت مدت 9 روز ما کمترین شهید و مجروح را داشتیم. سپس در شب 26 فروردین 1361 در ساعت 4 صبح آتش دشمن به طور کامل قطع شد و بنده که فرمانده دسته بودم، افراد دسته را آماده باش دادم و در سنگر ها مستقر شدند و منتظر دشمن ماندیم، صبح متوجه شدیم که دشمن از آنجا فرار کرده است. رفتیم جلو و جنازه های پوسیده عراقی ها را دیدیم؛‌ اینها ناکامان عملیات 18 بهمن سال 1360 بودند که می خواستند، دوباره بستان را بگیرند و رزمندگان اسلام به آنها و اربابانشان درس خوبی داده بودند. در حدود دو هزار جنازه عراقی در منطقه دیده می شد. این بود جزای آنهایی که به حریم مقدس جمهوری اسلامی تجاوز می کنند. در 28 فروردین 1361 به جبهه هویزه رفتیم که در شب جمعه 10 اردیبهشت 1361، حمله با رمز «یا علی بن ابی طالب» (ع) آغاز شد. ما در آن شب در خط مقدم به عنوان پشتیبان بودیم. حمله مرحله اول بیت المقدس، با موفقیت تمام شد سپس ما را به جاده اهواز – خرمشهر بردند تا برای مرحله دوم عملیات آماده شویم. عملیات در شب جمعه، 17 اردیبهشت 1361 انجام شد که پس از رسیدن به هدفهای معلوم، در ساعت 9 صبح روز جمعه 17 اردیبهشت از ناحیه ران و ساق پا مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفتم که بلافاصله پس از جلوگیری از خون ریزی و بستن محل زخم به پشت جبهه انتقال یافتم و با پانسمان موقت، با هلیکوپتر به اهواز و بعد از عکس برداری به تهران اعزام شدم. سه روز در تهران بستری بودم. با اصرار خودم، دکتر مرا مرخص کرد و حالا در مشهد هستم و زخم پایم به حمد الله رو به بهبود است، تا که انشاالله پس از خوب شدن به جبهه اعزام شوم. در 8 تیر 1361 به جبهه نبرد حق علیه باطل عازم هستم، اگر برگشتم که دنباله خاطرات را خواهم نوشت و اگر برنگشتم، تاریخ خاطرات رزمندگان اسلام را خواهد نوشت. در 10 تیر 1361 به اهواز رسیدیم و پس از سازماندهی، بنده به عنوان معاون فرمانده گردان انتخاب شدم. به جبهه شلمچه در مجاورت پاسگاه «کود سواری» عراق حالت تدافعی داشتیم و پس از چند روز، در ساعت 1 شب 2 مرداد 1361 برای حمله، آماده باش صادر شد که گروهان ما به عنوان اولین گروهان خط شکن تعیین شد و در ساعت 30/9 دقیقه شب، به خاکریزهای دشمن رسیدیم، پس از گذشتن از میدانهای وسیع مین و خاکریزهای احتیاط دشمن که به درگیری و نابود شدن انجامید – به خاکریز اصلی دشمن تا حدود یکصد متری نزدیک شدیم، در آنجا – که یک کانال آب به عرض ده متر وجود داشت – مستقر شدیم. دو دسته از گروهان ما از ما عقب مانده بودند و یک دسته با فرمانده گروهان که از کانال آب گذشته بودند، شهید و مجروح شدند. ما از گردان کمک خواستیم که گروهان 3 به کمک ما بیاید تا که خط اصلی دشمن را بشکنیم. فرمانده گروهان 3 به من گفت: تو به عنوان راهنما، در جلوی گروهان حرکت کن تا که ما پشت سر تو بیاییم. من این پیشنهاد را قبول کردم و تصمیم گرفتم از کانال آب که در فاصله هشتاد الی صد متری خاکریز اصلی دشمن بود، عبور کنم. تیر بارهایشان در آنجا استقرار داشت و آتش آن قدر شدید بود که گذشتن از پشت خاکریز آب احتمال شهادت صد در صد را داشت، چون دشمن می دانست فقط از بریرگی کانال آبی، که به عرض ده متری بود – امکان عبور است. دشمن پیوسته آتش می ریخت. با این حال با بردن نام مبارک آقا امام زمان (عج) و کمک خواستن از آقا، خودم را به خاکریز دشمن رساندم. پس از رسیدن به خاکریز، پشت سرم را نگاه کردم و متوجه شدم که هیچ کس پشت سر من نیست و نیروها نیامده بودند. با خود گفتم: اگر برگردم، امکان دارد در حال برگشتن شهید شوم. پس من که تا به اینجا به دشمن نزدیک شده ام و سنگر تیربار دشمن را که در مقابل من است شناسایی کرده بودم، یک نارنجک از توی جیب نارنجکم برداشتم و ضامن آن را کشیدم و از سمت راست سنگر تیربار، به حالت سینه خیز جلو رفتم. لحظه های حساس زندگی در حال گذشتن بود. تا فاصله یک متری به سنگر تیربار که نزدیک شدم، بلند شدم و پای راستم را جلو گذاشتم که نارنجک را توی سنگر بیندازم، تیر بار به ناحیه ران پای راست من اصابت کرد و افتادم. در حالی که ضامن نارنجک را کشیده بودم، هر چه تلاش کردم که از حالتی که به شانه راست توی خط رابط افتاده بودم بلند شوم، نتوانستم. سپس با خود گفتم: نارنجک را جایی بیندازم که لااقل توی دست من منفجر نشود. خون زیادی از من می رفت و در همان حال نگاه کردم ک تاریکی را دیدم که جلوی چشمم است، متوجه شدم که سنگر است، نارنجک را توی آن انداختم و پس از منفجر کردن سنگر متوجه شدم که سنگر مهمات بوده است. موشک آرپی جی و خرجهای آنها که بهشان بسته بود، آتش گرفت. حالا در این دل شب، در فاصله یک متری دشمن قرار داشتم و خون به شدت از پایم می ریخت. تیربار دشمن بر ر