eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
528 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
3.1هزار ویدیو
11 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی زیر مراجعه کنید @Malek53 درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 🌓 ❤️ به ما آموخته‏ اید که برای است و برای . به ما آموخته ‏اید که دقیقه ‏های غنیمت ‏اند. ما همه ‏ داریم و زمین بزرگ است ، گاهی جنگ، گاهی مسابقه ، ولی هیچ‏گاه از تکاپو نیست . به ما آموخته‏ اید که یعنی کردن . زیستن است و آنانند که شمع می ‏شوند تا صدای زدن‏های برقرار بماند. شما به آموخته ‏اید که راه را بشناسیم تا تابلوهای کنار جاده، . آموخته‏ اید که به آنقدر راه رفتن را بیاموزیم که نشناسند، به چشم‏هایمان آنقدر مهر ورزیدن را بیاموزیم که نشناسند و به آنقدر کشیدن را بیاموزیم که نشناسند . ای 🌹ش🌹ه🌹ی🌹د🌹 من می گویم 🌴 شب تو تو بگو عاقبت شما 🌹 به و 🌷 🌷 را به نام تو می کنم 🌹 🌹 🌗 🌷 @rastegarane313
💐🍀🌺🌼🌺🍀💐 با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای با کلاس مرا به خود در پدافند فاو دعوت کرد. لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از تیرهای کلاش. به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، او که تازه از شبانه آمده بود هم به خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند. حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند. بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً می خورم". حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟" از ترس در حال بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را کرد. بوی فضای سنگر را پر کرد و ..... در حالی که در گوشه ای گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال بودم که حسین بسیار آرام و صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد. در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، میشم . راوی : رضا بهزادی، گردان کربلا بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐🌺🌼🍀🌼🌺💐 داستان بسیار زیبا از و هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور پوشیدنه؟ دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: من سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش می شوم، بخاطر خانه و خانواده ی تو. من هم تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و اینها رو وظیفه خودم میدونم. چند لحظه کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی و لباسهای بدن نما و صد جور ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو باشم یا شما از من؟ زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313
💐🌺🌼🍀🌼🌺💐 داستان بسیار زیبا از و هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که ناغافل در رو بست و زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور پوشیدنه؟ دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت: من سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش می شوم، بخاطر خانه و خانواده ی تو. من هم تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و اینها رو وظیفه خودم میدونم. چند لحظه کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی و لباسهای بدن نما و صد جور ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو باشم یا شما از من؟ زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد. 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313