eitaa logo
🌹رستگاران 🌹
597 دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
4هزار ویدیو
29 فایل
و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم … دوستان عزیز برای اشتراک گزاری خاطرات وتصاویرگرانقدر شهدا به آیدی های زیر مراجعه کنید @Malek53 @Alignb درصورت تمایل تبادل انجام میشود
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 پس از اتمام مرخصی‌ام از تهران به منطقه مهران رسیده بودم که که آماده باش اعلام کردند و گویا دشمن ساعت دو نیمه شب عملیاتی انجام داده بود اما سمت ما خبری نبود. به ما گفتند شلیک کنید ما هم در تاریکی با «آرپی جی» و گلوله شلیک می‌کردیم و تا پنج صبح که هوا کمی روشن شد دیدیم هرچه گلوله زده‌ایم به تانک و نفربر زده بودیم. ساعت ۶ می‌خواستیم عقب‌نشینی کنیم، که یکی از مافوق‌های‌مان اجازه عقب‌نشینی به ما نداد و یک ساعت بعد به ما دستور عقب‌نشینی صادر شد. حدود ۲۸ نفر بودیم که عقب‌نشینی کردیم و با یک ماشین جنگی به داخل منطقه مهران رفتیم. منطقه به محاصره دشمن درآمده بود. ما هم در جاده زیر یک پل مخفی شدیم که دیدیم یک سرباز ایرانی هم جداگانه به سوی ما می‌آید. عراقی‌ها هم که با تانک و نفربر از روی پل در حال عبور بودند گویا رد او را زده بودند. حدود ۱۰ دقیقه بعد عراقی‌ها ما را محاصره کردند. البته ۱۸ تن از بچه‌ها قبل از اینکه ما به اسارت دربیاییم از طرف دیگر پل فرار کرده بودند و خودشان را نجات داده بودند. ماه رمضان و دقیقاً وقت اذان ظهر بود که نیروهای عراقی ما را اسیر گرفتند. یک درجه‌دار عراقی به همراه چند سرباز ما را اسیر کردند. درجه‌دار عراقی به سربازانش دستور آتش داد تا ما را به گلوله ببندند که یک یا دو دقیقه بیشتر طول نکشید که یک جیب نظامی از دور پیدا شد. آن درجه‌دار به نشانه احترام دست بلند کرد و به زبان عربی که البته از بچه‌های عرب زبان هم در میان بودند ترجمه کرد که آنها نمی‌خواهند ما را بکشند. افسر عراقی مدام می‌گفت: «ماه رمضان، گناه، گناه» آنها هم دست نگه داشتند و ما را سوار ماشین‌ها کردند و به بصره بردند تا پنج سال در اسارت دشمن زندگی کنیم. راوی : بگذارید👇👇 @rastegarane313
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹 پس از اتمام مرخصی‌ام از تهران به منطقه مهران رسیده بودم که که آماده باش اعلام کردند و گویا دشمن ساعت دو نیمه شب عملیاتی انجام داده بود اما سمت ما خبری نبود. به ما گفتند شلیک کنید ما هم در تاریکی با «آرپی جی» و گلوله شلیک می‌کردیم و تا پنج صبح که هوا کمی روشن شد دیدیم هرچه گلوله زده‌ایم به تانک و نفربر زده بودیم. ساعت ۶ می‌خواستیم عقب‌نشینی کنیم، که یکی از مافوق‌های‌مان اجازه عقب‌نشینی به ما نداد و یک ساعت بعد به ما دستور عقب‌نشینی صادر شد. حدود ۲۸ نفر بودیم که عقب‌نشینی کردیم و با یک ماشین جنگی به داخل منطقه مهران رفتیم. منطقه به محاصره دشمن درآمده بود. ما هم در جاده زیر یک پل مخفی شدیم که دیدیم یک سرباز ایرانی هم جداگانه به سوی ما می‌آید. عراقی‌ها هم که با تانک و نفربر از روی پل در حال عبور بودند گویا رد او را زده بودند. حدود ۱۰ دقیقه بعد عراقی‌ها ما را محاصره کردند. البته ۱۸ تن از بچه‌ها قبل از اینکه ما به اسارت دربیاییم از طرف دیگر پل فرار کرده بودند و خودشان را نجات داده بودند. ماه رمضان و دقیقاً وقت اذان ظهر بود که نیروهای عراقی ما را اسیر گرفتند. یک درجه‌دار عراقی به همراه چند سرباز ما را اسیر کردند. درجه‌دار عراقی به سربازانش دستور آتش داد تا ما را به گلوله ببندند که یک یا دو دقیقه بیشتر طول نکشید که یک جیب نظامی از دور پیدا شد. آن درجه‌دار به نشانه احترام دست بلند کرد و به زبان عربی که البته از بچه‌های عرب زبان هم در میان بودند ترجمه کرد که آنها نمی‌خواهند ما را بکشند. افسر عراقی مدام می‌گفت: «ماه رمضان، گناه، گناه» آنها هم دست نگه داشتند و ما را سوار ماشین‌ها کردند و به بصره بردند تا پنج سال در اسارت دشمن زندگی کنیم. راوی : 💠کانال_ما_رابه_اشتراک_ بگذارید👇👇 @rastegarane313