💐🌼🌺🌴🌺🌼💐
ما #منتظر صبح شب یلداییم
آماده برای #فرج فرداییم
روزی که عزیز #فاطمه می آید
با #خامنه_ای به کربلا می آییم
سلامتی و تعجیل در فرج
#امام_زمان_عج
و سلامتی نائب بر حقش
#امام_خامنه_ای
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌴🌺🌼🌸🌼🌺🌴
#سلام_امام_زمانم
اگر چه روز من و #روزگار می گذرد
دلم #خوش است كه با #یاد یار می گذرد
چقدر خاطره انگیز و شاد و #رویایی است
قطار عمر كه در #انتظار می گذرد
💐 #اللﮩـم_عجـل
💐🌼 #لولیـڪ_الفـرج
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#پوتین_قرمزها
#خاطرات
#مرتضی_بشیری
💐 قسمت#نهم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
گذری بر زندگی
#حر_انقلاب_اسلامی
#شهید_والامقام
#شاهرخ_ضرغام
#قسمت_شانزدهم
🍁اوايل سال پنجاه وهفت بود که #شاهرخ به کاباره ميامي رفت . جائي بسيار بزرگتر و زيباتر از کاباره قبلي . شهروز جهود گفته بود : اينجا بايد ساکت و آرام باشه . چون من مهمانهاي خارجي دارم .براي همين هم روزي سيصد تومن بهت ميدم . #شاهرخ هم اونجا بود و پول خوبی هم میگرفت .
🍁در آن ايام آوازه شهرت #شاهرخ تقريباً در همه محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لاتهاي آنجا پخش شده بود . من ديده بودم ، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دستهاي داشتند ، چطور به #شاهرخ احترام ميگذاشتند و از او حساب ميبردند . اصغر ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را در يکي از دعواها #شاهرخ به تنهائي زده بود . آنها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند . شاهرخ در آن ايام هر کاري که ميخواست مي کرد و کسي جلودارش نبود .
🍁عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ميامي شد و سراغ #شاهرخ را گرفت . گارسون ميز ما را نشان داد . آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست . بعد از کمي صحبتهاي معمول ، گفت : من يک کار کوچک از شما ميخوام و در مقابل پول خوبي پرداخت ميکنم ! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت : اين آدرس هتل جهانه . اين هم مشخصات اتاق مورد نظر ، شما امشب توي اين اتاق باید #بهروز_وثوقي رو با چاقو بزنيد !!
#ادامه_دارد...
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
💐🍀🌺🌴🌺🍀💐
#فردای_یک_شب_یلدا
#موضوع_انشاء
يلداى خود را چگونه گذرانديد ؟
با سلام خدمت آموزگار خوب و دوستان عزيزم
ديشب يلدا به ما خيلى خوش گذشت دور هم بوديم و تا تونستيم خورديم و خنديديم ، فال هم گرفتيم .
البته پدرم ميگفت : شايعه شده كه هندوانه ها را یه كسايى ارزون خريدن و انبار كردن كه گرون بفروشن،به همين دليل من نخريدم تا با مفاسد اقتصادى مبارزه كنم .
مادرم هم گفت : خوب كارى كردى و به من گفت عكس يك هندوانه بكش بگذاريم تو سفره يلدا، منم كشيدم خوشگل شد.
مامان گفت : تو روزنامه خوندم كه دونه هاى انار دل درد مياره ، براى همين نخريدم.
مادر من خيلى به سلامتى خانواده اهميت ميدهد. خواهرم عكس يه انار رو از تو روزنامه كند گذاشت تو سفره ، يه انار بزرگ که دونه هاش سياه بود .
مامان گفت : شب نميشه آجيل خورد سر دلتون سنگين ميشه و خوابهاى بد مي بينيد براى همين فقط نخود چى و كشمش خريدم كه خيلى هم خاصيت دارد . مادرم خيلى مهربان است .
مادرم گفت : رفتم ميوه فروشى كه ميوه بخرم خيلى شلوغ بود منصرف شدم . مامان پرتقال و سيبى رو كه داشتيم مثل گل درست كرده بود و توى بشقاب چيده بود خيلى قشنگ شده بود.
دلمون نميامد بخوريم ولى مامان گفت : بخورين كه نمونه ميكروب ميگيره ، مامانم خيلى با سليقه هست.
بابا آخر شب فال حافظ گرفت ،
همش يادم نيست ولى اولش ميگفت :
مژده اى دل كه مسيحا نفسى ميايد.
خلاصه يلداى خوبى بود ،چون ما دل درد نگرفتيم ، خوابهاى بد هم نديديم ، تازه با مفاسد اقتصادى هم مبارزه كرديم.
اين بود انشاى من اميدوارم خوشتان آمده باشد.
معلم گفت : آفرين پسرم خوب بود اينم يه نمره ۲۰
دانش آموزى از ته كلاس گفت: آقا اجازه سرما خوردين ؟
معلم گفت :
چطور ؟ شاگرد گفت آخه آقا اجازه..
از چشمتون داره اشك مياد
معلم گفت :
آره يادم نبود كه سرما خوردم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
🌹🥀💐🌷💐🥀🌹
#در_محضر_شهدا
سردار رشید اسلام
#شهید_والامقام
#حاج_احمد_کاظمی
برادرا جلوی ما #کاروان بزرگی حرکت کرد
ما در مقابل #شهدا مسولیت داریم
در قبال #بچه_هایی که آنها را می شناختیم
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
💐🌺🌼🌴🌼🌺💐
به آیه آیه قرآن احمدی #صلوات
به بهترین گل گلزار سرمدی #صلوات
به اهل بیت رسول گرامی اسلام
به غنچه غنچه باغ محمدی #صلوات
تا امر فرج شود مهیا بفرست
بهر فرج و ظهور مهدی #صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #جمعه ۱ دی ماه ۱۴۰۲ مصادف با ۸ جمادی الثانی
📿 ذکر روز جمعه: اللهم صل علی محمد و ال محمد (صد مرتبه)
✅ذکر روز جمعه موجب عزیز شدن میشود.
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 عجب نفسی داره این امام جمعه!!! در هر استان یکی، فقط یکی امام جمعه مثل ایشون داشتیم الان قلههای بصیرت فتح شده بود. اسم ایشون سالاره و الحق که خیلی سالاره..
@rastegarane313
📌 سردار شهید حاج احمد کریمی: دلم میخواهد با شهادت، پیش بسیجیها روسفید باشم
🔷️ شهادت گمشده زندگی حاجی بود. او عاشق شهادت بود. اگر جایی مینشست و با کسی صحبت میکرد، با خاطری آزرده میگفت: نمیدانم چرا هنوز افتخار شهادت نصیبم نشده! اگر به جبهه آمدم، امید داشتم.
◇ دلم میخواهد با شهادت، پیش بسیجیها روسفید باشم و در برابر امام شرمنده نباشم.
◇ چنان از صمیم دل سخن میگفت که گاه بغض آزارش میداد و نمیتوانست ادامه دهد.
◇ یکبار حاج احمد به رفیق گفت: دعا کن من بروم.
◇ رفیقش گفت: خسته شدی؟
◇ گفت: وقتی خانه شهدا میرویم شرمندهام. چه بگوییم. مگر خانه رضی نبودی.
◇ رفیقش میگوید:یادم افتاد وقتی به خانه شهیدان رضی رفتیم. از در خانه رفتیم داخل، پدرشان گفت: چرا یکیشان را نگذاشتی برای ما کپسول گاز بگیرد؟
◇ هم حاج اکبر نوری بود و احمد. فردایش - یا دو روز بعد - خبر شهادت احمد را دادند...
🔻 برگرفته ازکتاب: «آخر رفاقت» - روایت زندگی سردار شهید حاج احمد کریمی - به قلم مرتضی احمر
#سردار_شهید_حاجاحمد_کریمی
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یلدا زیبا و شنیدنی #بشنویم
یلدای_مهدوی امام_زمان عج
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت اشکآلود رهبرمعظم انقلاب از فرمانده و همکار شهید خوشلفظ درباره «راهكار رسيدن به شهادت»
شعرخوانی آقای اسفندقه تقدیم به شهید علی خوشلفظ در حضور رهبرمعظم انقلاب
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
شهید مدافع حرم سید اسحاق موسوی
ارسالی از مخاطب کانال
آقای علمدار
💠کانال_ما_رابه_اشتراک_
بگذارید👇👇
@rastegarane313
باسمه تعالی
زندگی نامه شهید سید اسحاق موسوی
شهید سید اسحاق موسوی فرزند سید محمد متولد ۱/۳/۱۳۵۶ در افغانستان (استان بغلان، شهرستان پلخمری، منطقه کوه خانم النبیا، پسته مزار) در¬ خانواده ای مذهبی از سادات موسوی دیده به جهان گشود. هنوز دو ساله نشده بود که بیماری و قحطی حاصل از حمله شوروی سابق، امان مادرش را برید و مادر چشم از جهان فرو بست. سید اسحاق تحت تکفل مادر بزرگش بی بی شیرین حسینی قرار گرفت؛ چندی نگذشت که بی بی شیرین بر اثر اصابت موشک های بالگردهای شوری سابق مصادف با ۲۷رمضان سال 58 به شهادت رسید. پدر سید اسحاق با خانم لیلا حسینی ازدواج کرد و شهید سید اسحاق موسوی زیر چتر مادرانه¬ی خانم لیلا سادات حسینی رشد یافت.هنوز۶ساله نشده بود سید اسحاق که پدر بخاطر جنگ و بیماری¬های حاصل از جنگ و قحطی، برای حفظ جان خانواده اش تصمیم به مهاجرت به ایران گرفت و در مشهد، جاده چناران ناظریه ساکن و به کار کشاورزی مشغول شد. سید اسحاق در مشهد مشغول به تحصیل تا اخذ دیپلم شد؛ اما بخاطر مشکلات موفق به ادامه تحصیل نشد و به کار نقاشی ساختمان و چهره آرایی روی آورد؛ او توانایی عجیبی در چهره آرایی وخطاطی داشت.
بعد از اینکه سید اسحاق ازدواج کرد و صاحب فرزند شد، به یکباره پدر میل وطن کرد و همراه مادر، برادران و خواهران عازم وطن شد؛ ولی سید بهمراه همسر و فرزندش به زندگی در ایران ادامه داد. همزمان با ورود پدر به افغانستان، حمله طالبان آغاز شد. این بار او و همسر و فرزندش عازم وطن شدند و پدر و خانواده ای پدری وی دوباره عازم ایران شدند. سید اسحاق وارد شهرستان پلخمری در استان بغلا شد و با حزب حرکت اسلامی با طالبان وارد جنگ شد. پس از سقوط بغلان، وی به هرات رفته و در لباس سپاه محمد (صلی الله علیه و آله) به جنگ با طالبان پرداخت. همین روزها بود که همسر و فرزندش که ساکن خانه های سازمانی اسماعیل خان در هرات بودند، را بر اثر اصابت موشک از دست داد.
او خسته از جفای روزگار و درد از دست دادن همسر و فرزند، درمانده به ایران مهاجرت و چند ماه در خانه پدری اش ساکن شد. اصرار پدرش نتوانست او را راضی به ازدواج مجدد کند؛ او هرگز نتوانست همسر و فرزند خود را فراموش کند. مدتی به فیروزکوه رفت و به نقاشی ساختمان مشغول شد، اما دوباره به مشهد بازگشت. در مشهد ساکن منطقه گلبهار شد و هفته ای یکبار به دیدار مادر و پدرش که دیگر فلج هم شده بود، می¬رفت؛ وکمک خرج ایشان بود.
بعد از تحولات سوریه، تسلط تکفیری¬ها بر این سرزمین، تخریب و نبش قبر حجر بن عدی و تهدید حرم حضرت زینب سلام الله علیها، سید حسن برادر سید اسحاق قصد دفاع از حرم کرد. سید اسحاق در ابتدا با برادرش سید حسن مخالفت کرد ولی بعد از توضیحات او در مورد هدف و قصدش در سوریه، سید اسحاق نیز میل به آنجا کرد. هر چند دو برادر توانستند رضایت پدر را سریعا جلب کنند، ولی رضایت گرفتن از مادر دو هفته به طول انجامید. سید اسحاق علاقه¬ی عجبیبی به مادر داشت و بدون اجازه مادر کاری نمی-کرد. لیلا سادات او را مانند فرزند خود پرورش داده بود؛ به او توجه و محبت ویژه¬ای داشت. بعد از فوت پدر یعنی سید محمد موسوی در سال 94 طی تماسی از بنیاد شهید بنیاد شهید که شهید ناتنی بوده و لیلا سادات حسینی ازحقوق ومذایای یک مادر شهیدبهرمند نمی شود. بعدها بنیاد شهید، به همین بهانه لیلا سادات حسینی مادر سید اسحاق را از تمام حقوق و مزایای مربوط به مادران شهدا محروم ساخت.
سید اسحاق و سید حسن با جلب رضایت مادر و بعد از طی دوره های آموزشی نظامی در تاریخ ۲۷/۹/۹۲ وارد دمشق شدند. سید حسن به یگان محمول توپ ۲۳ و سید اسحاق به یگان تخریب راه یاقتند. به دستور ابوحامد فرمانده فاطمیون که آن زمان شامل فاطمیون دمشق، فاطمیون حلب و فاطمیون حما بود و تیپ محسوب نمی شد، سید اسحاق به فرماندهی یگان تخریب منصوب شد و در یگان تخریب رشادتها و از جان گذشتگی¬ها نشان داد. سید اسحاق موسوی فرماندهی عملیات¬های یگان تخریب، در مناطق مختلف دمشق امثال حران عوید، احمدیه، زمانیه، فروسیه، قریه¬ی شامیه و بهاریه را به عهده داشت. سید اسحاق در منطقه حضور داشت و انجام وظیفه می¬کرد؛ حضور او در این جبهه¬ها آنقدر مؤثر بود که ابو حامد با مرخصی او مخالفت می¬کرد. بالاخره بعد از سه ماه به مرخصی آمد و یک ماه بعد دوباره عازم منطقه شد. او به خواست ابوحامد فرمانده فاطمیون وارد حما شد و به جانشینی فرمانده فاطمیون در حما منصوب شد. این انتصاب بعد از شهادت شهید حسین براتی فرمانده فاطمیون در حما بود. سید اسحاق در حما نیز جانفشانی¬ها کرد و رشادت¬ها از خود نشان داد. سید اسحاق به دستور ابو حامد همراه نیروهایش وارد حلب شد و در عملیات حندرات ۲ شرکت کرد. هدف این عملیات بازگرداندن شهدای جای¬مانده از عملیات حندرات ۱و شکست محاصره نبل و الزهرا بود. او در کنار نیروهایش و دوستانی همچون مهدی صابری و شهید خدابخش خاوری